Sonntag, 10. Januar 2010

بازگشت به صفحه نخست

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

مظلوميت زن در قبضه مرد سالاري

تهیه وترتیب الحاج احمد راتب نجم

جنوری 2010

يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ. ( سوره حجرات آيه 13 )

اي مردم ! ما شما را از مرد و زن آفريديم و ملت ها و قبايل گوناگون قرار داديم تا شناخته شويد ، گرامي ترين شما در نزد خداوند با تقوا ترين شما است.

از كرانه هاي دور تاريخ تا جهان عصرامروز ، هر گز نميتوان جامعه و تمدني را جدا و بريده از سيماي تاريخ ساز زن مورد مطالعه قرار داد ، و هر گز نقش سازنده و آفريننده اين موجود شگرف آفرين را ناديده گرفت . چرا كه اگر منصفانه بينديشيم و بنگريم ، به اين حقيقت ميرسيم كه از كران تا كران تاريخ ، همه رويداد هاي شورانگيز و رخداد هاي شعور آفرين و حوادث مطلوب و صعودهاي عبرت انگيز و غرور آفرين ، همه و همه ساخته و بافته اي اين موجود نقش آفرين زن است. اين موجود زن است كه دست در دست با مرد ، با انديشه و خلاقيت و ابتكارش ، بخش ها و صفحه هاي شگوفان تاريخ را پديد آورده است.از اين ميان نقش كار ساز و تحول آفرين زن در نهضت هاي توحيدي و بعثت هاي آسماني ، ممتاز است ، چرا كه زن در تاريخ اين نهضت ها همواره دوشادوش مرد در جهت برانداختن موانع رشد و تعالي ، تاريكي و ظلمت ، جهل و اسارت ، فقر و بلاهت وخرافات و اوهام به جهاد خستگي ناپذير برخاسته و از ميدان خود سازي گرفته تا ساختن نسل شايسته و تمدن مطلوب، چابك تر از مرد گام برداشته است.

قــرآن كـريم نشانگر اين حقيقت افتـخار آميـز و غـرور آفـرين است كه هر كجا پيـام آور گرانقدر با بعثت اوج دهنـده اش براي بر انداختن ستم و بيداد و خودسري به پاخواسته است ، در كنارش بانوي فداكار و شجاع و از خود گذر و هوشمند بوده است كه شانه به شانه اي او ، بار سنگين مشكلات را بدوش كشيده و او را در راه سرفرازي و آزادگي و رهايي و نجات انسان ها ، ياري رسانيده و موفقيت او را چندين و چند برابر ساخته و گاه تضمين كرده است.

در حلقه هاي زرين اين بعثت ها ، هاجر و ساره آن دو بانوي روشنفكر و فداكار را در كنار حضرت ابراهيم پيامبر ( ع ) پدر و پيشواي يكتاپرستان و استبدادستيزان مي نگريم.

مادر هوشمند و خواهر پرواپيشه و همسر بادرايت حضرت موسي (ع ) و آسيه ملكه اي خداجو و آزادي خواه و نو انديش مصر را ، در راه مبارزه حق و باطل در كنار آن حضرت مي يابيم.

مريم ( ع) آن سمبول پاكي و آزادمنشي را ، پرورنده اي حضرت مسيح (ع) و دوشادوش و همسنگر او در پيام رساني و نجات انسان هاا از كمند زر و زور و تزوير تماشا مي كنيم.

خديجه (ع) خردمندترين و فداكار ترين و روشن انديش ترين بانوي جهان عرب را ، پشتيبان و مشاور و معاون دور انديش و وزير شايسته اي حضرت خاتم النبيا (ص) كاروان سالار صلح و آزادي و معنويت و مهر نظاره مي كنيم.

فاطمه (ع) برترين زن عصر ها و الگوي برجسته اي نسل ها را دوشادوش پدرش حضرت رسول اكرم (ص) و همتا و همسنگر و مشاور شوهر قهرمانش اميرالمومنين علي (ع) امير آزادگان و آزادي مي بينيم.

زينت (س) فخر زنان و قهرمان قهرمانان ستم ستيز و روشنفكر و ژرف نگر را ، همسنگر و همراز و همراه سالار جوانان بهشت حسن و حسين (ع) و نيز همسفر قهرمان و روشنگر و تاريخ ساز چهارمين امام عدالت مشاهده مي كنيم.

و بانو حدث اين زن انديشمند ، بانو حكيمه اين بانوي فرزانه و بانو نرجس را دوشادوش امامان نور و بزرگ مرداني كه بار سنگين عدالت و آزادي را به دوش توانمند خويش كشيده اند ، مي بينيم.

2

زن از نظر اسلام موجودي محترمي است كه چه از جنبه احترام و چه از جهت دخالت در امور زندگي فاميلي و اجتماعي ، شريك و صاحب خانه است ، كه ازنظر امور داخلي ، مدير و سرپرست فاميل ميباشد. زن نه تنها مادر خانواده است بلكه مادر اجتماع نيز است، و ملكه اي خوبي و عسل در خانواده و اجتماع حساب ميشود.

حكمت خداوند (ج) اقتضا كرده است كه زن و مرد در حقوق و واجبات يكسان باشند . و براي هر كدام متناسب با نياز شان حقوقي قرار داده است و آنها را بر تجاويز بر حقوق يك ديگرشان منع كرده است ، و در جاي اگر براي مرد مسئوليتي بزرگتري را قرار داده است ، آن هم به خاطر توانايي و قدرتي جسمي او ميباشد ، نه اين كه خداوند (ج) مرد را نسبت به زن بر تري داده است . چنانچه در سوره حجرات آيه 13 مي بينيم كه خداوند كريم (ج) ، معيار برتري را صرف بر تقوا و دانش و توحيد انسان ها قرار داده است و بس.

پس از آيات قرآني الگوي ما مسلمان ها ، حضرت خاتم النبيآ رسول اكرم (ص) است كه چنان رفتاري با زن كرده است كه تاريخ انسانيت بهتر از را آن به خود نديده است. آن حضرت در تمام عمر عزيزشان هيچ يك از زنانش را مورد بي احترامي قرار نداده است با وجوديكه از بعضي از آنها دل خوشي نداشت ولي هميشه آنها را قدر ميكرد و به مسلمانان هم همواره سفارش و تآكيد به نيكي و احسان به زنان مي كرد.

رسول خدا (ص) فرمودند : برادرم جبرئل به من خبر ميداد و همواره سفارش زنان را مينمود ، تا آنجا كه من گمان كردم ، براي شوهر جايز نيست كه به زنش اف بگويد ...... شما زنان را به عنوان امانت خدايي گرفته ايد و در برخورد با آنان از كمال ادب و شرف كار گيريد. ( مستدرك ج2 ص551)

خـاتم النبـيا (ص) فـرمـودند : بهـترين شمـا مـردي است كه با زنش خـوش رفتــار باشد و مـن از همـه شما نسبت به زنانم خوش رفتارم. (وافي ج3ص117)

علي ابن طالب (ع) فرمودند : با زنان خوش گفتار و نيكو سخن باشيد تا آنها هم خوش كردار و نيكورفتار شوند. ( بحار ج153ص223)

امام صادق (ع) فرمودند : خدا بيامرزد مردي را كه رابط ميان خود و همسرش را نيكو سازد ، خداوند اختيار او را بدست مرد داده و وي را سرپرست او قرار داده است . زنان امانت خداوند نزد شما هستند ، به آنها زيان نرسانيد. ( وافي ج3 ص 117 )

اسلام زن را براي مرد امانت خدا (ج) معرفي ميكند و او رامهمان صاحب اختيار خطاب كرده و مهرباني و لطف را برايش لازم ميداند ، كه اگر عنوان امانت خدا (ج) را تحليل كنيم ، به اين نتيجه ميرسيم كه گويا پيامبر اكرم (ص) دست بانويي را گرفته و در خـانه دامـاد آورده و به او گفتـه است : اين امانتـي است از جانب خـدا (ج) كه به دست تـو مي سپارم ، او را مـطابق امانت خدايي اكرام كني و براي شخصيت اش احترام قايل شوي و مقام اش را بلند قرار دهي.

متاسفانه با اين همه تاكيد هاي كه در احكام اسلامي و گفتار رسول اكرم (ص) آمده است ، باز هم زن به طور كلي در جوامع اسلامي ، همچنان مظلوم باقي مانده است ، و حقوقش در بسياري از موارد ناديده گرفته شده و مقام اش پست تلقي ميشود ، و تعداد كثيري از مسلمانان هستند كه زن را هم مانند مرد داراي جسد و روح و داراي فكر ، انديشه ، قلب ، عزت و شعور ندانسته و ادعا ميكنند كه مرد در شرف ، عزت ، كرامت بالا تر از زن محسوب ميشود.

ما امروز شاهد اين عينيت هستيم كه زن در جوامع اسلامي ما عقب افتاده نگه داشته شده است ، تا آن جا كه حق ندارد آموزش شود و يا آموزش دهد ، و در برخي از جوامع برايش اجازه داده نميشود كه از منزل بيرون آيد ، و يا اين كه ديدن اقارب و فاميل هايش برود ، و با پيش كشيدن احاديث دروغين و ضعيف از رسول اكرم (ص) ادعا ميكنند كه : بهترين چيز براي زن اين است كه هيچ مردي را نبيند و هيچ مردي او را نبيند و بدون محرم از خانه خارج نشود. در حاليكه قرآن كريم در آيه هاي 30 و 31 سوره نور براي زن آزادي داده و همان حقوق مرد را به او بخشيده است. كه اين دو آيه شريفه بزرگترين دليل است براي آزادي زن در خارج از خانه ، همان طوركه مرد خارج ميشود . و اگر زن در بيرون از منزل مآموريت دارد بايد كه ديدگانش را از نا محرم بپوشاند و دامنش را از گناه حفظ كند ، كه مرد هم همين وظيفه را دارد !

اما متاسفانه هنـوز هم تفكرات جاهلي همچنان در ميان بعضي جوامع اسلامي ( مخصوصآ عرب ) يافت ميشود كه مردان با وجود اين كه قرآن كريم و احكام اسلامي ، درجه زن را خيلي بلند بيان كرده است ، با سوء استفاده ار قدرت مرد سالاري شان حقوق زنان را در بسياري از مسايل اجتماعي ناديده گرفته و در حق تلفي حقوق حقه زنان خيلي بي بندوبار ميباشند ، كه نمونه

3

هاي عيني آن در جوامع اسلامي زياد به چشم ميخورد. از جمـله در ساحه تحصيل ، شغل و ارتباط با محيط غـير از فاميـل به عنوان يك فرد فعال در زندگي اجتماعي بيرون از منزل .

با پيش كشيدن اين شعار كه بهترين وظيفه زن ، تربيت فرزندان اش در داخل منزل است ، زن را از فعاليت و كوشش در ديگر امور اجتماعي باز ميدارند ، ويا با پيش كش كشيدن مسئله حجاب ، قوه مرد سالاري كوشش دارد كه زن را از ديگر وظايف محيطي و اجتماعي به عقب براند . در حاليكه مسئله توجه حجاب زنان در محيط كار و اجتماع ، امروز به كلي حل شده است و زنان ميتواننـد با داشتن حجاب كه زيـور و زيبايـي زن است با كمـال راحت در امـور اداري و يا ديگر بخش هـاي اجتمـاعي ، زندگي فعال و با ارزش داشته باشند .

اگر زياده روي نشود و مبالغه نباشد ، ميتوانيم بگويم كه : علت عقب افتادگي زنان در جوامع اسلامي ، ظلمي است كه بر آنان روا داشته شده است. تمام درها را بر روي آنان بسته اند ، كه نه آموزش ، نه ارتباط ، نه بيرون رفتن ، نه آزادي ، نه اختيار و نه ديگر فعاليت هاي اجتماعي به آنان داده شده است .

در اكثر اجتماعات اسلامي هنوز هم زن را به ازدواج هاي اجباري در مي آورند ، در حاليكه هيچ اختيار و انتخابي از خودشان ندارند. در شب عروسي تازه مي فهمد ، كه شوهري دارد كه هم سن پدرش است ، نا چار تسليم به امري ميشود كه برايش به وجود آورده اند ، و پيوسته از شانس بد خود مي ناليد و غصه ميخورد ! و به اوگفته ميشود كه اين چيزي است كه خداوند (ج) براي تو خواسته و چاره اي جز صبر نداري ! و او را مانند گاو شير ده و ماشين زائيدن در امور خانه و تربيت فرزندان وادار مي كنند ، چرا كه شوهرش از اولاد زياد خوشش ميايد.

اين همان چيزي است كه متآسفانه امروز در اثر مرد سالاري در اكثر جوامع اسلامي پديدآمده است ، و ما بايد اين حقيقت هاي دردناك را مورد توجه قرار دهيم و مانند شترمرغ سرمان را در خاك فرنبريم و ديدگان مان را نبنديم. و از حق تلفي كه در جوامع اسلامي در برابر زنان صورت ميگيرد بي تفاوت نبوده و در راه اعاده حق مسلم اين جنس شريف كه در احكام اسلامي و شريعت محمدي (ص) ثبت است ، تلاش نموده و به وظايف ديني و اسلامي مان عمل كنيم ، تا شود كه روزي زنان مسلمان در كنار مردان از آزادي ها و ارزش هاي كه اسلام عزيز به آنان ارمغان آورده است مستفيد شود .

ما اگـر شناختـي از اسلام داريم وفهيده ايم كه اسلام بهترين شريعت ها است . بايد فرياد مان را سر دهيـم و در تمام كنفرنس ها ، نشست ها ، خطابه ها و برخورد ها ، خواهان پيشرفت زنان باشيم ، زيرا زن نيمي از جامعه است . پس اگر نصف جامعه فلج باشد ، جسد امت ، ناتوان از انجام وظايف اش شده و به نابودي كشيده ميشود . چنانچه بدني كه دست و پايش فلج شده و ناتوان گشته ، از بين ميرود

قرآن كريم ميفرمايد :

وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ براي شما از جنس خودتان همسر آفريد تا به وجود آنها آرام گيريد و ميان شما دوستي و مهرباني بر قرار ساخت . در اين امر براي كساني كه انديشه ميكنند عبرت ها است.

از ظلـم هـاي كه در جـوامع جهاني بر زن روا داشته شده است ، يكي آن اين است كه چگونه مردان براي اشباع غريزه شان به نام سد باب الذرايع مراكز عمومي فحشا براي شهوت راني هاي شان براه انداخته اند كه در رفت و آمد در اين مراكز از يك ديگر پيشي گرفته و حتي دليل مردانگي خود ميدانند. در حاليكه اگر خواهرش از پنجره خانه به سرك مقابل خانه شان به رهگذري نگاه كند به سرش قيامت كرده و او را زير زدن گرفته وبا لگد هايش خورد ميكند.

در باره زدن زن ، پيامبر گرامي اسلام (ص) ميفرمايد : چگونه مردي همسرش را ميزند كه ميخواهد او را در آغوش گيرد و گردن به گردن او گذارد ؟ !!

در اين جمـله كـوتاهي رسول اكرم (ص) ماننـد كلمـات ديگرش براي خـردمنـدان و نكتـه دانان ، معـاني بسياري نهفتـه است . پيامبر اكرم (ص) عقل و خرد انسان را مخاطب ميسازد ، به قلب و مغز انسان هوشدار ميزند ، هوش و احساس و تمام قواي ادراكه انسان را زير سوال مي كشد و ميفرمايد :كدام يك از شما فتوا ميدهيد كه انسان گلي و لعبتي را كه ميخواهد سال ها با او زندگي كند و از ديدنش لذت برد و با او عشق ورزد با دست خود سيلي بزند و پژمرده و افسرده اش كند ، حقوق اش را تلف كند ، احساس اش را ناديده بگيرد و مانند برده و حيوان با او معامله كند ؟ !!

4

كدام عقل اجازه ميدهد كه مردي بخواهد با زنش رقص حلال كند و پيش از رقصيدن حلال او را كتك بزند و رخسار سرخ و ارغواني اش را كبود كند ؟ چهره با نشاط و لب خنداش را افسرده كند ؟ آيا رقصيدن حلال با چنين انسان ناموزون مسخره نيست ؟ آيا عاقلان به تو نمي خندند ؟ مگر ركن اصيل رقص حلال ، روح پر نشاط و احساس بيدار و شور وعشق و طروات نيست ؟

گويا پيامبراكرام (ص) كه جان همه ظريف گويان به قربانش باد ، به شوهري كه همسرش را كتك ميزند و حقوقش را تلف ميكند و احساس اش را ناديده ميگيرد ، مي فرمايد : اف بر سليقه و تف بر ذوقت كه لباست را با دست خود كثيف و پاره ميكني ، بلكه چشمت را با دست خود كور ميكني !! تو مگر بد تر از حيواني كه عشق و احساس را نمي فهمي ؟ تو كه از گنچشك و كبوتر ، بلكه از شغال و سك هم كمتري !! برو زندگي و عشق نر و ماده آنها را ببين و خودت آب دهن به صورت خود بينداز . !

رسول خدا (ص) كه جان اهل ادب به قربانش باد ، با تمام اين گفتارهايش ، ما را با كمال ادب در يك جمله كوتاه علمي گنجانيده و به صورت سوالي بسيار لطيف و ظريف بيان فرموده است : چگونه همسرت را مي زني و حق اش را تلف ميكني و خواسته هايش را ناديده ميگيري و مانند غلام و برده با او رفتار ميكني ؟ در حاليكه در لحطات بعدي او را در آغوش ميگيري. ؟

اگر در دستورات اسلامي توجه نمايم ، مي بينيم كه تا چه حد اسلام عزيز در احكامش در مورد برخورد با زنان ، از لطافت و نرمي و احساس و گذشت استفاده كرده است . تا آنجا كه اگر همسر يك مرد ، خداي ناكرده از وظايف فاميلي سر پيچي ميكند و به وظايف اش به حيث مادر فاميل كوتاهي ميكند باز هم روش هاي خيلي ملايم و احساسي را پيشنهاد كرده و مرد را به صبر و برده باري هدايت ميكند. به او اجازه انحراف از اعتدال را نميدهد. و در عوض خشونت ، مرد را به تحفه و محبت وادار ميكند تا همسرش را در اين راه راهنماي كند .

در باره محبت و دوستي زنان در احاديث ذكر هاي خيلي زياد شده است ، و دوستي زنان و همسران را سر چشمه بريدن از گناهان و شمشير برنده بر شيطان و موجب بهره بردن از زندگي پر از نعمت تلقي كرده اند . چنانچه رسول گرامي اسلام در اين باره ميـفرمايند : مـا اصـيب مـن دنيـاكم الا للنسآء و الطيب . مـن از دنيـاي شمـا ها تنـها بوي خـوش و زن را دوست دارم . ( وسايل شيعه جلد 14 صفحه 15 ) ، و امام جعفر صادق (ع) دوستي زنان را نتيجه خير ايمان مي شمارد و چنين ميفرمايند : من اخلاق الا نبيآء حب النسآ . از اخلاق پيغمبران، دوست داشتن زنان است . ( وسايل شيعه جلد 14 صفحه 9 )

با اين همه تاكيدات كه در قوانين اسلامي و احاديث و فرمايشات بزرگان دين در مورد زنان و همسران آمده است ، باز هم ما شاهـد برخـورد هاي نامطلوب در جوامعي اسلامي در برابر زنان و حقـوقشان هستيم كه بعضي از مـردان با چه روش هـاي غير عادلانه ، حقوق زنان را پايمال ميكنند ، كه بنده خودم در دو جريان عيني ، شاهد اين بي عدالتي ها و حق شكني بودم .

در يكي از سايد هاي انترنتي بنام سايت البشائر و سايت اخبار مكتوب عربستان اين دو فتوا ار طرف شيخ عبدالعزيز آل شيخ به نشر رسيده بود : منع جواز راننده گي براي زنان ( از قبيل موتر ، بايسكيل ، موتر سيكل و غيره اراده جات ) و منع كار زنان در لباس فروشي هاي زنانه .... دقت شود ! ....... در نطريه افراطي خويش اين مفتي گفته است كه : زنان امانتي در گردن ما هستند و به همين سبب ايشان را در كار هاي كه مختص شان نيست ، به كار نگيريد.

در يك جلسه اي كه در مكتب Geschwister- Scholl- Realschule در شهرBergheim المان ، شهري كه در آن زندگي دارم ، تحت عنوان اسلام و جوانان و اسلام وزندگي با گروپي از جوانان مسلمان و مسيحي صحبت داشتم . در ضمن گفت و شنود ها ، يك دختر ترك نژادي مسلمان ، سوالي را طرح كرد كه خيلي باعث تآثر و تآسف بنده شده ، حتي جمع كثيري از شاگردان به خنده افتادند. سوال اين طور بود : چرا در قانون اسلام زن حق ندارد ، در هنگام مسافرت ( ويا راننده گي ) در كنار موترران يعني در چوكي كنار راننده بنشيند و بايد هميشه در چوكي عقب موتر بنشيند . و صرف مردان اجازه دارند كه در كنار راننده بنشينند ؟

اين سوال باوجودي كه موجي از خنده را به وجود آورد ، باعث تآثر عميق بنده شد. زيرا قرار صحبت هاي بعدي اين دختر چنين وانمود شد كه پدرش و برادر بزرگش به او از نظر اسلام فهمانده بودند كه زن حق ندارد كه در موتر پيش از مرد در كنار راننده بنشيند و بايد هميشه در چوكي عقب موتر بنشيند . كه البته خودش و مادرش هميشه در چوكي عقب و پدر و برادرش از چوكي هاي جلو استفاده ميكنند. با اين دو سرگذشت كوتاه ، ثابت ميشود كه با چه خرافات و حق تلفي ها زن را فريب داده و حقوق اش را پيمال ميكنند و براي اثبات اعمال ناجوانمردانه شان از قرآن و حديث و احكام اسلامي به طور وارونه استفاده ميكنند ، وبا جبر و مرد سالاري زن را از فهم و دانش دور نگه داشته تا خواهشات و خواسته هاي نامطلوب خودشان را برآورده كنند .

5

در شب زفاف زني را كه از خانه پدرش به خانه شوهرش ميبردند ، و او را آريش كرده بودند . گروه طالبان ناخون هاي آن عروس را به نام امر به معروف و نهي از منكر ، نه تنـها از رنگ ناخـون پاك كردند ، بلكه با پلاس ناخـون هايش را از انگشتانش جدا كردند ، و بعدآ به جاي اين كه به خانه شوهر برود به طرف زندان روانه شد.

اياك و التغاير في غير موضع غيرة فان ذلك يدعواالصحيحة الي القسم و البرية الي الريب . از غيرت ورزي نابجا بپرهيز كه چنين كاري زن سالم را به نادرستي ميكشاند و پاكدامن را به سوي شك و ترديد ميبرد. ( نهج البلاغه مكتوب 31 )

قال رسول الله (ص) : ان هذا الدين متين فآوغلوا فيه برفق و لا تكرهوا عباده الله الي عباده فتكونوا كالراكب المنبت الذي لا شقرا قطع ولا ظهراابقي . اين دين متين است با ملايمت در آن وارد شويد. عبادت خدا را به صورتي ناپسند به بندگان خدا عرضه نكنيد تا مانند سواري نباشيد كه در اثر تندروي نه به مقصد رسيده و نه مركبي باقي گذارده است .

زينت به معني خاصش كه شامل عطر و رنگ و زيور است در مذهب مقدس اسلام مختص بانوان است ، چنانكه پوشيدن لباس ابريشم و زينت هاي طلايي براي زنان جايز ، بلكه مستحب و راجع است . آرايش گري و زينت دوستي در نهاد زن نهفته است و دستورات اسلام هم مطابق نهاد و سرشت اوليه و پاك انسان ها است.

اسلام به زن ميگويد : روا نيست زن شوهردار لحظه اي بدون آرايش و زينت باشد . او بايد اگرچه يك گردن بندي هم باشد به خود آويزان كند و نيز روا نيست كه انگشتانش ساده و سفيد باشد ، بلكه همواره رنگي از حنا و مانند آن روي ناخن داشته باشد ، و پيامبر اسلام كه جان همه زيباپسندان به فدايش باد ، مي فرمايد : زنان بر عكس مردان ناخن خود را بلند بگذارد تا زيباتر باشد ، موي زيبا ، لباس الهي است از آن به نيكويي سرپرستي كنيد و با روغن بنفشه آنرا خوشبو كنيد .

قال الصادق (ع) : لا ينبعي للمراة ان تعطل نفسها و لو ان تعلق في عنقها قلادة و لا ينبغي ان تدع يدها من الخضاب و لو ان تمسحها بالحناء مسحآ و ان كانت مسنة . سزاوار نيست كه زن هيچگاه بدن خود را بدون زينت گذارده ، اگر چه با آويزان كردن گردن بندي باشد و سزاوار نيست كه دست زن بدون رنگ باشد ، اگر چه با كمي حنا باشد و اگر چه آن زن پير و كهنسال هم بوده باشد.

با اين همه سفارشات و تاكيدات كه دين مقدس اسلام و بزرگان دين در باره زن و احترام زن در جامعه اسلامي نموده اند باز هم ما شاهد عيني برخورد هاي مرد سالاري در نابودي حقوق زنان و پيمال كردن خواسته هاي مشروع و قانوني آنان هستيم ، كه با چه شيـوه هـا و نيـرنگ هـا از حقـوق زنان چشم پوشي شده و آنان را در رديف خـط دوم قـرار داده اند . كه نه تنـها مـردم عـوام بلـكه قدرت مندان قضا و شرعيت نيز در اين ضمينه كوتاهي نكرده اند .

تا زماني كه قوه مرد سالاري در جوامع اسلامي در قدرت باشد و حقوق زنان برآورده نشود . ما شاهد پسماني جوامع اسلامي به شكل امروزي آن خواهيم بود . زيرا تا زمانيكه يك بازوي جامعه در اثر بي عدالتي ها و نا برابري ها فلج باشد بازوي ديگر هر قدر كه مقاوم باشد باز هم كاري را از پيش برده نميتواند. و جوامع اسلامي با همين وضع فقر ، بي سوادي ، محروميت ها اقتصادي و اجتماعي و سياسي باقي خواهد ماند .

خداوندا ! دام سخت است و دشمن بيدار و نقشه هايش مخفي و پنهان ، كه جز با لطف تو نجات ممكن نيست.

بار الها ! ما همه از عاقبت كار بيمناكيم ، تو ما را امنيت و آرامش عنايت فرما .

پروردگارا ! به ما توفيق مرحمت كن تا حكومت عدل اسلامي را آنچنان در دنيا استوار سازيم كه مردم فوج فوج آن را از دل و جان بپذيرند.


قيام حسيني


اي اشك ماتم ات بر رخ ملت آبروست اي از طفيل سرت اين ملك سرخ روست

خود كشته گشته اي و دين زنده كرده اي دين نبي ز خون تو گرديده پر علو

يكى از بزرگترين آثار قيام حسينى اين بود ، كه مجزا كرد بين ، قيام عليه حكوت هاي خلفاي و قيام عليه اسلام را.

همان طورى كه مسلم است ، اگر امام حسين عليه يزيد قيام نمى‏كرد. ممكن بود خرابكاريها و سوء سياست هاي ‏يزيد ، منجر به قيامى از طرف عناصرى بشود كه به اسلام هم علاقه‏اى نداشتند و هم خواستار نابودي اسلام بودند.

اگر چه در تاريخ اسلام قيامهاى زيادى را مى‏بينيم كه عليه دستگاهاي خلفا است و در عين حال جنبه حمايت از اسلام را دارد ، (مثل قيام ايرانيان عليه امويان) ولى بايد دانست كه اين امام حسين عليه السلام بود كه اولين بار قيام دسته جمعى مسلحانه راعليه دستگاه خلافت كرد و او بود كه حساب اسلام را از حساب متصديان امر حكومت جدا كرد ، و هم او بود كه راه قيام عليه دستگاه خلافت را از نظر اسلامى باز كرد. و قيام آن حضرت (ع) نمونه و سر مشق ديگران قرار گرفت. كه ديگر نقش خلفا اموي و عباسي ، به عنوان حاميان اسلام باطل شد، و اسلام در طرف مخالف حكومت هاي جابر و ستم پيشه اي امويان و عباسيان قرار گرفت.

قبل از امام حسين (ع) هم قيامهايى فردى يا دسته جمعى به وقوع پيوست ، كه بعضي از آن قيام ها يا مسلحانه و فردى بود و يا جمعى و غير مسلحانه. ( قيام عليه خليفه سوم و اقتدار اموي ها در حكومت خليفه سوم ) ولى قيام و شورش دسته جمعى و مسلحانه را امام حسين (ع) با يارانش آغاز كرد.

مقام خلافت در آن روز عاليترين مقام روحانى و سياسى بود و چنانكه مى‏دانيم كه خلفاى عباسى پوششي از مقام روحانى را بر خود حفظ كرده بودند و كسى كه اين قسمت را براى آخرين بار در هم شكست كه ديگر بپا نخاست،خواجه نصير الدين طوسى بود كه از علماى بزرگ شيعه است.خواجه با هلاكو همكارى كرد براى اينكه دستگاه جبار خلافت عباسي را از ميان بر دارد.

و اذ قال ربك للملائكة انى جاعل فى الارض خليفة قالوا اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك قال انى اعلم ما لا تعلمون ( سوره بقره آيه 30 ) و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت من در زمين جانشينى خواهم گماشت [فرشتگان] گفتند آيا در آن كسى را مى‏گمارى كه در آن فساد انگيزد و خونها بريزد و حال آنكه ما با ستايش تو [تو را] تنزيه مى‏كنيم و به تقديست مى‏پردازيم فرمود من چيزى مى‏دانم كه شما نمى‏دانيد .

زندگى بشر مجموعه‏اى از تاريكى و روشنايى، زشتى و زيبايى، شر و خير است. آنچه فرشتگان ديدند جنبه تاريك فرزند آدم بود و آنچه خداوند اشاره كرد قسمتهاى روشن آن بود كه بر قسمتهاى تاريك بسى ترجيح دارد.

حادثه كربلا داراى دو ورق است: ورق سياه و ورق سفيد. از لحاظ ورق سياه يك داستان جنايى است، داستانى خيلى تاريك و وحشتناك، كه يزيد و اميه از خود به جا گذاشتند و در حدود اضافه از صد ها مظهر از بيرحمى و قساوت و نامردمي را كه در اين حادثه رخ داده است از خود نشان داند. كه حداكثر بيرحمى ها و قساوت ها و سبعيت ها در آن ديده مى‏شود. و اما از لحاظ ورق سفيد، يك داستان ملكوتى و الهي و عقيده تي است. يك حماسه انسانى است، كه مظهر آدميت و عظمت و صفا و بزرگى و ايثار و جوانمردي و فداكارى است.

از لحاظ اول نام اين قضيه فاجعه است و از لحاظ دوم قيام مقدس است.از لحاظ اول قهرمان داستان شمر است و ابن زياد و حرمله و عمر سعد و...و از لحاظ دوم قهرمان داستان امام حسين (ع) است و ابى الفضل (ع) و على اكبر (ع) و امثال حبيب بن مظهر،و زينب (ع) و ام كلثوم (ع) و ام وهب و امثال اينها است.

از لحاظ اول، اين داستان ارزش آن را ندارد كه بعد از هزار وچهار صدوسيي و اندك سال، با اين عظمت، خاطره و ذكراش تجديد بشود، وقتها و پولها و اشكها و تاثرها و احساسات صرف آن بشود، نه از آن جهت كه از داستان جنايى نمى‏توان استفاده

2

كرد(زيرا جنبه‏هاى منفى زندگى بشر نيز ممكن است آموزنده باشد.از لقمان پرسيدند:ادب از كه آموختى؟گفت: از بى ادبان) و نه از آن جنبه كه اين داستان از جنبه جنايى چندان مهم نيست ، ‏يا چندان آموزنده نيست. گرچه ما بارها ثابت كرده ايم كه اين داستان واقعه كربلا از اين نظرهم مهم است و گفتيه شده است كه كشته شدن امام حسين (ع) و يارانش بعد از پنجاه سال از وفات پيغمبر(ص) به دست مردمى مسلمان ، معماى بسيار قابل توجهى است. ولي از آن نظر جنبه جنايى قضيه ارزش اينهمه بزرگداشت را ندارد زيرا داستان جنايى در هر شكل و قيافه زياد است.

در قرون قديم، قرون وسطى، قرون جديد، قرون معاصر داستان هاي جنايي زياد بوده و هست.در حدود بيست ‏سال پيش يعنى در حدود سالهاى 1940 ميلادى بود كه بمبى بر شهرى فرود آمد و شصت هزار نفر صغير و كبير و بيگناه تلف شد.در شرق و غرب عالم داستان هاي جنايى زياد واقع شده است و مى‏شود . مثلآ نادر افشار يك قهرمان جنايى است، همچنين ابو مسلم خراساني، بابك خرم دين، جنگهاى صليبى، و جنگهاى اندلس مظهرهاى بزرگى از جنايت‏بشر به شمار ميروند

اين داستان واقعه كربلا از نظر دوم يعنى از لحاظ ورق سفيدى كه دارد، اين همه ارزش را پيدا كرده است. از اين جهت است كه كم نظير بلكه بى نظير است، زيرا در دنيا افضل تر از امام حسين (ع) بوده است ، { مانند پيامبر (ص) و علي (ع) وبي بي فاطمه عليه السلام } . اما صحنه‏ هاي مثل صحنه كربلاي امام حسين عليه السلام براى آنها پيش نيامد. و روي همين دليل هم است كه امام حسين (ع) رسما اصحاب و اهل بيت‏خود را بهترين اصحاب و بهترين اهل بيت مى‏شمارد.

لهذا بايد جنبه روشن و نورانى اين داستان كربلا، از آن جهت كه اين داستان مصداق ‏انى اعلم ما لا تعلمون است مورد يررسي و ارزش قرار گيرد ، نه از آن جنبه كه مصداق ‏من يفسد فيها و يسفك الدماء است. از آن جهت قابل ارزش و پر محتوا است كه امام حسين (ع) وبي بي زينب (ع) قهرمان داستان‏اند، نه از آن جنبه كه عمر سعد و شمر قهرمان داستان‏ بودند . [

اما از لحاظ امام حسين عليه السلام:

بايد ببينيم چطور شد امام حسين قيام كرد؟ و نيز در قيام حسين عليه السلام چند عامل را بايد در نظر گرفت:

الف : از امام حسين (ع) براى خلافت‏يزيد بيعت و امضا مى‏خواستند. آثار و لوازم اين بيعت و امضا چقدر بود؟ و چقدر تفاوت بود ، ميان بيعت‏با جناب خليفه اول و يا خليفه دوم . وصلح با معاويه و بيعت ‏با يزيد. به قول عقاد اولين اثر اين صلح و بيعت، امضاى سب و لعن على عليه السلام بود كه در زمان معاويه شروع شده، و هم امضاى ولايتعهد و وراثت‏خلافت در خاندان بني اميه ‏بود.

ب : خود امام حسين (ع) مى‏فرمود:اصلى در اسلام است كه در مقابل ظلم و فساد نبايد سكوت كرد . (اصل امر به معروف و نهى از منكر). و نيزخودش از پيغمبر(ص) روايت كرد: من راى سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله...ايضا مى‏گفت:الا ترون ان الحق لا يعمل به.

ج : مردم كوفه از او دعوت به عمل آوردند و نامه‏ها نوشتند و هجده هزار نفر با مسلم بن عقيل بيعت كردند. بايد ديد آيا عامل اصلي دعوت اهل كوفه بود ، و الا امام حسين (ع) هرگز قيام يا مخالفت نمى‏كرد و بيعت مى‏كرد؟ اين مطلب خلاف راى و عقيده حسين عليه السلام بود و قطعا چنين نمى‏كرد، بلكه تاريخ مى‏گويد چون خبر امتناع امام حسين (ع) از بيعت با يزيد به كوفه رسيد مردم كوفه اجتماع كردند و هم عهد شدند و نامه دعوت نوشتند.

هم چنان روز اول كه در مدينه بود از اوبراي يزيد بيعت‏خواستند، بلكه معاويه در زمان حيات خود از او بيعت‏خواست و حسين عليه السلام امتناع كرد. زيرا بيعت كردن با يزيد صحه گذاشتن بر حكومت او بود ، كه ملازم بود با امضا بر نابودى اسلام . چنانچه خودش فرمود : و على الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد. پس موضوع امتناع از بيعت، خود اصالت داشت. بنآ امام حسين عليه السلام حاضر بود كشته بشود و بيعت نكند، زيرا خطر بيعت‏خطرى بود كه متوجه اسلام بود نه متوجه شخص خود او، بلكه متوجه اساس اسلام يعنى حكومت اسلامى بود نه يك مساله جزئى فرعى قابل تقيه.

اما موضوع دوم نيز به نوبه خود اصالت داشت. از اين جهت آن را بايد مورد مطالعه قرار داد. كه آيا شرط امر به معروف يعنى احتمال اثر و منتج‏بودن در آن بود يا نه؟ از گفته‏هاى خود امام حسين (ع) است كه مى‏فرمود: ثم ايم الله لا تلبثون بعدها الا كريثما يركب الفرس حتى تدور بكم دور الرحى و تقلق بكم قلق المحو . سپس به خدا سوكند زماني اندكي به اندازه زمان سوار شدن بر اسب نمانيد تا اين كه اين آسياب به گردش آيد و شما را در تنگناي محور خويش گيرد.

. يا اين كه در جواب شخصى فرمود: ان هؤلاء اخافونى و هذه كتب اهل الكوفة و هم قاتلى فاذا فعلوا ذلك و لم يدعوا لله محرما الا انتهكوه بعث الله اليهم من يقتلهم حتى يكونوا اذل من قوم الامة. اينان (بني اميه) ميخواهد مرا بترسانند و اين نامه هاي

3

كوفيان بود كه اكنون ميخواهند مرا بكشند اگر اين كار را بكنند و حريم محرمات الهي را پاس ندارند خداوند كسي را ميگمارد كه انان را بكشد و از قوم ملكه سبا كه زني بر آنان حكم مي راند ذليل تر ميشوند. و همچنين است جمله‏هايى كه در وداع دوم به اهل بيت‏خودش فرمود:استعدوا للبلاء و اعلموا ان الله حافظكم و منجيكم من شر الاعداء و يعذب اعاديكم بانواع البلاء . براي بلا آماده باشيد و بدانيد كه خداوند نگهبان و نجات بخش شما از شر دشمنان است وآنان را با عذاب هاي رنگارنگ عذاب خواهد كرد. از اينها معلوم مى‏شود كه امام حسين (ع) توجه داشت كه خونش بعد از خودش خواهد جوشيد و شهادتش سبب بيدارى مردم مى‏شود. پس شهادتش مؤثر بود.

اما از نظر سوم، از اين جهت همين قدر مؤثر بود كه امام حسين (ع) را متوجه كوفه كرد.اما آيا اگر به كوفه نمى‏رفت،در محل ديگر ميرفت و يا در جاي ديگري اقامت ميگزيد ، امن و امانى داشت؟ ...... اگر در مكه يا مدينه هم بود، چون از بيعت با يزيد امتناع مى‏كرد و بعلاوه به خلافت ‏يزيد هم معترض بود ، بنآ دچار خطر بود. و امام حسين (ع) ابا داشت از اين كه بگويد : ‏حالا كه مردم كوفه نقض عهد كردند، پس من بيعت مى‏كنم يا اينكه ديگر موضوع اعتراض به خلافت‏ يزيد را پس مى‏گيرم و ساكت مى‏شوم.

مسائلى كه در اينجا هست:

الف : قبل از مردن معاويه مساله امتناع مردم مدينه بالخصوص حسين بن على عليه السلام از بيعت مطرح بود.امام حسين (ع) در جواب نامه معاويه سخت‏به او تاخت و به موضوع ولايتعهد يزيد اعتراض و انتقاد كرد (سرمايه سخن و ابو الشهداء عقاد).

ب : مساله ولايتعهد يزيد يك بدعت‏بزرگ بـود در اسـلام و نقشه‏اى كه از سى و چــند سال پيش امويين كشيـده بودنـد. و گفتـار ابو سفيان كه گفت : اي فرزندان اميه سلطنت را دست به دست هم بچرخانيد. از اين نظر فوق العاده مهم بود، نه با شورا و آراء عمومى منطبق بود و نه با حكم الهى، بلكه نصب پدري چون معاويه بود ، پسري چون يزيد را.

ج : تسليم خليفه شدن در يك وقت جايز است كه بحث در اطراف اصلحيت فرد ديگر باشد. در حاليكه در اين جا غير صالح كارها را بر مدار و محور اسلامى مى‏چرخاند.

د : بيعت،عقد بود مانند عقد بيع و اجاره و نكاح، و تعهد آور بود، و قابل نقض نبود.على عليه السلام فرمود:عهد با كافر را نيز نبايد نقض كرد و الا امان باقى نمى‏ماند.

ه : مساله اعتراض به كار خليفه وقت و لو منتهى به عزل او بشود ، در صورتى كه انحراف پيدا مى‏كند، خود يك مساله‏اى است در اسلام به نام امر به معروف و نهى از منكر. امام حسين (ع) مكرر به اين اصل استناد كرد. و شرط اين اصل اين نيست كه خون ريخته نشود، بلكه شرطش اين است كه نتيجه نهايى آن به نفع اسلام باشد، نظير جهاد با كفار.

و : موضوع دعوت امام حسين (ع) از طرف مردم كوفه و اتمام حجت، خود يك مطلبى خاصي است. امام حسين (ع) هم خيلى عاقلانه و مدبرانه عمل كرد: اول به نامه‏هاى آنها جواب داد.چندين بار پيك رد و بدل شد. ابتدا نماينده‏اى از طرف خودش فرستاد. مسلم بن عقيل هم سياست علوى را به كار برد يعنى بدون هيچ نوع نيرنگ و اغفالى در كمال صراحت‏ با مردم عمل كرد. نه پولى از مردم گرفت و نه پولى در ميان رؤسا تقسيم كرد، همان سياستى كه حاضر نيست هدف را فداى وسيله كند.

امام حسين (ع) كه امتناع از بيعتش قطعى و همچنين تصميم به اعتراضش قطعى بود ،به آنها جواب مساعد داد.علت اينكه از مكه در آن وقت‏حركت كرد يكى اين بود كه فرصت‏خوبى بود، ديگر اينكه خطر بزرگى پيش آمده بود.

فرصت خوب از اين جهت بود كه در روز هشتم ذى الحجة كه همه مردم عازم عرفات و انجام اعمال حج‏اند. او حركت مى‏كند.اين عمل، مردم مسلمان را به فكر وا مى‏دارد كه چه موضوع مهمى پيش آمده كه فرزند پيغمبر (ص) از انجام عمل حج منصرف و به طرف ديگر مى‏رود. اين عمل به آن جهت عالي بود ، كه امت را به تفكر ميانداخت ، تا قضيه را جستجو و تحقيق كنند.

اما خطر مطلب اين بود كه خطر كشته شدن در ضمن اعمال حج داشت. زيرا عمرو بن سعيد بن العاص با لشكرى مامور شده بود حسين عليه السلام را در همان مكه بكشد.خودش به فرزدق گفت: اگر بيرون نمى‏آمدم كشته مى‏شدم.در منتخب طريحى نوشته است كه سى نفر ماموريت مخفيانه يافته بودند كه حسين عليه السلام را ضمن اعمال حج ‏بكشند. و بعد هم تحت عنوان مشاجره شخصى قضيه را وارونه كنند و يا مثل سعد بن عباده بگويند جن ها او را كشتند. پس به هر حال اگر دعوت اهل عراق هم نبود، موسم حج و ازدحام حج‏ خطر كشته شدن براى امام حسين (ع) را داشت ، و امام عليه السلام مصمم بود كه ايام حج در مكه نماند.او كه نمى‏توانست‏با لباس احرام مسلح شود.بعـلاوه توهين عظيمـى بود براى بيـت الله كه پس از پنـجاه سال كه از وفات

4

خاتم النبيآ (ص) گذشته است، فرزند پيغمبر (ص) را در محيط‏ و من دخله كان آمنا بكشند . فلهذا حركت امام حسين (ع) در آن وقت از مكه به جاى ديگر ضرورى به نظر مى‏رسيد. اگر از دعوت اهل عراق هم صرف نظر بكنيم، جايى ديگر كه از عراق براى امام حسين (ع) بهتر باشد وجود نداشت.

ز : امام حسين (ع) از لحاظ عامل دوم يعنى انجام وظيفه اصلاح در امت اسلاميه، كشته شدن خود را مفيد مى‏ديد، احساس مى‏كرد موقعيت طورى است كه اگر كشته بشود نفله نشده است.

مى‏توانيم مطلب را به صورت جامعتر و كاملترى بيان كنيم.در حادثه كربلا جهات زيادى هست:

1.امام حسين (ع)، يگانه شخصيت لايق و منصوص و وارث خلافت‏بود. يزيد نالايق و غاصب بود.از اين جهت ميان وضع امام حسين (ع) و وضع پدرش و فرزندانش با خلفاى وقت مشابه بود. بايد ببينيم صرف اين جهت چه وظيفه‏اى براى امام حسين عليه السلام ايجاد مى‏كند؟

2.آنها از امام حسين (ع) بيعت مى‏خواستند و به هيچ وجه از آن صرف نظر نمى‏كردند. بايد ببينيم بيعت چيست و چه اثرى دارد و تكليف به بيعت چه وظيفه‏اى براى امام حسين (ع) ايجاب مى‏كند؟

3.اوضاع و احوال مسلمين از نظر اجراى حدود و موازين اسلامي، وضع بسيار بدى پيدا كرده بود، كه با ريشه و اصل اسلام سر و كار داشت. بايد ببينيم تكليف امر به معروف كه خود امام (ع) به آن استناد مى‏كرد چه وظيفه‏اى را ايجاب مى‏كرد؟

4.مردم كوفه از امام عليه السلام دعوت كردند و نوعى اتمام حجت ‏شد. و دعوت آنها چه وظيفه‏اى ايجاب مى‏كرد؟

5.آنها در آخر كار،امام (ع) را مخير كردند ميان دو چيز: تسليم و يا كشته شدن. اين جهت چه وظيفه‏اى را براى امام حسين (ع) ايجاب مى‏كرد؟

اما مساله حقيت ‏به خلافت اگر توام با چيزديگر نباشد ، يعنى فقط شخص جاى خود را عوض كرده باشد و هر اندازه تفاوت كه هست ، همان است ، كه لازمه قهرى زمامدارى اصلح و غير اصلح ميباشد، ظاهرآ در اين امور امام (ع) وظيفه‏اى جز اين ندارد كه حق خود را مطالبه كند و اگر اعوان و انصار به قدر كافى دارد اقدام كند و اگر نه ،سر جاى خود مى‏نشيند همان طور كه على عليه السلام در موقع خلافت خليفه اول گفت: افلح من نهض بجناح او استسلم فاراح رستگار كسى است كه با يار و ياور بر خيزد، و يا تسليم شود و ديگران را از كشمكش بيهوده آسوده سازد.

در اين قسمت،اين جهت را كه افكار عمومى چگونه قضاوت مى‏كند ، بايد در نظر گرفت. اگر امام برحق را مردم از روى جهالت و عدم تشخيص نمى‏خواهند، او به زور نبايد و نمى‏تواند خود را به مردم به امر خدا تحميل كند. لزوم بيعت هم براى اين است.

اما قسمت دوم يعنى بيعت، اولا بيعت چيست؟ تعريفى كه ما از بيعت پيدا كرده‏ايم همان است كه در النهايه ابن اثير آمده است كه ميگويد : و فى الحديث‏«الا تبايعونى على الاسلام‏»هو عبارة عن المعاقدة عليه و المعاهدة،كان كل واحد منهما باع ما عنده من صاحبه و اعطاه خالصة نفسه و طاعته و دخيلة امره. بيعت عبارت است از عقد بستن و معاهده نمودن بر آن(اسلام). گويى هر كدام از طرفين دارايى خود را به ديگرى مى‏فروشد و خالص نفس و طاعت و امور داخلى و باطنى خود را به او واگذار مى‏كند. بيعت فقط در مورد حاكم و سلطان است. پيمان رفاقت دو رفيق را بيعت نمى‏گويند، يعنى در بيعت، تسليم يك طرف براى يك طرف است. (رجوع شود به كتب كشاف و مجمع البيان).

در قرآنكريم ذكر بيعت ‏آمده است: لقد رضى الله عن المؤمنين اذ يبايعونك تحت الشجرة... خداوند از آن مومناني كه در زير آن درخت با تو بيعت كردند راضي و خشنود شد ، خداوند آنچه در درون قلب آنها نهفته بود ميدانست ، لذا آرامش را بر دل هاي آنها نازل كرد و فتح نزديكي به عنوان پاداش نصيب آنها فرمود ( سوره فتح آيه 18 ) در جاي ديگر باز هم قرآن عظيم الشان ميفرمايد : : يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذَا جَاءكَ الْمُؤْمِنَاتُ يُبَايِعْنَكَ عَلَى أَن لَّا يُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيْئًا وَلَا يَسْرِقْنَ وَلَا يَزْنِينَ وَلَا يَقْتُلْنَ أَوْلَادَهُنَّ وَلَا يَأْتِينَ بِبُهْتَانٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَأَرْجُلِهِنَّ وَلَا يَعْصِينَكَ فِي مَعْرُوفٍ فَبَايِعْهُنَّ وَاسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ اى پيامبر چون زنان باايمان نزد تو آيند كه [با اين شرط] با تو بيعت كنند كه چيزى را با خدا شريك نسازند و دزدى نكنند و زنا نكنند و فرزندان خود را نكشند و بچه‏هاى حرامزاده پيش دست و پاى خود را با بهتان [و حيله] به شوهر نبندند و در [كار] نيك از تو نافرمانى نكنند با آنان بيعت كن و از خدا براى آنان آمرزش بخواه زيرا خداوند آمرزنده مهربان است (سوره ممتحنه آيه 12 )

5

پيغمبر صلى الله عليه و آله براى على عليه السلام در غدير خم بيعت گرفت.در ليلة العقبة‏ اهل مدينه با پيغمبر(ص) بيعت كردند.در سقيفه بن ساعده از مردم بيعت گرفتند و همين بيعت كار را تمام كرد و مردم پس از توجه نيز بيعت‏ خود را نقض نكردند.على عليه السلام در زمان خلافت از مردم بيعت گرفت. زبير كه بعدآ پشيمان شد گفت: بيعت من ظاهرى بود.

در نهج البلاغه،خطبه 8 علي (ع) مى‏فرمايد: يزعم انه قد بايع بيده و لم يبايع بقلبه،فقد اقر بالبيعة و ادعى الوليجة فليات عليها بامر يعرف و الا فليدخل فيما خرج منه‏. وى چنين پندارد كه با دست‏خود بيعت نموده ولى دلش با آن هماهنگ نبوده. به يعت‏خود مقر است و ادعا دارد كه در باطن موافقت نداشته است. لذا بايد بر اين ادعا دليل روشنى آورد و گرنه در بيعتى كه از آن بيرون

رفته داخل گردد .امام در اينجا روى اصول قضايى عليه زبير استدلال مى‏كند. به هر حال امام علي (ع) در اينجا بيعت را به عنوان يك امر الزام آور ياد مى‏كند.

ايضا امير المؤمنين در نهج البلاغه، خطبه 34 كه مى‏فرمايد: ان لى عليكم حقا و لكم على حق. فاما حقكم على فالنصيحة لكم و توفير فيئكم عليكم و تعليمكم كيلا تجهلوا و تاديبكم كيما تعلموا و اما حقى عليكم فالوفاء بالبيعة و النصيحة فى المشهد و المغيب و الاجابة حين ادعوكم و الطاعة حين امركم. مرا بر شما حقى است و شما را نيز بر من حقى است. حق شما بر من اين است كه براى شما خير خواهى و دلسوزى كنم و دارايى بيت المال را بدون كم و كاست‏به شما رسانم و شما را بياموزم تا نادان نمانيد و به شما آداب آموزم تا بدانيد (تا عمل كنيد). و اما حق من بر شما آن است كه در بيعت‏ خود وفادار بمانيد و در حضور و غياب من خير خواه من باشيد و هر گاه شما را بخوانم اجابتم كنيد و چون فرمانتان دهم فرمان ببريد .

امـامـزادگان و تمـام كسانى كه مى‏خواستـند قـيام كـنند علـيه خلفا، مثل مـحمد نفس زكـيه و زيـد بن علـى،از اتبـاع خـود بيـعت مى‏گرفتند. ابو حنيفه فتوا داد كه بيعت اهل مدينه با عباسيها درست نيست چون قبلا با محمد نفس زكيه بيعت كرده‏اند. امام صادق عليه السلام فرمود: من حاضرم با محمد نفس زكيه بيعت كنم به شرط اينكه قيامش قيام امر به معروف باشد نه مهدويت. خود امام حسين عليه السلام از اصحاب خود بيعت گرفت و در شب عاشورا فرمود من بيعت‏خودم را از گردن شما برداشتم: انتم فى حل من بيعتى‏. مسلم بن عقيل نيز از مردم كوفه براى امام حسين (ع) بيعت گرفت.

معاويه به حضرت اميرالمومنين علي (ع) مى‏نويسد كه تو را مانند شترى كه مهارش را بكشند،براى بيعت‏بردند: و كنت تقاد كما يقاد الجمل المخشوش‏. امير المؤمنين علي (ع) در جواب او نوشت:

و قلت:انى كنت اقاد كما يقاد الجمل المخشوش حتى ابايع،و لعمر الله لقد اردت ان تذم فمدحت و ان تفضح فافتضحت!و ما على المسلم من غضاضة فى ان يكون مظلوما ما لم يكن شاكا فى دينه و لامر تابا بيقينه،و هذه حجتى الى غيرك قصدها و لكنى اطلقت لك منها بقدر ما سنح من ذكرها . و گفتى كه مرا مانند شتر لجام شده مى‏كشيدند تا بيعت كنم .به خدا سوگند توخواستى مذمت كنى،ستايش كردى و خواستى رسوا كنى، رسوا شدى، البته بر مرد مسلمان عار و عيب نيست كه مظلوم واقع شود تا زمانى كه در دينش شك نكند و در يقين خود ترديد راه ندهد.البته روى اين دليل من به ديگرى است ولى به اندازه لازم با تو به سخن پرداختم

اينجا اين سؤال پيش مى‏آيد كه بيعت چه لزومى دارد كه پيغمبر و امام از مردم بيعت مى‏گرفتند،و از نظر شرعى چه اثر الزام آورى دارد؟ .....آيا اگر مردم بيعت نمى‏كردند،اطاعت پيغمبر واجب نبود؟! ....و چرا امير المؤمنين به بيعت استناد مى‏كند؟

به نظر مى‏رسد بيعت در بعضى موارد صرفا اعتراف و اظهار آمادگى است، قول وجدانى است. بيعتى كه پيغمبر اكرم مى‏گرفت از اين جهت ‏بود، خصوصا با توجه به اينكه در خوى عرب اين بود كه قول خود و بيعت ‏خود را نقض نكند، نظير قسم خوردن نظاميها يا وكلا است كه به هر حال هيچ كس نبايد به مملكت ‏خود خيانت كند، ولى اين قسم تاكيد و گرو گرفتن وجدان است. تا شخص بيعت نكرده، فقط همان وظيفه كلى است كه قابل تفسير و تاويل است، ولى با بيعت، شخص به طور مشخص اعتراف مى‏كند به طرف ، و مطلب از ابهام خارج مى‏شود، و بعد هم وجدان خود را نيز گرو مى‏گذارد، و بعيد نيست كه شرعآ نيز الزامى فوق الزام اولى ايجاد كند.

ولى در برخى موارد صرفا پيمان است ، مثل آن جايى كه قبل از بيعت هيچ الزام در كار نيست. مثلا اگر خلافت‏ به شورا باشد نه به نص، قبل از بيعت هيچ الزامى نيست اما بيعت الزام آور مى‏كند. امير المؤمنين علي (ع) كه با زبير و غير زبير به بيعت استناد مى‏كند در حقيقت به يك اصل ديگر كه آن هم يك اصل شرعى است استناد مى‏كند، همچنان كه خلفا نيز نص بر على (ع) را ناديده گرفته و به يك اصل ديگر از اصول اسلام ، كه آن هم محترم است ، استناد كردند و آن شورا بود. بيعت ‏با راى دادن در زمان ما كمى فرق مى‏كند، و پررنگ‏ تر است. راى صرفا انتخاب كردن است نه تسليم اطاعت ‏شدن. بيعت اين است كه خود را تسليم امراو مى‏كند. بيعت از راى دادن پر رنگ ‏تر است. حالا ببينيم امام حسين (ع) اگر بيعت مى‏كرد، اين بيعت چه معنى‏اى داشت .

6

در اين مرحله يعنى مرحله امتناع از بيعت، تكليف امام حسين (ع) يك تكليف منفى است (مانند مرحله چهارم و پنجم): بيعت نكردن، بر خلاف مرحله اول و سوم كه تكليف مثبت پيدا مى‏كند. از اين نظر امام حسين‏ (ع) «نه‏» مى‏گويد، دست‏خود را عقب مي كشد، جا خالى مي كند. از نظر اين تكليف اگر امام عليه السلام ، از كشور خارج مى‏شد وظيفه خود را انجام داده بود، اگر به ميان كوهها مى‏رفت كه دسترسى به او نبود (به قول ابن عباس‏«شعاب الجبال‏») باز هم وظيفه خود را انجام داده بود، اگر فرضا در خانه‏ها مخفى شده بود باز هم وظيفه خود را انجام داده بود، ولى اگر بيعت زورى و اكراهى انجام مى‏داد معذور نبود. اكراه از نظر اسلام شامل اين مسائل نمى‏شود. رفع ما استكرهوا عليه‏ و لا ضرر و لا ضرار شامل جايى كه ضرر بر اسلام وارد شود نيست، مثل اينكه كسى را مجبور كنند كه عليه اسلام كتاب بنويسد يا قرآن را تخطئه كند.

در اينـجا اين نكـته گفتـه شود كه بعضى مى‏گويـند:چـرا امـام حسين(ع) در زمـان معـاويه اقـدام نكـرد و بعضى ديگر جواب مى‏دهند: چون در آن وقت موضوع صلح امام حسن(ع) در بين بود و امام حسين (ع) نمى‏خواست‏ بر خلاف عهد برادرش رفتار كند. اين سخن درست نيست، زيرا معاويه خودش آن پيمان را نقض كرده بود. قرآن كريم عهد و پيمان را محترم مى‏شمارد تا وقتى كه ديگرى محترم بشمارد. قرآن نمى‏گويد اگر طرف نقض كرد تو باز هم وفادار بمان، بلكه مى‏گويد: «فما استقاموا لكم فاستقيموا لهم‏. مادام كه در برابر شما وفادار باشند شما هم وفاداري كنيد. ( سوره تويه آيه 7 ) البته عهد با كافر هم محترم است. پيغمبر اكرم (ص) با قريش در حديبيه قرار داد بست و چون نقض از ناحيه آنها شروع شد، پيغمبر اكرم (ص)هم آن را ورق پاره‏اى بيش نشمرد. بلكه سري عدم قيام سيد الشهداء در زمان حكومت معاويه اين بود ، كه انتظار فرصت ‏بهتر و بيشترى را مى‏كشيد. اسلام تاكتيك و انتظار فرصت‏ بهتر را جايز بلكه واجب مى‏داند. مسلمآ فرصت ‏بعد از مردن معاويه ، از زمان معاويه بهتر بود. امام در زمان خود معاويه نيز ساكت نبود، دائما اعتراض مى‏كرد.به وسيله نامه كه به معاويه نوشت ، حضورا با او محاجه كرد. اكابر مسلمين را جمع كرد و با آنها صحبت كرد. براى قيام ، بهترين وقت را اين دانست كه صبر كند تا معاويه بميرد. امام قطع داشت كه معاويه يزيد را نصب كرده و بعد از مـردن معـاويه، مـردم را به اطـاعت از يزيد دعـوت خواهنـد كرد.فلـهذا از نظـر امـام حسين (ع) خلافت ‏يزيد چيز تازه و غير مترقبه اي نبود.

جمع كردن اصحاب در شب عاشورا و سخن با آنها درس توحيد و ايمان و عظمت و شكست ناپذيرى(در حال نامساعد بودن همه شرايط) از مظاهر درخشنده حادثه كربلا و از تجليات بزرگ الهى آن به شمار ميرود، موضوع جمع كردن اصحاب توسط امام حسين بن على عليه السلام در شب عاشورا و سخنرانى براى آنها از تتجليات توحيد ، ايمان ، عظمت ، شجاعت ، ايثار و شكست ناپذيري آن حضرت (ع) و ياران عزيزش است.

بايد در نظر داشت كه اين سخنرانى در شب عاشوراست،هنگامى است كه عوامل محيط از هر جهت نامساعد و نا اميد كننده است. در چنين شرايطى هر سردار و رهبرى كه تنها مادى فكر كند، جز لب به شكايت‏ باز كردن كارى ندارد، و منطقش اين است: افسوس كه بخت‏با ما مساعد نشد، تف بر اين روزگار و بر اين زندگى! ....مثل كه ناپلئون مى‏گويد:طبيعت‏با من مساعدت نكرد، همه سخنانش شكايت از روزگار و اظهار ياس است.

ولي حسين (ع) اين طور نيست . و اين طور فكر نمي كند و لب به شكوه و شكايت ندارد ، همه اش و استواري و پيداري و ايمان است . اما آنچـه شرايط را براى او سخت‏ تر مى‏كنـد اين است كه زنان و فـرزندان و خواهـرانش تا 24 ساعت ديگر اسـير دست دشمن مى‏شوند. براى يك مرد غيور و فداكار، اين خيلى ناگوارتر است.

در يك همچو شرايطى ديگران چه كرده‏اند؟... ما در تاريخ مى‏خوانيم كه المقنع وقتى كه محصور شد و در شرايط نامساعد و نا اميـد كننـده‏اى قرار گرفت، اول خـاندان خـود را كشت، بعــد خودش را. يا هيتلر زمانيكه شكست خورد ، اول خاندانش را به زهر كشت و بعدآ خودش را آتش زد. هچـنين است نمـونه اي ‏يكـى از خـلفـى امـوى و يا انساني مادي چون هيتلر به هنگام گرفتارى......تاريخ از اين نمونه‏ها بسيار دارد.

امام حسين بن على عليه السلام وقتى كه شروع كرد به سخنرانى،گفت : انثى على الله احسن الثناء و احمده على السراء و الضـراء.اللـهم انى احمــدك.......با اين همـه شرايط نامساعـد مــادى، باز هـم حسين (ع) دم از رضــا و سازگارى با عــوامل مى‏زند!....چرا؟.... چون در شرايط معنوى مساعدى زيست مى‏كند. او اعتقادآ و عملآ ، موحد و خدا پرست است ، و بعلاوه او به نتيجه نهايى كار خود آگاه است. او هدفش مثل اسكندر و ناپلئون جهانگيرى نبود كه خود را شكست‏ خورده بداند، هدفش اعلاى كلمه حق بود و از اين نظر كار خود را بسيار سودمند و مؤثر مى‏ديد.

تهيه و ترتيب :

احمد راتب نجم

ماه دسامبر 2009 مطابق با محرم سال 1430 هجري قمري ، المان

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen