Donnerstag, 22. Juli 2010

وبلاک شخصی محترم احمد راتب نجم لطفاً بالای تصویر پایین کلیک نمایید


توجه
باعرض سلام خدمت شما عزیزان
لطفاً برای مطالعه مضامین سابقه در ختم صفحه بطرف راست بالای
Ältere Postes کلیک نمایید

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
الحمد الله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف النبياي و المرسلين و خاتم النبين و امامآ متقين  حبيب القلوب العالمين ، احمد محمود ابوالقاسم محمد صلي الله عليه و ال اجمعين
خدمت رساني اسلامي
تهيه و ترتيب : احمد راتب نجم
ماه فبروري سال2012 آلمان
 
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَنفِقُواْ مِن طَيِّبَاتِ مَا كَسَبْتُمْ وَمِمَّا أَخْرَجْنَا لَكُم مِّنَ الأَرْضِ... 
                              
 اي كسانيكه ايمان آورده ايد از دارائي ها و كسب هاي پاكيزه تان و از آنچه براي شما از زمين برآورده ايم ، انفاق كنيد.  ( آيه 267 سوره بقره )
يكي از اهداف اساسي و اصولي نظام اسلامي ، ايجاد عدالت اجتماعي ، مساوات مدني و دست يابي عموم جامعه به آسايش و رفاه همگاني است. گرچه نظارت در كار و توان مندي افراد از يك سو و توزیع ثروت و اختلاف درآمدها از سوي ديگر ، موجب تفاوت هاي طبيعي در جامعه و سطح زندگي افراد ميباشد و يك ساني در دستمزد افراد ، با استعدادها و كارآمدهاي مختلف خودش بيعدالتي است ، اما اختلاف شديد طبقاتي و سطح ناعادلانه اي درآمد و تجمع ثروت و سرمايه درافرادي كه دسترسي آنها به قدرت و ثروت سهل وآسان است به هيچوجه مورد قبول دين مقدس اسلام و نظام اسلامي نميباشد. چنانچه امام علي (ع) در نامه اي كه به مالك اشتر نوشت ، مردم و طبقات اجتماعي را به دسته هاي مختلفي تقسيم بندي نمود و براي هر يك سهم مشخصي را بيان كرده است. ( نامه 31 نهج البلاغه )
اسلام خواستار رفاه همه افراد بشر در جامعه است و دستور ميدهد افرادي كه درآمد آنان از مخارج ساليانه شان كمتر است ، بايد از جامعه ( امت اسلامي ) و حكومت (دولت اسلامي ) تآمين شود. البته اسلام حق كسانيكه از توانايي و استعدادهاي بالايي برخورداراند ، ناديده نگرفته و بهره آنان را در ثروت هاي شان در برابر با افراد كم درآمد ناديده نميگيرد ولي در عين حال اجازه نميدهد كساني كه در تنگي معشيت رنج ميبرند ، درآتش حسرت و نداري بسوزند و قابلیت هاي ديگر آنان پايمال گردد. به همين دليل دولت اسلامي همواره موظف است كه با دراختيارقراردادن فرصت هاي اقتصادي و آزاد گذاشتن تجارت و كسب درآمد براي افراد جامعه از طريق ماليات و حقوق مسلم شرعي از قبيل ذكات ، خمس و خدمات خيريه وتوزيع آن در اقشار كم درآمد، امكان زندگي عادي وعدالت اجتماعي جامعه را فراهم آورد. حضرت علي (ع) ميفرمايد : إن الله سبحانه فرض في اموال الاغنياء أقوات الفقراء . خداي سبحان روزي نيازمندان را در اموال توانگران واجب داشته است. ( سخن حكمت 228 نهج البلاغه )                                 پس نيازمنــدي گرسنه نمــاند جـز آنكه توانگری از حــق او خود را به نوايـي رسانيــده است و تـوانگران در اين ثروت اندوزی بايد مورد بازخواست الهي قرار گيرد. در جاي ديگر حضرت امير المومنين علي (ع) در مورد تقسيم عادلانه ثروت در حكومت اسلامي درنامه اي براي حاكم اش در مكه چنين ميفرمايد : آنچه را از ثروت عمومي كه در نزدت فراهم آمده است ، در واقع متعلق به خدا (ج) است ، بنآ آنرا به مصرف عیال مندان و گرسنگاني برسان كه در قلمرو قدرت تو به سر ميبرند. اگر نیازهای شان برآمد ، مازاد مصارف آن سامان را به سوي ما بفرست تا ميان نيازمندان اينجا تقسيم كنيم. ( نامه 68 نهج البلاغه )                                                                                             كارگزاران و مدیران در حكومت اسلامي درجامعه اسلامي موظف اند كه اموال عمومي بيت المال را در اختيار عموم جامعه قرارداده و فرصت هاي مساوي در ابعاد فرهنگي ، تحصیلی ، اقتصادي ، اجتماعي و سياسي را بر اساس استعداد ها براي اقشار مختلف جامعه فراهم آورند.  نظام حكومت اسلامي هر نوع سوء استفاده هاي مدیران و كارمندان دولت اسلامي را از بيت المال مسلمين و يا باندبازي هاي قومي و نژادي را مورد توبيخ و سرزنش قرار داده و با قوت تمام در برابر اين كسان به مبارزه برخواسته و در نهايت محكوم ميكند. علي ابن ابيطالب (ع) كه يكي از اين بزرگ مردان حكومت اسلامي است ، در اولين خطبه حكومت شان چنين داد سخن ميدهد : به خدا (ج) قسم اگر ببینم كه بيت المال به مهر زنان يا بهاي كنيزان و يا ثروت هاي شخصي رفته باشد ، آن را باز میگردانم كه عدالت گشایش است و آن كه عدالت را بر نتابد ، ستم را سخت تر يابد. ( خطبه 15 نهج البلاغه )  و در جاي ديگر با صداي رسا ميگويد : ان هذا المال ليس لي ولالك و انما هو في للمسلمين........  بي گمان اين ثروت نه ملك شخصي من است و نه از توست و تنها ثروت بازيافته مسلمانان ميباشد.......  ( خطبه 224 نهج البلاغه )                               تلاش براي بهبود سطح زندگي مردم و سامان دادن امور معشيتي، اصلاح وضع رفتار و اخلاق  امت در جامعه اسلامي از وظايف عمده حاكمان اسلامي ميباشد. بي توجهي و يا كم كاري در بهبود زندگي مردم ، باعث فقر و خرابی شهرها و عقب ماندگي جامعه اسلامي ميشود و پايه هاي حاكميت اسلامي كه بر مقبوليت مردمي استوار است رو به سستي گذاشته و جامعه بطرف ناتوانی و عقب افتادگی سوق داده ميشود.                                                                           علي ابن ابوطالب (ع) كه يكي از حاكمان دولت اسلامي بود ، براي رفع اين معضله در نامه اي براي مالك اشتر كه به عنوان والي مصر نگاشته شده بود ، براي بهبود وضع زندگي فردي و اجتماعي مردم وآبادكردن شهرها را به عهده حاكم اسلامي دانسته و درمنشور كشورداري خود چنين تاكيد ميفرمايد كه رسيدگي به وضع مردم و خدمت رساني و همچنين پاسخ به نيازهاي ايشان ،هرچند سنگين و گران باشد موجب تلاش مردم در آباداني كشور و تقويت حاكميت ملي ميباشد و به همين دليل توصيه ميكند: آنچه بدان ، بار آنان را سبك گرداني بر توگران نباشد ، چه آن اندوخته اي است كه به تو بازش دهند ، با آباداني كه در شهرهايت كنند وآرايشي كه به ولايت ها دهند.                                                                                                                                از منظر دين مقدس اسلام ، حاكمان و كارگزاران نظام اسلامي بايد در برابر همه شهروندان احساس مسؤليت كنند. اينان اهل و عيالات او محسوب ميشوند و حفظ آبرو ودفاع از حيثيت انساني ، خواه مسلمان باشند و يا غير مسلمان ، به عهده حاكمان اسلامي است. احساس تعهد و مسؤليت مدیران و خدمتگزاران جامعه براي حفظ مال و جان و آبروي مردم موجب ميشود كه آنها خود را همواره مدافع منافع جامعه بدانند وعزت و شكوه جامعه و ملت را عزت و شرف خويش دانند. مايه افتخار و مباهات مديران اسلامي آن است كه فقر و تبعيض را از جامعه ريشه كن كنند و موجب سربلندي و اقتدار جامعه اسلامي باشند. مشاركت دادن و مشورت خواستن وهمچنين ارزش قايل شدن به افكار عمومي از يك سو وسخت گيري نكردن دربرخورد ها با توده مردم و پرهيزازسازشكاري با صاحبان قدرت و ثروت از سوي ديگر، ازويژگي هاي بارز مديران اسلامي ميباشد كه در اين مورد حضرت اميرالمومنين علي ابن ابوطالب (ع) مصداق اتم و اكمل آن است ، كه پبرامون رسيدگي به امور مردم را در سطح دولت و احسان و كمك رسي به يتيمان و همسايگان و خويشاوندان را در سطح وظايف فاميلي و خصوصي ، از اعمال بارز ومهم در بهبود جامعه بطرف رشد و ترقي دانسته و ميفرمايند : الله الله في الايتام فلاتغبوا آفواههم ولا يضيعوا بحضرتكم....از خدا بترسيد درباره يتيمان براي دهان هاي آنان نوبت قرار ندهيد ، گاه سير و گاه گرسنه نمانند ، كاري نكنيد كه بر اثر بي سرپرستي ضــايع و تبــاه شوند. ( نامه 47 نهج البلاغه ) و نسبت به همسايـگان ميفــرمايد : از خــدا بترسيـد درباره همسايگان كه سفارش شده از طرف پيامبران ميباشد . رسول گرامي اسلام (ص) همواره درباره آنان سفارش مينمود تا آنجا كه گمان كرديم ايشان براي همسايه حق ارث قرار خواهد داد. و راجع به نزديكان و خويشاوندان باز هم چنين ميفرمايد :              ان آفضل ما توسل به المتوسلون الي الله سبحانه و تعالي الايمان به وبرسوله ... صلة الرحم فانها مثراة في المال و منساة في الاجل .... همانا برترين نزديكي به خدا (ج) عبارت است از ايمان به او و پيامبرش ..واحسان و نيكي و پيوند با نزديكان وخويشاوندان كه مال را افزون سازد ومرگ را به تآخير اندازد.( خطبه 110 نهج البلاغه )                                                                                                    دولت اسلامي وظيفه داردعلاوه برفراهم كردن زمينه هاي سرمايه گذاري و فعاليت هاي اقتصادي با عوامل مؤثر در ايجاد فقر، گرسنگي و بيكاري در جامعه مبارزه كند و با تمهيداتي از قشر آسيب پذير و محروم جامعه حمايت نمايد. از موفق ترين راه هاي سالم سازي اقتصادي دولت ، اصلاح وضع علمي و تخصصي از يكسو و وضعيت تعهد از سوي ديگر در سطح مديران و كارگزاران اقتصادي و نظام بانكي و پولي ميباشد . به همين دليل گزينش افراد متهد و كاردان از اهميت فوق العاده برخوردار است. كه دراين زمينه بازهم امام علي (ع) درنامه اي به مسؤلين جمع آوري زكات ميفرمايد : اموال مردم را به دست كساني بسپاريد كه به دين داري آنان اعتماد داشته باشيد .اين اموال را به دست كساني بسپاريد كه خيرخواه وامين ومراقب باشند. ازاين روشايسته سالاري درجميع جهات بايد مدنظر مديران ارشد حكومت اسلامي باشد. رسول گرامي وگرانقدر اسلام حضرت محمد (ص) ميفرمايد :من قلد رجلآ عملآ علي عصابة و هو يجد في تلك العصابة آرضي منه فقد خان الله و خان رسوله و خان المومنين . كسي كه كار گروهي را به عهده كسي بگذارد كه در ميان آن گروه فردي ازاو شايسه تر پيدا ميشود ، به خدا و رسول و مؤمنان خيانت كرده است. ( كتاب مباني اخلاق صفحه 318 )  به خاطر اهميت اين امر ومفسده اي كه در سهل انگاري آن پيش ميآيد ، ما شاهد برخورد هاي جدي و شديد در زندگي پربركت و پرافتخار رسول گرامي اسلام حضرت محمد (ص) شاهد هستيم كه درراه مبارزه با فقرواصلاح ساختار اقتصادي ، با فساد مالي ، اختلاص و رشوه كارگران به شدت مبارزه ميكرد و با سودجويان و خيانت كاران برخورد قاطعانه داشت و درمسئله بيت المال به هيچ وجه كوتاه نمي آمد.                                                                                                             از جمله وظايف حكومت اسلامي در جهت شكوفاي اقتصادي و بهره مندي همگاني ازآن ، تآمين بستر مناسب و فضاي رقابت سالم و حمايت از توليد كنندگان كالاوهمچنين تلاش براي گسترش بازرگانی و تجارت هاي خصوصي و دولتی است. بي ترديد يكي از راه كارهاي مؤثر براي  نابودي فقر و گرسنگي در جامعه ، توليد كار و شغل است كه ريشه در گسترش و توسعه صنعت ، تجارت ، کشاورزی و در حقيقت بخش هاي زیربنای و توليدي دارد.توسعه و تشويق پيامبر گرامي اسلام (ص) و ائمه معصومين (ع) ارتباط مستقيم با اين پديده مهم دارد . چنانچه امير المومنين علي ابن ابوطالب (ع) به حيث خليفه چهارم در اسلام در اين راستا بازهم سفارشات متين و پرمحتواي دارند ، آنجا كه به مالك اشتر يكي از حكامش در مصر مينويسد : به بازرگانان و صاحبان صنايع توصيه كن و آنان را به خير و نيكي سفارش نما و ميان آنان كه در گردشند و نيز صنعت گراني كه با نيروي جسماني خويش به كار صنعت ميپردازند ، تفاوت مگذار ، زيرا آنان منابع اصلي و اسباب آسايش جامعه به شمار ميروند . آنان هستند كه موارد نياز مردم را از سرزمين هاي دوردست ، پرتگاه ها ، كوهستان ها ، دريا ها و سرزمين هاي ناهموار گرد آوري ميكنند و ميآورند و در دسترس مردم قرار ميدهند. امام جعفر صادق (ع) در تعريف تجارت پاك و سالم چنين ميفرمايد :                  من طلب التجارة استغني عن الناس.... و ان كان معيلا .... كسي كه دنبال تجارت رود از مردم بي نياز ميشود....هر چند عيالدار (صاحب خانواده بزرگ ) باشد. ( وسائل الشيعه جلد 17 صفحه 1 )                                             در راستاي سياست فقرزدايي و خدمت رساني ، فراهم آوردن زمينه اشتغال و كار آفريني از جمله رسالت هاي حكومت اسلامي است. همان گونه كه پيامبر بزرگ اسلام حضرت محمد (ص) بلافاصله پس از استقرار حكومت خود در مدينه ، با بستن قراردادهاي ميان مهاجرين و انصار ، رونق كشاورزي و پيشه وري ، واگذاري املاك ، تشويق بر آباد كردن زمين هاي باير ، مزارعه ، مساقات ، استفاده از انفال عمومي و منايع طبيعي ، واگذاري غنايم جنگي ، كمك هاي جاري به عنوان سرمايه از قبيل خمس ذكات و ..... ايجاد شركت و مشاركت ها ، و تشويق و سفارش به پرداخت صدقات و انفاق و قرض الحسنه به مستمندان و تهيدستان ، ريشه فقر و گرسنگي و بيچارگي را در زمان نسبتآ كوتاهي در مدينه خشكانيد.                                                                                                    معمولأ بحران هاي اجتماعي ، فرهنگي و سياسي ،  تعادل بازار را به هم ميريزد و گاهي سوء استفاده سودجويان ، فرصت طلبان و قانون گريزان ، موجب تزلزل اقتصادي و در نتيجه منجر به فاصله هاي طبقاتي و انباشت ثروت و امكانات در بخشي از جامعه و محروميت و تهيدستي در بخش ديگر ميگردد. بنا براين نظارت دقيق دولت اسلامي از احتكار و هرگونه فساد مالي ، وظايف دولت ميباشد. امام صادق (ع) در اين باره ميفرمايد :                             ان الناس ما افتقروا لا احتاجوا ولاجاعوا ولاعروا الا بذنوب الاغنياء  مردم فقير و محتاج نميشوند مگر به دليل گناهان و ستم كاري توانگران.  ( وسائل الشيعه جلد 9 صفحه 12 )                                                   مديريت اسلامي در حكومت اسلامي به زيردستان بيشتر از مافوق توجه وعنايت دارد. منطق دين مبين اسلام بر اساس كرامت انساني حكم ميكند كه هيچ انساني را به خاطر فقر و ناداري ، دون و پست قلمداد نكنيم و با بي اعتناي آنان را ذليل و خوار و دچار تملق گري و چاپلوسي ننمايم. برهمين اساس در گفتار رسول گرامي و عزيزاسلام (ص) و ائمه اطهار (ع) براي سلامت مديريت از اين آفت ، دو روش را به مديران جامعه اسلامي پيشنهاد داده و خود مجري آن بوده اند. در گفتاري از امام حسن مجتبي (ع) آمده است : در امور مادي و دنيايي با فقر همنشين باشيد تا گرفتار ناشكري و ناسپاسي نگرديد و از نعمت هاي خدا (ج) غافل نباشيد و همچنين به فكر درد و درمان آن بوده و واقعيات سازماني خود را از ياد نبريد. و در مسائل معنوي و ملكوتي با علماي رباني و انسانهاي مهذب نشست و برخاست كنيد تا انگيزه هاي متعالي در شما شكل گيرد و كمالات معنوي در شما رشد كند . جلوه مديريتي عملي معصومين ،  خود گوياي رسا در چنين رفتارها است. به طور مثال حضرت امام رضا (ع) اكثر اوقات با خدمت گذاران خويش همنشين ميشد و در سر يك سفر با آنان مي نشست وغذا ميخورد و در تعارف آنان را بر خود ترجيح داده و از همه بعد تر دست به غذا ميبرد. حتي به نقل تاريخ حضرت در روز شهادت شان با آنكه زهر در بدنشان به شدت اثر كرده بود و حالشان خيلي بد ومريض بود ، به ياسرخادم شان فرمود : چرا خدمت كاران برسرسفره حضور ندارند ؟ ياسر گفت : چون شما بدين حال هستيد ، كسي اشتها به غذا ندارد . امام (ع) با همان حال برسرسفره حاضر شد و دوستان و خدمت كاران را صدا زد و با ايشان مشغول غذاخوردن شدند. اين نمونه اي از مديريت ديني و اسلامي است كه در سيره رسول گرامي (ص) و اهل بيت عزيز و گرامي شان به كثرت ديده ميشود.                                                                                                                  در چنين مدل مديريتي است كه مسؤلان و مديران دولت اسلامي ابتدا اصلاحات خود را از مشكلات محرومين شروع مينمايند و خود را برديگران مقدم نميشمارند. به همين دليل است وقتي از حضرت رضا (ع) پرسيدند چرا فدك حضرت زهرا (س) در زمان حكومت امير المومنين علي (ع) براهل بيت شان برگردانيده نشد است وهم اكنون مآمون عباسي آنرا به شما برميگرداند ، فرمود : ما خانداني هستيم كه اول حق خودمان را شروع نميكنيم تا مادامي كه محرومين و فقرا در جامعه به حق خودشان نرسيده باشند.                                                                                               در اين نوع مديريت است كه محروميت زاديي مرز عقيدتي ندارد. همچنان كه علي (ع) پيرمرد ارمني را ديد كه گدايي ميكند ، حضرت (ع) دستور رسيدگي سريع را صادر فرمود و بيان داشتند اين شخص جوانيش را در سرزمين اسلامي و در ميان مسلمانان به پيري رسانيده است و سر شكستگي است كه اكنون او را به خال خودش رها نمايم.               در اين جا ضرورت خدمت رساني اسلامي را با حديث زيبا و دلنشين از رسول گرامي اسلام حضرت محمد (ص) بيان ميداريم . خير الناس من انتفع به الناس . بهترين و برترين انسان ها كسي است كه مردم ازاو بيشتر بهره مند گردنند .  ( بحار الانوار جلد 75 صفحه 23 )
هر عمل خير و كار پسنديده اي آنگاه ثمرات ارزشمندي از خود نشان ميدهد كه اخلاق مربوط به آن و آداب و شرايط مخصوصي در آن رعايت شود. هر نيايشي به درگاه الهي در قالب نماز يا روزه يا ذكات و يا هرعبادت ديگر مانند زيارت خانه خدا (ج) و غيره ، هنگامي لذت بخش و نشاط آفرين است كه آداب واخلاق مخصوص و ويژه آن عمل به طور احسن اجرا گردد. كه آداب اعمال انسان ، به مثابه زيور و زينت عمل اوست ، كه آن را زيبا و فرح بخش ميسازد ، از اين رو آيات  قرآني و روايات معصومين نكات ظريفي را براي خدمت رساني و نيكوكاري بيان ميكند. مسير خدمت واحسان به ديگران با فراز و نشيب هاي گوناگون مواجه است. انواع ناملايمات ، بي اعتنائي ها و گاهي تهمت هاي ناروا را بايد تحمل كرد تا به مقصود رسيد. به همين دليل فرآن كريم در مقام دلداري و ترغيب در امور خدمت رساني به مردم به محسنين امر ميكند و ميفرمايد : وَاصْبِرْ فَإِنَّ اللّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ . و شكيبائي كن كه خداوند پاداش نيكوكاران را ضايع نخواهد كرد.                                                                                       نقش تقوا در دست يابي به قدرت دروني و تقويت تصميم گيري و نگهداري انسان در مقابل گناه و فساد بسيار مؤثر است. انسان متقي همواره خوشي ها و ناخوشي هاي خود را در خشنودي خدا (ج) و بندگان خدا ميداند . انسان متقي خود را نيازمند خدا (ج) ميداند و در برابر غير خدا احساس بي نيازي ميكند. پس انسان هاي خدوم و محسنين آناني هستند كه از تقواي الهي برخوردار باشند تا به پاداش احسان و نيكوكاري خود دست پيدا كنند. و بهشت به آن متقي وعــده داده شده است كه از درد جامعـه باخبـر باشد و به فكـر خدمت رساني به ديگري روز خود را به شب آورد.قرآن كريم در اين مورد ميفرمايد :                                                                                                     إِنَّهُ مَن يَتَّقِ وَيِصْبِرْ فَإِنَّ اللّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ. كسي كه تقوا داشته باشد و صبر كند ، پس به درستي كه خداوند اجر محسنين را ضايع نميكند. ( سوره يوسف آيه 90 )                                                                         دين مبين اسلام وجه امتياز و تفاوت در ميان انسان ها را تنها در ميزان تقوا و تقرب به خدا (ج) ميداند و هيچ تبعيض مادي و ظاهري را معيار برتري نميداند. با توجه به اين نكته هيچ توانگر و متمولي حق ندارد به دليل تمول و دارايي هاي خود بر ديگران فخر و مباهات كند و فقر و نداري را بر سرشان زده ، انها را ذليل نمايد. اسلام اگر چه تفاوت هاي انسان ها را در اصناف گوناگون بر اساس تلاش و كوشش ايشان در خدمت رساني ارزش ميدهد ، وليكن با هر گونه تبعيض طبقاتي و نژادي كاملآ مخالف است. بر اين اساس حتي جزيي ترين مسايل در اين باره ، دغدغه اي است كه بزرگان دين از تذكر آن فروگذار نشده اند. امام رضا (ع) در نوع مواجهه و ارتباط با مستمندان و حفظ حريم و كرامت انساني ايشان چنين ميقرمايد :                                                                                          من لقي فقيرآ مسلمآ فسلم عليه خلاف سلامه علي الغني لقي الله عزوجل يوم القيامه و هو عليه غضبان . هر كس در ملاقات با مسلمان بينوايي بر خلاف سلامي كه با اغنيا ميكند سلام گويد روز قيامت با خشم و غضب الهي روبرو خواهد بود. (  مسند الامام الرضا جلد 1 صفحه 270 )                                                                        از اخلاق محسنين راستي و يكرنگي است . در حريم پاك خدمت گزاران نفاق و دورويي جاي ندارد و صفا و صداقت از شرايط خدمت رساني و نيكوكاري است كه در روايات و سيره نبي مكرم (ص) به روشني پيداست و ايشان تمام نيكي را در يك رنگي خلاصه كرده اند و ميفرمايد :                                                                                       تمام البر آن تعمل غي لاسر عمل العلانية . نيكوكاري كامل آن است كه در نهان و پنهان همان گونه رفتار كني كه در آشكارا انجام ميدهي. ( كنزالعمال صقحه 5265 ) بنآ در قاموس خدمت رساني اسلامي منت گذاردن به واسطه خدمتي كه انجام شده است ، راه ندارد.                                                                                                    كسانيكه از امكانات مادي و معنوي بلند تر برخوداراند ، بايد بدانند كه از جمله آداب خدمت رساني اسلامي آن است كه پيش از آن كه نيازمندان از ايشان چيزي درخواست كنند خود پيشقدم بر نيكي شوند و با گشاده دستي نيازهاي مادي و معنوي آنها را برآورده سازند. كه در اين باره اميرالمومنين علي (ع) ميفرمايد :                                             السخاء ما كان ابتداء فاما كان عن مسآلة فحياء و تدمم . سخاوت بي خواستن بخشيدن است و آنچه بعد از خواستن بخشيد ، يا از شرم است و يا از بيم سخن زشت شنيدن. ( كلام حكمت 68 نهج البلاغه )                                  با آن كه صفت حميده ، احسان و نيكوكاري مورد علاقه فطري انسان ها ميباشد و همگان به حسن دستگيري از محرومان و تهي دستان اعتراف دارند ، ولي اين توفيق رفيق راه ايشان نگشته وغالب مردم از آن محروم ميباشند.         در ريشه يابي موانع ظهور نيكوكاري و بروز خدمت رساني به چندين عامل اساسي بر ميخوريم كه بايد براي درمان آن شتاب كرد.                                                                                                                      1 : يكي از عوامل جلوگيري از انفاق و خدمت رساني براي ديگران ، ثروت پرستي و مال دوستي است.                يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إِنَّ كَثِيرًا مِّنَ الأَحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلاَ يُنفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ .  اي كساني كه ايمان آورده‏ايد بسياري از علماي اهل كتاب و راهبان، اموال مردم را به باطل مي‏خورند وآنان را از راه خدا باز مي‏دارند، و آنها را كه طلا و نقره را گنجينه و ذخيره و پنهان مي‏سازند، و در راه خدا انفاق نمي‏كنند، به مجازات دردناك بشارت ده.( سوره توبه آيه 345 )   2 : از جمله صفات رذيله اي كه بيماري خطرناكي است و باعث ميشود كه انسان از نيكوكاري و خدمت رساني محروم گردد، صفت بخل و حرص است.                                                                                      قُل لَّوْ أَنتُمْ تَمْلِكُونَ خَزَآئِنَ رَحْمَةِ رَبِّي إِذًا لَّأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الإِنفَاقِ وَكَانَ الإنسَانُ قَتُورًا. بگو اگر شما مالك خزائن رحمت پروردگار من بوديد بخاطر تنگنظري امساك مي‏كرديد مبادا انفاق مايه تنگدستي شما شود و انسان سخنگير است.      ( سوره اسراء آيه 100 )                                                                                                                 3 : يكي ديگر از موانع خدمت رساني و نيكوكاري براي بشر وسوسه هاي شيطاني است. پيروزي شيطان و تسلط او بر انسان باعث ميشود كه ممانعت از كار خير و گره گشايي از ديگران گردد.                                                    4 : تكبر و خودفروشي دو خصلت ناپسندي هستند كه مانع عمل خير و خدمت رساني براي همنوع انسان ميشود. و خداوند متعال در ذيل آيه كريمه اين دو مانع بزرگ را در امر خدمت رساني كه ريشه در نفسيات انسان دارد چنين ذكر ميكند : إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ مَن كَانَ مُخْتَالًا فَخُورًا. خداوند، كسي را كه متكبر و فخرفروش است، (و از اداي حقوق ديگران سرباز مي‏زند،) دوست نمي‏دارد.  ( سوره نساء آيه 36 )                                                                  5 : رفاه زده گي و دنيا پرستي مانع بزرگ بر سر راه خدمت رساني و رسيدگي به ديگران است. آنكه هر چيز را در ماديات و دنيا مي بيند طبيعآ غافل از ايثار و جوانمردي در راه آسايش ديگران است. يعني انسان هاي دنيا طلب ، امر خدمت رساني به ديگران برايشان سخت وگران است.                                                                                                                             6 : هر انساني كه به راحتي و عيش خوكرده باشد از فيوضات و بركات دستگيري و خدمت رساني به ديگران محروم است. گاهي انسان براي كار خير وگره گشايي انگيزه دارد ، اما تن پروري و تنبلي مانع از پيش گامي در اين راه پر بركت ميشود . امام علي (ع) ميفرمايد : حذروا التفريط فانه يوجب الملامة . از كوتاهي كردن بيپرهيزيد كه موجب سرزنش است.                                                                                                                          7 : از خـود گذشتن و به فكـر ديگران بودن ، حقــوق مردمان را محترم شناختن است. اما تنهـا خـود را ديدن از بزرگترين موانع خدمت رساني و نيكوكاري است كه اين خاصيت ريشه همه بيماري ها خودخواهي و خودپرستي و برتربيني است. همان كه ابليس را رجيم درگاه الهي كرد و هزاران سال عبادتش را به باد فنا داد خود خواهي و برتربيني بود. امام جعفر صادق (ع) ميفرمايد : ثلاث من أشد ما علي العباد: انصاف المومن من نفسه و مؤاساة المرء أخاه و ذكر الله علي كل حال . سه خصلت از دشوارترين اعمال بندگان است : داوري منصفانه در باره خويش و ديگران ، كمك به برادر مؤمن با تمام امكانات ، ياد خداوند در تمام احوال.  ( خصال جلد 1 صفحه 131 )                                   8 : خدمت رساني واقعي آن است كه براي انجام خدمتي براي  ديگران از شرط و شروط و چشم داشتن ها در انجام آن كار جلوگيري صورت گيرد. قرآن كريم ماجراي ذوالقرنين را مثال ميزند كه به تقاضاي مردم درد كشيده و ستمديده از يأجوج و مأجوج لبيك گفت و بدون پيش شرطي و يا چشم داشتي ، تمام توان فكري و اقتصادي خود را براي خدمت به كار گرفت و سد بزرگ آهني بر سر راه ورود و نفوذ دو فرقه يأجوج و مأجوج قرار داد و امنيت و آسايش را به مردم باز گرداند.                                                                                                                   9 : از جمله آسيب هاي اداري و آفات سازماني كه دستگاه خدمت رساني را دچار چالش هاي جدي ميكند ، فساد اداري است. سوء استفاده هاي مالي ، كم كاري ، نداشتن وجدان كار ، اختلاس ، سوء استفاده از امكانات و اموال بيت المال ، اسراف و تبذير و از همه مهمتر رشوه گيري از آفاتي است كه فرايند خدمت رساني و نيكوكاري را تخريب ميكند.
با اين چند موضوع و نكاتي كه در بالا ذكر شد ، دين مقدس اسلام همان گونه كه به توانگران و اغنيا در مواجهه با محرومين سفارشات زيبايي دارد ، به نيازمندان نيز توصيه هاي دارد كه آنها را از خوار و ذليل شدن حفظ ميكند و از صدمات اخلاقي و اجتماعي جلوگيري مينمايد. از سفارشات دين اسلام به همه انسان ها به ويژه محرومين ، قناعت ورزيدن به آنچه در اختيار دارند است. از علي ابن ابوطالب (ع) از معني اين آيه كريمه سوال شد كه در چه است:  مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً..... هر كس عمل صالح كند، در حالي كه مؤمن است، خواه مرد باشد يا زن، به او حيات پاكيزه ميبخشيم، ( سوره نحل آيه 97 ) ايشان فرمودند : مقصود قناعت و رسيدن به روحيه خرسندي است. كه اين روحيه خرسندي جز با كار و تلاش و فعاليت مداوم ميسر نميشود.
كارتكليفي است كه نظام هستي بر دوش انسان ها نهاده است و وسيله به فعليت رسيدن استعداد هاي انسان ميباشد. اسلام به كار و تلاش ارزش زيادي نهاده است و عرقي را كه از پيشاني زحمت كش در اثر فعاليت براي خدمت رساني به همنوع بشر ميريزد ، مبارك ميداند. با كار و تلاش است كه عمران و آبادي در جامعه به دست ميآيد و وضعيت زندگي مردم رو به بهبودي ميگذارد. و البته مسلم است كه تنبلي و تن پروري هيچگاه مايه آبادي و پيشرفت بشر نخواهد شد. امام صادق (ع) ميفرمايد : عمل وا حمل علي رأسك و استغن عن الناس. كار كن و با سر خود بار ببر و بدين وسيله خود را از مردم بي نياز گردان.                                                                         انسان صبور و بردبار و فقير در سايه فضاي آرامي كه براي خود و اطرافيانش ايجاد ميكند ، زمينه انديشيدن و فعالت را در جهت زندگي بهتر فراهم مي آورد و فقدان شكيبايي ، ناتوان را به ذلت و خواري سوق ميدهد.                  يكي از صفات كه در فقرزدايي كمك ميكند و سبب عزت و سربلندي انسان ها ميشود ، كنار گذاشتن معاصي و اطاعت از فرامين الهي است. گاه گناهي و معصيتي از انسان سر ميزند كه مانع خير و بركت وازدياد روزي و سعادت او در جامعه ميشود . علي (ع) در اين مورد ميفرمايد : ان الرجل ليحرم الرزق بالذنب يصيبه .  انسان با گناهي كه مرتكب ميشود از روزي محروم ميگردد. البته بايد در اين جا تذكر داد كه منظور از گناه در گفتار علي (ع) عبارت از فرار از قوانين الهي و قوانين در جامعه است كه براي خير و سعادت مردم در نظر گرفته شده است . چه بسا انسان هاي كه از راه دروغ و خيانت گمان به پيشرفت خود دارند ، اما غافل از آنكه گاه تمام دارايي هاي خود را با يك خيانت از دست ميدهند و به عنوان خيانت كار مورد تنفر جامعه قرار ميگيرند . اما انسان هاي راستگو و راستكار و امانت دار به جهت اطمينان مردم ، مورد اعتماد جامعه بوده و اعتبار پيدا ميكنند. شخص درست كار هميشه مورد توجه مردم قرار گرفته و اعتماد متقابل را در جامعه ريشه دار ميسازد.
اگر منعاي فقر ، نامتوازن بودن درآمد و مصرف و متعادل نبودن دخل وخرج در جامعه باشد ، پس ريشه برخي از محروميت ها ميشود كه ناشي از عدم ناتواني مديريت و عدم تدبير كارفرمايي در جامعه و مملكت است. در جامعه اي كه مديريت سالم اقتصادي وجود ندارد و دخل وخرج متناسب با يكديگر تنظيم نميشود ، وهمچنين بدون در نظر گرفتن امكانات تربيتي در خدمت رساني و وظيفه شناسي ،كه در اثربي نظمي ها ، شرايط نابساماني و نا بهنجاري بوجود ميآورد كه جامعه و مردم را بطرف نابودي اقتصادي و فقر سوق ميدهد و باعث تشكيل طبقات ناتوان و ظالم در جامعه ميشود كه باعث نابودي خدمت رساني سالم و تلاش براي بهبود زندگي مردم در جامعه ميشود .
يكي از فكتور هاي اساسي در پيشرفت جامعه اسلامي و خدمت رساني ديني و اخلاقي ، كسب علم و دانش است. كه انسان ها همواره به وسيله كسب علم و دانش ميتوانند فقر و تهيدستي را از جامعه خود دور سازند و عقب ماندگي ها را جبران سازند. علم اندوزي و بهرمندي ازعلم و دانش ، انسان ها را درافقي بالا و والا قرار ميدهد . انسان هاي كه از نعمت دانش و كمال برخوداراند ، اگر چه از نظر اقتصادي ناتوان و فقير و مستمند باشند ، بازهم داراي ارزش و منزلت اجتماعي فوق العاده و بارزش بوده و در حقيقت مشاوري خوبي در كنار ديگر طبقات جامعه براي پيشرفت و خدمت رساني و خدمت گذاري ميباشند.
با اين بيان كه علم اندوزي و دانش طلبي باعث جهل زدايي و مقدم بر فقرگرايي ميشود ، انسانها در جامعه اسلامي بايد علم ، معلومات و دانش خود را افزايش دهند تا ازاين رهگذر توان جلب اقتصاد سالم و بهتر و ثروت هاي بيشتر را كسب نمايند تا بتوانند پايه هاي جهل و بدبختي ها و ذلت ها را توسط دانش وعلم شان براندازند و زندگي باسعادت و پيزومندي را آباد سازند. علي ابن ابوطالب (ع) در بيان نوراني شان در باره علم چنين ميگويند :                  يتفاضل الناس بالعلوم و العقول لا بالاموال و الصول. مردم به علوم و انديشه ها بر يك ديگر برتري ميابند نه به واسطه دارايي هاي مالي و اصل و نسب ها و خويش. 
كسانيكه در زندگي اجتماعي شان بدون حساب و تدبير عالمانه هزينه هاي پولي و مالي مياندوزند و يا با معيار هاي غلط از قبــيل حسادت و جهــل ، زمينه هاي مصارف بيجا و غير معقول و تجمــل گرايي را فــراهم ميكنند ، طبيـعتآ دچار پس ماندگي و تهيدستي و نابودي اقتصادي در جامعه ميشوند. از اين رو قوانين سالم اسلامي در جوامع اسلامي هميشه دستور بر ميانه روي در اقتصاد و دخل وخرج را ميدهد. بي توجهي به ميانه روي و پرداختن به تجملات بيجا  زمينه هاي پيدايش فقروسيستم هاي ناسالم اقتصادي را در جامعه فراهم ميآورد. زيرا زياده روي و تجمل گرايي سبب گسترش فقر و ناتواني اقتصاد سالم در جامعه و باعث كاهش معنويت و اخلاق ازخودگذري و نابودي خدمت رساني  ميشود . جامعه اي توحيدي و ديني با در نظر گرفتن الگوي ساده زيستي و قناعت ميتواند به تبليغات مصرف گرايي بيجا و رفاه طلبي فايق آيد.           
خدمت به ديگران و احسان و نيكوكاري ، علاوه برآنكه تكليف و وظيفه بزرگي در دوش آحاد جامعه است و در بردارنده پاداش اخروي ميباشد ، آثار مثبت و سازنده اي در روح و روان آنسان ها ايجاد كرده و باور هاي ديني و ايمان را تقويت مينمايد و تأثيرات بسيار مهمي در بخش هاي فرهنگي ، اجتماعي ، اقتصادي ، سياسي و در خصوص خدمت رساني دارد. وجود نيازها در جامعه موجب ظهور و بروز صفات و فضايل انساني ميگردد و به آدمي هويت معنوي و روحاني ميبخشد. توجه و رسيدگي به درد دردمندان و نياز محتاجان بستري مناسب براي رشد و تعالي شاخص هاي انساني و معنوي در ابعاد مختلف زندگي ايجاد مينمايد . تا جايي كه ميتوان گفت : اين ما هستيم كه براي دست يابي به حيات طيبه ، محتاج ظهور صفات پسنديده اخلاقي از رهگذر خدمت رساني و نيكوكاري ميباشيم . به همين دليل قرآن مجيد در چند آيه شريفه در اين مطلب اشاره كرده است .                                        إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لِأَنفُسِكُمْ... اگر كار نيك انجام ميدهيد براي خويش انجام ميدهيد.   ( سوره اسراء آيه 7 )          وَمَن جَاهَدَ فَإِنَّمَا يُجَاهِدُ لِنَفْسِهِ إِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ. كسي كه جهاد و تلاش ميكند ، براي خويش انجام ميدهد و خداوند بي نياز از عالميان است  ( سوره عنكبوت آيه 6 )                                                                         وَمَا تُنفِقُواْ مِنْ خَيْرٍ فَلأنفُسِكُمْ ......... هر چيزي كه بخشش كنيد به نفع خود شما است . ( سوره بقره آيه 272 )
با توجه به اين آيات مباركه ديده ميشود كه خدمت رساني و نيكوكاري براي انسانها نه تنها باعث بلند رفتن صفات حميده و فضايل نفساني ميشود ، بلكه در حقيقت اين خدمات و نيكوكاريها ، منفعتي است براي خود نسل بشركه باعث از بين رفتن فقر و جهل و عقب مانده در جامعه شده و مفاد آن براي تمامآ از افراد در جامعه انساني و اسلامي ميباشد.
با كمي تأمل و دقت در بيانات بالا درميابيم كه انسان دوستي و خدمت رساني اسلامي به نوع بشر و نيكوكاري در جامعه اسلامي و رسيدگي به همنوعان و نيازمندان جامعه ، پاسخ مثبت به فطرت دروني و اصلي انسان ميباشد.   زيرا هركسي كه از قلب سليم و روح لطيف برخودار باشد با نيكوكاري و خدمت رساني اسلامي ،  به دعوت دورن خويش پاسخ مثبت داده ودر زمره نيكبختان جامعه اسلامي محسوب ميشود. زيرا تنها از طريق نوع دوستي و نيكوكاري و خدمت رساني اسلامي است كه صفات بالقوه انساني به فعلیت ميرسد و به اندازه ظهور و بروز كمالات اخلاقي اسلامي است كه ميتوان از نعمات و فيوضات الهي برخودار شد. به همين دليل كساني كه به نيكوكاري و دستگيري و خدمت رساني اسلامي از مستمندان و نيازمندان جامعه اسلامي حمايت ميكنند ، در واقع در مسير فطرت  سليم انساني خود شان گام برداشته و حركت كرده اند. زيرا اين فيوضات از نشانه هاي دعوت فطرت به سوي نيكي ها  محبوبيت و دوستي و نيك كاري و خدمت رساني در سرشت آدمي است . و انسان كامل ازهمه خوبي ها و نيكوكاري ها و خدمت رساني ها لذت ميبرد و همه مردم دنيا هم ، خوبان روزگار را دوست دارند و ميستايند.
پيامبر بزرگ و مهربان اسلام حضرت محمد مصطفي (ص) ميفرمايند :
جبلت القلوب علي حب من أحسن اليها و بغض من أساء اليها .                                                            دل ها به اقتضاي فطرت و سرشت خود ، آن كسي راكه براو نيكي كند ، دوست دارند و آن كسي را كه به آنها بدي كند دشمن ميشمارد.  ( بحار الانوار جلد 74 صفحه 142 )‌ 
الهــي چــنان كـن كه پايان كار
تو خشــنود باشي و مـا رستگار



بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
عصمت رسول الله صلی‏ الله ‏علیه ‏وآله ‏وسلّم
الحمد الله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف النبيآي و المرسلين و خاتم النبين و امامآ متقين و حبيب القلوب العالمين ، احمد محمود ابوالقاسم محمد صلي الله عليه وآل اجمعين .
يكي از اتهامات كه و بعضي از مفسيرن و علما بر رسول اكرم (ص) وارد ميكنند و عصمت آن حضرت (ص) را زير سوال قرار ميدهند ، داستان سوال يك مرد نابينا در نزول آيات اول سوره عبس ميباشد . كه قرار ادعاي اين مفسيرين مردي نابيناي از رسول اكرم (ص) چيزي را سوال كرد و آن حضرت (ص) با تكرار سوال آن مرد چهره درهم كشيد كه با نزول آياتي چند از سوره عبس اين عمل آن حضرت از طرف خداوند (ج) مورد نكوهش قرار گرفت
براي بررسي در شآن نزول اين آيات لازم است تا اولآ اين ايات ترجمه شده و بعدآ با تفسير و تحليل ثابت شود كه شآن نزول اين آيات در باره خاتم النبيآ نبوده ، هدف بحث اين آيات چيزي ديگري ميباشد .


شان نزول :
این آیات اجمالآ نشان می‏دهد که خداوند کسی را در آنها مورد عتاب قرار داده ( از محتوايات آيات مشخص نيست كه اين شخص كي است ، زيرا نام شخص ذكر نشده است ) به خاطر اینکه فرد یا افراد غنی و ثروتمندی را بر نابینای حق‏طلبی مقدم داشته است ، اما این شخص مورد عتاب کیست ؟ در آن اختلاف نظر است .
مشهور در میان بعضي از مفسران این است که : عده‏ای از سران قریش مانند عتبة بن ربیعه ، ابو جهل ، عباس بن عبد المطلب ، و جمعی دیگر ، خدمت پیامبر صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم بودند و پیامبر( ص) مشغول تبلیغ و دعوت آنها به سوی اسلام بود و امید داشت که این سخنان در دل آنها مؤثر شود ( و مسلما اگر اینگونه افراد اسلام را می‏پذیرفتند گروه دیگری را به اسلام می‏کشاندند و هم کارشکنیهای آنها از میان می‏رفت و از هر دو جهت به نفع اسلام بود ) در این میان عبد الله بن ام مکتوم که مرد نابینا و ظاهرا فقیری بود وارد مجلس شد ، و از پیغمبر صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم تقاضا کرد آیاتی از قرآن را برای او بخواند و به او تعلیم دهد ، و پیوسته سخن خود را تکرار می‏کرد و آرام نمی‏گرفت ، زیرا دقیقا متوجه نبود که پیامبر ( ص) با چه کسانی مشغول صحبت است . او آنقدر کلام پیغمبر (ص) را قطع کرد که حضرت صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم ناراحت شد ، و آثار ناخشنودی در چهره مبارکش نمایان گشت و در دل گفت : این سران عرب پیش خود می‏گویند پیروان محمد (ص) نابینایان و بردگانند ، و لذا رو خويش را از جانب عبد الله بن ام مكتوم برگرداند ، و به سخنانش با آن گروه ادامه داد . در این هنگام آیات فوق نازل شد، و در این باره پیامبر صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم را مورد عتاب قرار داد . رسول الله صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم بعد از این ماجرا عبد الله بن ام مكتوم را پیوسته گرامی می‏داشت ، و هنگامی که او را می‏دید می‏فرمود :مرحبا بمن عاتبنی فیه ربی: مرحبا به کسی که پروردگارم به خاطر او مرا مورد عتاب قرار داد و سپس به او می‏فرمود : آیا حاجتی داری آنرا انجام دهم ؟ و پیامبر صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم دو بار او را در غزوات اسلامی در مدینه جانشین خویش قرار داد ......... شان نزول دومی که برای آیات فوق نقل شده و مطابقت تام با محتواي آيات دارد ، اين است كه این آیات درباره مردی از بنی امیه نازل شده است که نزد پیامبر نشسته بود ، در همان حال عبد الله بن ام مکتوم وارد شد ، هنگامی که چشمش آن مرد به عبد الله افتاد ، خود را جمع کرد ، مثل اینکه می‏ترسید آلوده شود و قیافه درهم کشیده و صورت خود را برگردانید ، خداوند در آیات فوق عمل او را نقل کرده ، و مورد ملامت و سرزنش قرار داده است .
البته در آیه چیزی که صریحا دلالت کند که منظور شخص پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم) است وجود ندارد تنها چیزی که می‏تواند قرینه‏ای بر این معنی باشد خطابهائی است که از آیات 8 تا 10 این سوره آمده که می‏گوید : کسی که پیوسته ( برای شنیدن آیات خدا ) به سرعت سراغ تو می‏آید ، و از خدا می‏ترسد ، تو از او غافل می‏شوی ! این چیزی است که بهتر از هر کس در مورد پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم) می‏تواند صادق باشد . ولی به گفته مرحوم سید مرتضی ، قرائنی نیز در این آیات وجود دارد که نشان می‏دهد منظور شخص پیامبر صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم نیست . از جمله اینکه : عبوس بودن از صفات پیامبران ، مخصوصا پیغمبر اسلام (ص) نیست ، آن حضرت (ص) حتی نسبت به دشمنان خود با چهره گشاده سخن می‏گفت ، تا چه رسد به مؤمنان حقیقت جو. دیگر اینکه پرداختن به اغنیا و غافل شدن از فقرای حق طلب با اخلاق آن حضرت که در آیه 4 سوره ن به آن اشاره شده و انک لعلی خلق عظیم ( تو اخلاق عظیم و برجسته‏ای داری) هرگز نمی‏سازد ، بخصوص اینکه معروف است سوره ن قبل از سوره عبس نازل شده است. ولی به فرض که شان نزول اين آيات در حصه رسول الله (ص) واقعیت داشته باشد این مطلب در حد ترک اولائی بیش نیست ، و کاری که منافات با مقام عصمت داشته باشد در آن مشاهده نمی‏شود .......... ( دقت شود ) زیرا اولا پیامبر صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم هدفی جز نفوذ در سران قریش ، و گسترش دعوت اسلام از این طریق ، و درهم شکستن مقاومت آنها نداشت . ثانیا چهره درهم کشیدن در برابر یک مرد نابینا مشکلی ایجاد نمی‏کند چرا که او نمی‏بیند ، علاوه بر اين عبد الله بن ام مکتوم نیز رعایت آداب مجلس را نکرده بود ، زیراهنگامی که می‏شنود پیامبر صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم با گروهی مشغول صحبت است نباید سخن او را قطع کند . ولی از آنجا که خداوند اهمیت فوق العاده‏ای به محبت و ملاطفت کردن با مؤمنان مستضعف حقیقت طلب می‏دهد همین مقدار بی‏اعتنائی را در برابر این مرد مؤمن نمی‏پسندد ، و از سوی دیگر این آیات می‏تواند بیانگر فرهنگ اسلام در بر خورد با مستضعفان و مستکبران باشد ، که چگونه مرد فقیر نابینای مؤمنی را بر آن همه اغنیا و سران قدرتمند مشرک عرب مقدم می‏شمرد ، این به خوبی نشان می‏دهد که اسلام حامی مستضعفان و دشمن مستکبران است . مرحوم علامه طباطبائی در تفسیر المیزان بعد از نقل روایاتی که می گوید : آیات سوره مورد بحث ( آيات اول سوره عبس ) هيچ دلالت روشنی ندارد بر اینکه مراد از شخص مورد عتاب شده رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم بوده است ، بلکه اين آيات صرفآ خبری را می‏دهد و انگشت روی صاحب خبر نمی‏گذارد ، از این بالاتر اینکه در این آیات شواهدی هست که دلالت دارد بر اینکه منظور ، غیر رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم است ، چون همه می‏دانیم که صفت عبوس از صفات رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم نبوده ، و آن جناب حتی با کفار عبوس نمی‏کرده ، تا چه رسد به مؤمنین رشد یافته . و انک لعلی خلق عظیم . از این که بگذریم اشکال سید مرتضی رحمة الله علیه بر این روایات وارد است ، که می‏گوید عبوش بودن ، اصولا از اخلاق رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم نبوده ، و در طول حیات شریفش سابقه نداشته که دل اغنیاء را به دست آورد و از فقراء روبگرداند . و با اینکه خود خدای تعالی خلق آن جناب را عظیم شمرده ، و قبل از نزول سوره مورد بحث ، در سوره نون که به اتفاق روایات وارده در ترتیب نزول سوره‏های قرآن ، بعد از سوره اقرء باسم ربک نازل شده فرموده : و انک لعلی خلق عظیم ، چطور تصور دارد که در اول بعث اش خلقی عظیم ( آن هم بطور مطلق ) داشته باشد ، و خدای تعالی به این صفت او را بطور مطلق بستاید و به جهانيان معرفي كند، بعدا برگردد و بخاطر پاره‏ای اعمال خلقی ، او را مذمت کند ، و چنین خلق نکوهیده‏ای را به او نسبت دهد که تو به اغنیاء متمایل هستی ، هر چند کافر باشند ، و برای به دست آوردن دل آنان از فقراء روی می‏گردانی ، هر چند که مؤمن و رشد یافته باشند . علاوه بر همه اینها مگر خدای تعالی در یکی از سوره‏های مکی یعنی در سوره شعراء به آنجناب نفرموده بود : وانذر عشیرتک الاقربینواخفض جناحک لمن اتبعک من المؤمنین، ( سوره شعرا آيات 214 و 215 ) خويشاوندان نزديكت را انذار كن و و بال و پر خود را براي مؤمناني كه از تو پيروي مي‏كنند بگستر. با آن همه اخلاق نيكو و احسن كه داري بر آنها به خوش روي وارد شو و با دلگرمي و خوشرفتاري برخورد كن ، كه اي رسول ؛ ما تو را با اين خلق نيكو ارسته نموده ايم. از این هم که بگذریم مگر به آنجناب نفرموده بود: لا تمدن عینیک الی ما متعنا به ازواجا منهم و لا تحزن علیهم و اخفض جناحک للمؤمنین، هرگز چشم خود را به نعمتهاي (مادي) كه به گروههائي از آنها (كفار) داديم ميفكن، و بخاطر آنچه آنها دارند غمگين مباش و بال و پر خود را براي مؤ منين فرودآور. ( سوره حجر آيه 88 ) پس چطور ممکن است در سوره حجر که در اول دعوت علنی اسلام نازل شده به آنجناب دستور دهد اعتنایی به زرق و برق زندگی دنیاداران نکند ، و در عوض در مقابل مؤمنین تواضع کند ، و در همین سوره و در همین سیاق او را مامور سازد که از مشرکین اعراض کند ، و بفرماید : فاصدع بما تؤمر و اعرض عن المشرکین. به هر چه مامور شده اي صريح و بلند بگو و از مشركان روگردان باش.( سوره حجر آيه 94 ) آن وقت خبر دهد که آن جناب بجای اعراض از مشرکین ، از مؤمنین اعراض نموده ، و به جای تواضع در برابر مؤمنین در برابر مشرکین تواضع کرده است ! علاوه بر اين در تمام عمر عزيز آن سرور گرامي (ص) در هيچ يك از موارد سراغ نيست كه ايشان با چنين روحيه (چهره اي درهم كشيده ) و بر خورد با هيچكس رفتار كرده باشد و كوچكترين شواهد تاريخي و يا حديثي در دست نيست كه در حالتي از حالات آن رهبر بزرگ اسلام (ص) چه در جمع عام و چه در خاص ، چه در حالات مختلف ، چنين برخوردي از خلق نيكوي شان سرزده باشد. بنآ ادعاي چنين خلق در مورد خاتم النبيا (ص) دور از حقيقت و شناخت شخصيت و اخلاق حسنه آن حضرت (ص) ميباشد ، و آن عده از علماي كه در تفسير و شان نزول آيات اول سوره عبس اين موضوع را به رسول الله (ص) نسبت داده اند ، حرفي باطلي را ادعا كرده اند كه با عصمت آن حضرت به كلي منافات دارد. و آنهاي كه عصمت آن حضرت را خواسته اند با اين نوع دلايل پوچ و بي معني زير سوال قرار دهند ، به خطاي بزرگ مبتلا شده اند. علاوه بر این زشتی عمل مذکور چیزی است که عقل به زشتی آن حکم می‏کند ، و هر عاقلی از آن متنفر است ، تا چه رسد به خاتم انبیاء صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم ، و چنین قبیح عقلی احتیاج به نهی لفظی ندارد ، چون هر عاقلی تشخیص می‏دهد که دارایی و ثروت به هیچ وجه ملاک فضیلت نیست ، و ترجیح دادن جانب یک ثروتمند بخاطر ثروتش بر جانب فقیر ، و دل او را به دست آوردن ، و به این رو ترش کردن رفتاری زشت و ناستوده است . در تفسير مجمع البیان ، از امام جعفر صادق علیه‏السلام روایت آمده است كه فرموده اند : این آیات در باره مردی از بنی امیه نازل شده که در حضور رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم نشسته بود ،عبد الله ابن ام مکتوم آمد ، مرد اموی وقتی او را دید قیافه‏اش را در هم کشید ، و او را کثیف پنداشته دامن خود را از او جمع کرد ، و چهره خود را عبوس نموده رویش را از او گردانید ، و خدای تعالی داستانش را در این آیات حکایت نموده عملش را توبیخ نمود .
بلـغ العـلي بكمـاله
كشف الـدجي بجماله
حسنت جميع خصاله
صلـوعليـه وآلــه
ماخذ :
تفسير نمونه ............ آيه الله مكارم شيرازي
تفسير الميزان .......... علامه طباطباي
تهيه و ترتيب : احمد راتب نجم فبروري سال 2011 المان
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
نداي عدالت علي (ع)
تهیه وترتیب: احمد راتب نجم نوامبر 2010 المان
صلح مايه امنيت و آرامش كشور است .
آنكس كه مدعي غير حق گردد نابود شود و آنكس كه افترا بندد زيان بيند .
آنكس كه با شر و بدي پيروز گردد شكست يافته است .
به عهد خود وفادار باش وبه پيمان خويش خيانت مكن، دشمن ات را فريب مده و حكومت خود را با ريختن خون بي گناهان استوار مساز .
انسان را بر انسان حقوقي بسياري است كه در سرلوحه آنها ايجاد پيوند دوستي و محبت و آشنايي بين افراد و جماعات و قبيله ها و ملت ها است. و مردم با هم برادرند كه اصل و ريشه واحد ، راه مشترك و هدف هاي نزديك به هم ، آنان را دورهم گرد مي آورد. آزادي ، آرامش ،قوانين ، سنت هاي اجتماعي ، كوشش هاي نوين و همه دستآوردهاي انسان باوجود جنگ مفهومي نخواهد داشت و مجوزي براي وجود آنها نخواهد بود، زيرا كه اين ها براي انسان بوجود آمده اند. و هرسخني كه مدعي است براي خدمت به انسان است ولي در راه صلح نيست ، سخني است دروغ و خصلتي است پوچ ، پست و بي ارزش . وهرعملي كه ميگويد درراه خدمت به زندگي است و آنگاه زنده گان را در زيرآهن و آتش وزير سم ستوران نابود ميسازد و از بين ميبرد ، عملي است بي نتيجه و ضد انساني . و هر بينشي درباره زندگي ووضع انسان كه به برادري در ميان افراد بشري كه با هم برادرند دعوت نكند، بينشي است ناقص و نظريه اي است كوتاه . چقدربي ارزش و كم قدر است گفته ها ، كار ها و بينش ها، در آن ساعت كه نهرها با خون پر ميشود و باغ ها به بيابان ها و خانه ها به ويرانه ها تبديل ميگردد ، و چقدر بي فايده و ناتوان است سخن ها و كار ها و بينش ها ، در آن هنگام كه انسان را مانند كاه در سير تند باد به آسمان ميبرد و در كام جنگ ميآفگند تا او را بسوزاند و خاكستر كند و ناگهان زيبايي ها و آرزوهاي زندگي به عدم و نابودي مي گرايد و بوم بر ويرانه ها و خرابي هاي آبادي آن فرود ميآيد و براي خود لانه ميسازد. اگر جنگ ، مرگ و نيستي است، پس فقط صلح راه نجات است، و صلح حالتي است كه فرزندان انسانيت در پرتو آن امكان مي يابند كه همه مواهب و نيروهاي خود را به كار ببرند تا به تدريج به آروزهاي مشترك و واحد خود برسند. انساني كه درراه تعاون و همكاري و برادري پيش ميرود، اگر از لحاظ ذاتي و اجتماعي آزاد نباشد، هرگز اين پيشرفت بر او مقدور نخواهد بود و انساني كه وجدان و باطن او از آلودگي هايي كه ارزش انسان را كم ميكند پاك نباشد، آزاد نيست و هم چنين كسي كه اجتماع حقوق او را عملآ پايمال مينمايد و به صورت ظاهري و تئوري تمامي و يا قسمتي از حقوق او را به رسميت نشناسد، فرد آزاد نخواهد بود. در راه پي ريزي اين بنياد آزادي فرد و جامعه ، علي ابن ابوطالب (ع) در بين دوستان و دشمنان خود روشي را در پيش گرفت كه هيچ تهديد و خلل آنرا متزلزل نساخت و عقب ننشانيد . و او به خوبي ميدانست كه اين امر مساوات و برابري مطلق بين همه ، براي عده اي قابل تحمل نخواهد بود وباز به خوبي ميدانست كه اين مسئله براي حاكمان، واليان و فرمانداران و اشرافيان سخت و ناگوارخواهد بود. ولي براي علي (ع) اهميتي ندارد كه حق بر فرمانداران و اعيان و اشراف گران و سنگين آيد و قابل تحمل نباشد. عقل و ايمان علي (ع) هر دو به او ميگويند كه حق گويد و حق بخواهد و غير از ايمان و عقل چيزي ديگري در نزد علي (ع) ارزشي ندارد. عقل و ايمان به علي (ع) ميگويد كه تشنگان راه عدالت اجتماعي را تنها و به حال خود وانگذارد ، كار و مشكل آنان بر اساس قانون گذارد، تا در اين ميان حاكم هم سبك و بي ارزش جلوه نكند ، و آنان به خاطر نيازمندي به ذلت و خواري كشانده نشود و با خاك يكسان نگردد و از گرسنگي چنان تحت فشار قرار نگيرد كه گلويشان خشك گردد وبه خود بيپيچند و از گرمي تابستان بسوزند و يا از تازيانه هاي باد در سوز سرماي زمستان بر خود بلرزد. عقل و ايمان علي (ع) به او امر ميكنند كه خيرات زمين را درمعرض استفاده آن گروه مفتخوار و عياش نگذارد كه بدون آنكه گرسنه شوند ميخورند و بدون تشنگي مي آشامند و بدون كوشش و رنج و زحمت ، از اموال عمومي استفاده ميكنند. آن گروهي كه گاو صفت دنيا را به كام ميگيرند ، از سبزي هاي ميخورند كه خود نكاشته اند و از آبي مينوشند كه چشمه آنرا خود روان نساخته اند و آنگاه بدون آنكه رنجي برده باشند ، همواره در سايه كار و مشقت ديگران به استراحت ميپردازند. پيش بيني علي (ع) در اينكه صاحبان قدرت و نفوذ ، عيان و اشراف ، راه و روش او را در موضوع ولايت و فرمانداري تحمل نخواهند كرد و چنانكه قبل از بيعت اعلان كرده بود هرگز طاقت تحمل صلابت و دفاع شديد او از اين روش را نخواهند داشت ، درست در آمد . زيرا آنها پس از بيعت با او مي خواستند كه علي (ع) فقط در جهت منافع آنها باشد ، نه براي همه مردم . ولي علي (ع) هرگز اين را نپذيرفت و حاضر نشد كه براي غير حق باشد . چنانچه طلحه و زبير براي سازش و معامله پيش وي آمدند و گفتند : ما با تو بيعت ميكنيم به شرط آنكه در امر خلافت و فرمانروايي ما را با خود شريك سازي . و علي (ع) بدون گوچكترين ترديدي بلافاصله گفت : نه هرگز نه ... و آن دو را از پيش خود راند ، چنانكه بر ضد او لشكر كشيدن و مزاحمت هاي زيادي براي او ايجاد كردند. اما علي (ع) با وجوديكه مقام و نفوذ طلحه و زبير را ميدانست ، حاضر به سازش نشد ، زيرا پاي عدالت در ميان بود و علي ابن ابوطالب (ع) به آنها و به همه مردم ميگفت: آيا به من ميگويد كه پيروزي را از راه ستم به افراد ملت به دست آورم؟ به خدا سوگند تا وقتي كه شب و روزي هست و مادامي كه ستارگان به دنبال يكديگر روانند ، اين كار را نخواهم كرد و مانند گذشتگان با سازش و تزوير پايه هاي حكومتم را بر گلو ملت استوار نخواهم ساخت..... آري آگاه باشيد كه مصرف مال در غير جاي خود و در غير حق ، اسراف و تبذير است. چنانچه در خطبه 124 نهج البلاغه آن حضرت آمده است : اتآمروني آن اطلب النصر بالجور فيمن و ليت عليه ؟ و الله لا اطور به ما سمر سمير و ما ام نجم في السماء و لوكان المال لي لسويت بينهم ، فكيف و انما المال مال الله. وقتي به علي (ع) اعتراض شد كه چرا تقسيم بيت المال را در بين صحابي و باقي مردم مانند خلفاي سابق از روي سابقه و بزرگي و برتري شان نسبت به ديگران ترجيح نمي دهد ، در جواب فرمود : اگر اين مال ، مال خود من هم بود آن را بالسويه به بين مردم تقسيم ميكردم و چگونه اين كار را نكنم در حالي كه مال ، مال خداست. علي (ع) ميگويد طعام و غذا را پيش كسي كه سير است نبايد برد . و به نظر او ثروت و دارايي ، كم يا زياد ، وقتي حلال و مشروع خواهد بود كه از راه احتكار و استثمار مردم و سوء استفاده از قدرت و نفوذ به دست نيآمده باشد. و گاهي ديده ميشود كه علي (ع) بر گناهكاران در بعضي موارد اغماض مي نمود ولي او هرگز گناهي مانند احتكار و غارت اموال مردم را نمي بخشيد و هرگز نمي پذيرفت كه طبقه محتكران در آب و نان كارگر و زحمتكش و مردم بي پناه تصرف كنند و اصولآ ظلم و ستم به هر رنگ و شكل و نقشي كه باشد در نزد علي (ع) ملعون و مطرود است. ولي زشت ترين و بد ترين ظلم ها ، ستم قوي بر ضعيف و ستم محتكر بر مردم و جور حاكم بر محكوم است و علي (ع) به هيچ وجه اجازه نمي دهد كه اين قبيل ستم ها و ظلم ها كه باعث پيدايش اختلاف طبقاتي مادي و رذائل اخلاقي و جرائم وپستي ها و جنايات در اجتماع مي گردد ، به وجود آيد. دلايلي كه نشان دهنده مخالفت صريح و آشكار امام علي (ع) برضد استثمارگران و غاصبين حقوق توده مردم باشد، بسيار زياد است و به هر جاي نهج البلاغه كه مراجعه شود ، شراره اي را كه در گفتارعلي (ع) زبانه مي كشد ، در آن وقتي كه از استثمار و غصب سخن مي گويد ، خواهيد ديد. در همه سخن هاي علي (ع) نشانه اي هست كه مي رساند ، علي (ع) غصب را يك جرم اجتماعي مي داند و استثمارگر هر كه ميخواهد باشد ، تبهكاري بيش نيست و غصب مال مردم و اندوختن ثروت از راه هاي نامشروع ، عواقب وخيمي دارد كه خواهي نخواهي ودرحال دامنگير صاحب آن خواهد شد. روي همين اصل بود كه علي (ع) تصميم گرفت تا دژهاي احتكار و سوءاستفاده را كه از مقام و نفوذ قدرت بنا شده بود ، ويران كند . به همين منظور درزمان حكومت ظاهري شان به حيث خليفه چهارم در اولين خطبه اش چنين فرمود : آگه باشيد هر زميني را كه در زمان حكومت قبل به كسي داده و هر مالي از مال خدا را كه به كسي بخشيده است ، به بيت المال بر مي گردانم ، زيرا حق را هيچ چيزي باطل نمي سازد. اگر اين مال را ببينم كه زنان را با آن ازدواج كرده اند و يا در شهرها پراگنده كرده اند ، باز آن را به بيت المال باز مي گردانم ، زيرا عدالت ، گشايشي براي ملت است و هر كس كه حق براو تنگ آيد ، ظلم و ستم بايد بر او تنگتر آيد. البته ممكن است كه بعضي از احكام و صاحبان قدرت با عدالت رفتار كنند و بدون كار و كوشش به كسي مزد و پاداش ندهند و دارايي ملت را به خواست و اراده خويش و تبار يا به اشاره دوست و عزيزي بذل و بخشش نكند ، اما اگر حاكمي كه بيايد و تحقيق كند كه چه كساني در روزگار سختي ملت خوشگذاراني ميكرده است و به حساب آنها رسيدگي كند و از آنها بازخواست نمايد و آنچه را كه مال آنها نيست ، پس بگيرد. حكايت از بينش وسيع و عميق وي در امور زندگي ميكند و اينكه ايمان او به عدالت اجتماعي از آن نوع ايمان هاي نيست كه داشتن آن براي همه مقدور باشد ، بلكه ايمان او بر پايه هاي يك عقل سرشار و شايسته اي استوار است كه زواياي امور و كار هاي زير پرده را هم بررسي ميكند و هيچ وقت عرف و عصر ووضع مردم در او تآثير ندارد. اگر سهم و حقوق هر كسي بايد در چهار چوب خدمت به مردم باشد ، بايد پرسيد كه حارث بن حكم در راه مردم چه خدمتي انجام داده بود تا سزاوار دريافت 200.000 درهم از اموال ملت و بيت المال باشد كه در روز عروسي اش به او بخشيده شد ، مگر آنكه همين ازدواج او با دختر خليفه ، خود كوشش و خدمتي در راه مردم باشد. كدام زحمت و رنجي را طلحه و زبير در راه ملت تحمل نموده اند كه اموال حكومت را بدون حساب ببرند و آنقدر از اراضي و مزارع را به خود اختصاص دهند كه حتي قسمتي از آن بيش از آرزوی صد ها هزار نفر باشد ، و از كجا زبير صاحب هزار بنده و هزار كنيز گرديد ؟ اگر بگويد كه آنها از نظر سبقت در اسلام فضيلتي دارند بايد دانست كه اين فضيلت بايد در نزد خدا (ج) باشد نه در مال دنيا ، اما دنيا ووسايل زندگي ، معاش مردم است و مردم همه در معاش از بيت المال مسلمين مساوي اند. ( ابن ابي الحديد ج 1 ص 66 و 67 در شرح نهج البلاغه ) براي اثبات سخنان علي (ع) بايد به صفحه هاي تاريخ بر گشت تا كلام آن حضرت را درست دانست و دريافت نمود كه نداي عدالت خواهي علي (ع) در كدام زمينه ها بوده است و صحابي رسول الله (ص) بعد از آن حضرت (ص) چه روش وبرخوردي در امور مردم داشتند. در سايه حكومت جناب خليفه سوم ، حكم بن عاص از مكه خواسته شد در كنار حكومت اسلامي قدرت گرفت و 100.000 درهم به او بخشيده شد . ( حكم بن عاص كسي بود كه توسط پيامبر از مدينه اخراج شد و خليفه اول و دوم هم مانع آمدن دوباره اش به مدينه شدند ) مروان بن حكم دختر خليفه سوم را ازدواج كرد كه مهريه خانمش فدك (مال بيت المال ) قرار داده شد . سعد ابن ابي وقاص ، عمارتي در عقيق ساخت و زيد بن ثابت در هنگام مرگ به اندازه طلا و نقره داشت كه وارثين اش آنرا با تبر تقسيم كردند. يعلي بن منبه هنگامي درگذشت 500.000 دينار نقد و 100.000 دينار ديگر مطالبات اش بود. طلحه كاخ معروف خودش را در كوفه بنا كرد كه چشم بيننده را خيره ميكرد و درآمدهايش از عراق روزانه 1000 دينار بود و در مدينه هم كاخ هاي داشت. زبير وقتي از دنيا رفت 50.000 دينار طلا و 1000 راس اسب و 1000 غلام و 1000 كنيز داشت وعلاوه از اينها ، باغ ها و مزارع فراواني از خود به جا گذاشت . ( براي معلومات بيشتر راجع به زندگاني اصحاب به كتاب هاي مروج الذهب مسعودي ج 2 ص 341 و 342 چاپ جديد و مقدمه ابن خلدون ترجمه فارسي ج 1 ص 403 و 404 و كتاب شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد مراجعه شود ) در اين جا مطلب جالبي است كه بايد به آن توجه نمود و آن اين كه : علي (ع) تصرف مال و زمين هاي را كه با خويشاوندي و استفاده از مقام به دست آمده است ، از جمله اي اموالي ميداند كه از راه غضب و غارت به دست آمده است. زيرا علي (ع) به خوبي ميداند كه زمين هسته مركزي و منشآ ثروت است و همين باعث حكمراني مي گردد ، و آنگاه علي (ع) با عقل نيرومند و خطاناپذيرش مي بيند كه زمين خوران كه همه از طبقه حاكمه و ثروتمندان و بزرگان هستند ، براي استفاده از منابع آن كوشش خواهند كرد كه مردم را براي بهره برداري از خيرات و منافع آن به بردگي بكشانند و همين هم باعث افزايش ثروت در نزد آنها و نابودي و ذلت ديگران خواهد شد. و سپس مالكان بزرگ آنچه را كه خرده مالكان دارند از آنها خواهند خريد تا در ميان ملت دو طبقه به وجود آيد .يكي فئودال ها و مالكان بزرگ و ديگري بيچارگان محروم از همه چيز ..... و علي (ع) ميفرمايد : و بايد كسي در طمع گرفتن مزرعه و كشتزاري از تو نباشد و در حق آب همسايه خود طمع نبندد و در كاري كه به شركت بايد انجام داد سختي كار به عهده ديگران نگذارد. از نظر علي (ع) در مال و زمين و منافعي كه از آن دو بر مي خيزد ، هيچ كس نصيب و بهره بيشتر از ديگري ندارد مگر با كوشش و به اندازه احتياج اش . آن كس كه اين حقيقت را انكار كند و آنرا نپذيرد ، به ملت خيانت كرده است و از نظر علي (ع) بزرگ ترين و مهم ترين خيانت ها ، خيانت به مردم است و هر كس كه به مردم خيانت كند از نظر علي (ع) يعني خليفه جديد ، كوچكترين ارزشي نداشته و صاحب هيچ گونه رآي و نظر و مقامي نيست و روي همين اصل علي (ع) ميخواهد به آنچه عامل حفظ و بقاي حقوق مردم ميشود ، عمل كند. و علي ابن ابوطالب (ع) وقتي بخواهد كاري را انجام دهد ، از موقعيت و انتقاد زرومندان و متنفذان نمي هراسد و باكي هم ندارد كه آنان در جرگه دشمنان او درآيند و باوي بجنگند و برايش مزاحمت ها خلق كنند . و اين همان حق نيرونمد و عدالت گويا است. و حتي هيچ يك از اصحاب پيامبر (ص)و آنهايي كه همراه وي با دشمنان به جهاد پرداخته بودند ، حق ندارند كه به خاطر صحابي بودن و جهاد كردن بر ديگر مردم برتري يابند. چنانچه علي (ع) در يكي از خطبه هايشان در اوايل حكومت شان چنين نداي حق و عدالت را بلند ميكند : مردم ، فردا گروهي از شما (اصحاب ) كه اكنون در نعمت دنيا غوطه ميخورند و اموالي را از بيت المال تصرف كرده اند و بر اسبان راهوار سوار شده اند و كنيزكان ماهروي براي خود گرفته اند ، وقتي خواستم آنها را از آن امور باز دارم و سوي حق و حقوق خودشان بخوانم ، كه ميدانيد چقدر است . پيش خود نگويد كه علي ابن ابوطالب ما را از حقوق ما محروم ساخت . آگاه باشيد هركس از مهاجران و انصار از اصحاب و ياران پيامبر (ص) به خاطر هم صحبتي و درك محضر رسول خدا (ص) معتقد است كه برتر است ، بايد بداند كه فضيلت و برتري در پيشگاه خداوند (ج) تقوا است و شما همه بندگان خداوند (ج) هستيد و مال هم مال خداست و ميان همه شما با مساوات كامل تقسيم خواهد شد و هيچ كس را در آن بر ديگري برتري نيست. روش علي (ع) در برقراري مساوات عمومي ، عامل و باعث اعراض سرشناسان ، رؤساي قبايل و تعدادي از صحابي رسول الله (ص) از وي بود و چنانكه از او بريدند و با پسر ابوسفيان پيوستند . از حق فرار كردند و با باطل پيوند خوردند . زيرا علي (ع) هيچ يك از اشراف و رؤسا و اصحاب را بر مردم عادي برتري نمي داد. از آنجا كه واحد مقياس شرف از نظر علي(ع) از واحد هاي مقياس زمانش نبود ، او هيچ عربي را بر عجم ترجيح نيمداد . زيرا انسان در خلقت ، در وجدان علي (ع) ، برادر انسان ديگر است و او به هيچ وجه با رؤسا و زعماي قبايل سازشكاري نداشت . چنانكه پسر ابوسفيان سازشكاري مينمود. ولي علي (ع) از كسي به نفع خود با مال ملت از سازشكاران دلجويي نمي كرد و به سوي خود نمي خواند. روزي مالك اشتر نخعي كه از دوستان و سرداران سپاه علي (ع) بود به علي (ع) گفت : ما با اهل سازشكار و خائين بصره به وسيله مردم بصره و مردم كوفه جنگيديم در صورتي كه همه با تو موافق بودند و رآي و نظر آنها يكي بود، ولي بعد از جنگ وقتي كه تو با همه آنها با عدل رفتار كردي و با حق در ميان آنها عمل نمودي و بين شريف و غير شريف فرق نگذاشتي ، به طوري كه در نزد شما شريف و غير شريف هيچ برتري پيدا نكرد . نظر بعضي مردم عوض شد و اختلاف هويدا گشت و نيت و عزم آنها به سستي گراييد و به شكايت در آمدند . علي (ع) بلافاصله جواب داد : در باره آنچه گفتي كه رفتار و كردار ما با عدل و حق است ، خداوند (ج) مي فرمايد : كسي كه عمل صالحي انجام دهد براي خود انجام داده و كسي كه كار بدي كند به ضرر خود كرده و خداوند هيچ وقت به بندگان ظلم و ستم نمي كند. و من از آن بينماكم كه مبادا در انجام عدالت قصوري كرده باشم و اما آنچه که گفتي حق بر آنها گران آمد و آنها به خاطر آن از ما جدا شدند ، خداوند (ج) مي داند كه آنها به خاطر ستم و ظلم از ما جدا نشدند و وقتي كه از ما جدا شدند به عدالت پناه نبردند ، بلكه به ظلم و ستم پيوند خوردند . و اما آنچه از بذل و بخشش مال و سازشكاري و خوش رقصي با رجال گفتي ، بايد بداني كه براي ما هرگز مقدور نيست كه به احدي بيش از حق او از بيت المال سهمي بدهيم و ما هيچ وقت اين كار را نخواهيم كرد. اي مالك بداني كه : هرگز نبايد چيزي را كه همه در آن برابرند، به خود اختصاص دهي و حقوق عمومي چيزي است كه همه در آن مساوي و برابرند و علي ابن ابوطالب (ع) هم خواستار همين است و بس . افكار و انديشه هاي علي (ع) در هر موضوع و مطلب ، مانند شاخه هاي ناشي از يك ريشه است كه با هم وحدت و هماهنگي دارد . به همان اندازه كه علي (ع) به عدالت و مساوات ثابت قدم است ، به خوبي هم مي داند كه صلح ديوار بزرگ و دژ مستحكمي است كه انسان را از هرگزندي مصؤن مي دارد. و خطاب به مردم چنين ميگويد : خداوند شما را بيهوده خلق نكرده است . پس در نظر علي (ع) مردم براي چه آفريده شده اند ؟ ...... او خود جواب اين سوال را داد و ميگويد : خداوند (ج) شما را پناهگاهي در روي زمين و آرامش و امني براي خلق آفريده است . با مهر و مودت شما را دور هم گرد آورده است . پس نعمت و آسايش بال هاي بزرگواري خود را برروي شما گسترده و هنر هاي خود را براي شما روان ساخته است . پس در مذهب و عقيده علي (ع) مهر و مودت نعمت هستي براي مردم است . و در آن هنگام كه از صلح و دوستي سخن ميگويد ، ميفرمايد : خداوند (ج) پيوند دوستي را در بين آنان تحكيم بخشيد كه در سايه آن راه ميروند و در پناه آن به سر ميبرند . و آن نعمتي است كه هيچكس ارزش آن را نمي داند ، زيرا كه قيمت آن از هر چيز مهم و گرانبهايي ، بالاتر و گرانتر است. پس اگر صلح بين ملت ها موجب چنين نعمتي گردد ، مردم براي چه با همديگر كينه و دشمني مي ورزند و از يكديگر مي گريزند ؟ .... به اين سخن گرم كه از قلب با صفاي علي (ع) بيرون مي آيد ، بايد گوش داد . آنجا که ميگويد : اي انسان ! چه چيز تو را به تباه كردن و نابود ساختن خويشتن مآنوس ساخته است ؟ آيا از اين خواب بيدار نخواهي شد ؟ . بدان كه صلح باعث آرامش و امنيت كشور است . گفتار و كردار علي (ع) در زندگي ، در تقبيح دشمني ، جنگجويي و كشتار و تحسين صفا و دوستي و برادري و تعاون و همكاري با همديگر است . و او به خاطر صلح به تعاون و همكاري دستور ميدهد و خود نيز در اين راه صميمانه ميكوشد . و به زشتي جنگ هم تصريح ميكند و خود نيز از آن متنفر و بيزار است ، براي آنكه جنگ باعث دشمني و تجاوز است. زيرا جنگ براي انسان ها چه از پيروزمند و چه شكست خورده ، سرگرداني و بدبختي خواهد آورد . و جنگ از عزت و احترام انسان مي كاهد و قيام بر ضد عقل و وجدان و درستي ها و ارزش هاي زندگي در نزد شخص پيروزمند و پستي و زبوني و خواري و هدر رفتن خون و زندگي در طرف مغلوب است . و در عقيده و مذهب علي (ع) آن كس كه با شر و بدي پيروز گردد ، در واقع شكست خورده است ، زيرا هيچ چيزي زشت تر و بدتر از كشتار و خونريزي نيست. جنگ به همان اندازه كه موجب از بين رفتن حق است ، باعث تقويت باطل نيز مي گردد . در دانش و عقيده علي (ع) آسمان و زمين بر اساس حق به وجود آمده و بر پايه حقيقت استوار اند. و حق عامل برتري انسان و پايداري جامعه و سعادت دنيا مي گردد ، ولي باطل جامع همه زشتي ها و پستي ها است ، و اگر مسئله از اين قرار باشد ، ارزش جنگ به هر حسابي كه ارزيابي شود ، بودن شك پستي ها است . يعني اگر مقام باطل بالا رود ، صداي حق پايين ميآيد و خاموش ميشود. پس اگر صلح همان حق باشد ، در آن صورت آن كس كه بر حق تجاوز كند ، ايمان خود را از دست داده است. اين اساس نظريه علي (ع) در باره جنگ است ، و البته هيچ جاي تعجب و شگفتي نيست ، زيرا كه با ايمان عميق وي به آزادي و اعتماد او به انسان مناسبت دارد . و با احترام عميق او به زندگي و زندگان و كار هاي نيك و سودمند سازگار است. و او به همين جهت در بعضي اوقات به اين اكتفا ميكند كه به اصحاب و يارانش بگويد : براي دشمنان شما همين كافي است كه از راه راست به سوي گمراهي رفته اند . البته اين شدت و اصرار در تنفرو بيزاري از جنگ و دعوت به صلح ، به آن معني نيست كه در هر صورت بايد تسليم شد و خاضع گرديد و فرار از مسؤليت کرد . زيرا جنگ در جاي كه دفاع از حق باشد ، خود به خود چيزي زشتي نيست ، بلكه به خاطر آن زشت است كه موجب بدي و آزار ميشود . و صلح هم به آن جهت نيكو و دوست داشتني است كه براي مردم امكاناتي را به وجود ميآورد كه آسوده خاطر باشند و در ايجاد جامعه بهتر بكوشند و به آن علت نيكو است كه در مقابل انسان ، راه هاي زندگي سالم تر و وسيع تر را مي گشايد. اگر براي هر يك از جنگ و صلح ، ارزش ذاتي و مطلق باشد ، در آن صورت همه انقلاب هايي كه ملت هاي جهان بر ضد تجاوزكاران و استثمارگران بر پا داشته اند ، گناه و شر و بدي به شمار مي آمد و در قبال آن تسليم به خواست عياشان و مفتخوران و قيصران تبهكار و متجاوزان ، نيكي و خير و بركت به حساب مي آيد. علي (ع) اين حقيقت را آنچنان درك كرده بود كه درآن جاي شك و ترديد وجود نداشت . جنگي كه علي (ع) آنرا تقبيح ميكرد و از آن نفرت داشت ، جنگ ابوسفيان ها و ابولهب ها بر ضد رسول الله (ص) است ، نه جنگ پيامبر (ص) بر ضد آنان و جنگجويان ستمكار و تبهكار و ضد حق . علي (ع) ميخواهد كه ما و شما چنگيز و هلاكو و هيتلر نباشيم ، از صلح سخن بگويم واز حق و عدالت دفاع نمایم، آما اگر شمشير هاي آنان بروی ما کشیده شد و صلح و امنیت ما را به خطرمواجه کرد ، باید از حق دفاع کرد. بدين ترتيب گاهي ميشود كه جنگ در مذهب علي (ع) يك ضرورت اجتناب ناپذير ميگردد . اگر جنگ به خاطر گرفتن داد ستمديده از ستمكار و يا پيروزي حق و بازستادن مال غارت شده و عزت و شرافت از دست رفته و قصاص خون بناحق ريخته شده باشد ، در اين صورت يك ضرورت اجتماعي و انساني خواهد بود . ولي به شرط آنكه قبل از جنگ در راه ايجاد حسن تفاهم ، مذاكراتي به عمل آمده باشد . چنانچه آن سرور مومنان علي (ع) در جنگ صفين با قاسطين ستمكار در تآخير انداختن جنگ با اصحابش چنين گفت : اما اين كه ميگويد چرا در جنگ تآخير ميكنم ؟ آيا اين همه درنگ و تآمل من براي ترس از مرگ است ؟ به خدا سوگند من باكي ندارم كه به سوي مرگ بروم يا مرگ به سوي من بيآيد . و اينكه ميگويد در جنگ با مردم شام شك و ترديد دارم ، به خدا سوگند كه من يك روز جنگ را به تآخير نينداختم مگر به خاطر آنكه دوست دارم گروهي بر من بپيوندند و هدايت يابند و از روشنايي چراغ هدايت من بهره مند شوند، و اين در نزد من محبوبتر از آن است كه آنان در گمراهي بمانند و من با آنان بجنگم اگر چه گناه آنان بر خودشان است. و علاوه بر اين بايد هدف نهايي از اين جنگ فقد پيروزي باشد ، نه انتقام گيري و قتل و نابودي و شكنجه و آزار و بدرفتاري و توهين و سختگيري بر اسير و مجروح و فراري و زن و مرد پير و كودك . بلكه هدف بايد داد مظلوم را از ظالم گرفت تا حق بر سر جاي خود برگردد ، و اگر با اندك جنگ هدف به دست آمد ، بلافاصله بايد از جنگ دست كشيد و از نفرت و خون ريزي اجتناب كرد. منطق علي (ع) در جنگ اين بود كه نخست دشمن ستمكار را پند و اندرز ميداد تا بر راه مستقيم و هدايت استوار شود و از جنگ دست بردارد و بر راه صلح آيد ، و اگر ترغيب به صلح سودمند واقع نشد ، باز دشمن را بايد تهديد نمود، و تا آنجا كه امكان دارد از خونريزي جلوگيري شود . چنانچه او در تهديد با جنگجويان نهروان چنين گفت : من نگران روزي هستم كه اجساد بي جان شما در ميان اين نهر افكنده شود و شما كشته شويد بدون آنكه در نزد پرودگار خود دليلي داشته باشيد و حجتي روشن براي خود بيآوريد . من شما را از حكومت شام و مصر و نيرنگ هاي معاويه و عمرعاص نهي كردم ولي شما مپذيرفتيد و مانند پيمان شكنان با من مخالفت كرديد ، تا آنكه من نظر خود را به ميل و خواهش شما در اثر شقاوت و نافرماني شما تعغير دادم و من شر و بدي را براي شما نيآوردم و براي شما ضرر و زياني نخواستم. اين دعاي شگفت انگيز كه ناشي از انگيزه انساني امام علي (ع) است و آن را هنگامي به زبان آورد كه دشمنانش در صفين بر ضد وي يك دل و يك زبان شدند و او پس از آنكه كوشش هاي زيادي به خاطر صلح كرد و به جاي نرسيد و تصميم به جنگ گرفت . چنين گفت : بار خدايا ، پروردگارا ! اين زميني كه آن را جايگاه آرامش مردم قراردادي . چهارپايان و حيوانات را درآن به راه انداختي و آن را جولانگاه موجودات بي شماري كه به چشم ديده ميشوند و يا به چشم ديده نمي شوند قراردادي و كوه هاي استواري كه آنها را ميخ هاي زمين و تكيه گاه مخلوقات گردانيدي . اگر ما را بر دشمن پيروز ساختي ، ما را از ستم باز دار و در راه حق استوار و بر قرار ساز . و اگر آنان را بر ما چيره نمودي ، شهادت را نصيب ما گردان و از فتنه و فساد ما را نگهدار . چه بسا ايامي كه امام علي (ع) در مقابل دشمنانش كه به جنگ وي آمده اند ، با سر و پا برهنه و بدون زره و سپر و بدون سلاح رفت ، در حالي كه آنان خود را با آهن و سپر پوشانيده بودند ، با كمال دوستي و مهرباني با آنان به مذاكره پرداخت و نيكي را به ياد آنها آورد و در قبال لجاجت و سر سختي و درشتگوي آنان ، با بيان ناشي از دل پر مهر و عاطفه و دوستي با آنها سخن گفت و آنها را متوجه مسؤليت ها و وظايف شان كه بايد در برابر حق سر تسليم خم كنند ، ساخت. و چه بسيار شد كه علي (ع) با همين وضع ( سر و پا برهنه و بدون سلاح ) به پيش دشمنان رفت تا نشان دهد كه از جنگ و خون ريزي بيزار بوده و به شدت و عميقآ ميل دارد كه مشكلات با دوستي و برادري حل شود ، و اين قاعده را كه خود براي چنين موقيعتي وضع كرد بود ، تحقق بخشد. با دشمن خود نيكي كن كه شرين ترين پيروزي ها است. و سپس حقيقتي را تحكيم بخشد كه ارزش آن را جز انسان واقعي در نمي كند ، و آن اين كه : ماهيت جنگ شر و بدي است و آن خيري را كه پيروزمند از اين راه به دست آورد ارزشي ندارد ، و چون از راه شر و بدي بدست ميآيد . علي (ع) به هر وسيله اي كه امكان داشت كوشش داشت تا شر و بدي را دفع كند و آسايش و رفا را بدون سختي بدست آورد ، تا آنجا كه اگر دشمنانش جز جنگ ظالمانه و خون ريزي چيزي را نخواهند ، باز او نواي صلح و آزادي را به گوش آنان ميرساند و اگر اصرا به جنگ ميورزيدند ، باز هم صبر ميكرد تا آنان نبرد را شروع كنند. و اگر جنگ را آغاز كنند ، آنگاه با آنها بجنگد و بر مرگ وارد شود و بيم و هراسي به خود راه نداده و مردان را از جاي كنده و قهرمانان را بر زمين كوبيده تا داد مظلوم از ظالم گرفته شود و حق به جاي خود قرار گيرد. كه در واقع اين جنگ دفاع شرافتمندانه از عدالتي بود كه آنها ميخواستند آنرا به ظلم و ستم مبدل سازند و پشتيباني از عزت و احترام بود كه آنها قصد داشتند آنرا به بردگي تعغيرش دهند و دفاع از انساني هاي بود كه علي (ع) ميخواست عزيز باشند . اين جنگ ، دفاع از ضرورت هاي اجتماعي و خواست هاي انساني بود كه سكوت و خاموشي در قبال آن جز كفر و نابودي و سقوط اسلام و تلف شدن حق ، چيزي ديگري نبود. امام علي (ع) در مورد جنگش با معاويه مي گويد : من زير و بم اين مسئله را بررسي كرده و پشت و روي آن را نگريستم و ديدم كه براي من راهي جز نبرد با كفر راه ديگري وجود ندارد . و آنگاه كه علي (ع) در سايه شجاعت و ايمان عميق خويش پيروز ميگردد ، به همان اندازه ناراحت و متآثر است كه دشمن كافر و ناجوان مرد مغلوب و شكست خورده و ناراحت شده است . وي سپس اندوهناك گشته و گريه ميكند و محزون و غمناك ميشود . و اين اندوه و تآثر نشانه قلبي پاكي است كه فرزندان خود را بشدت دوست ميدارد و از ظلم و ستم كاملآ بيزار و متنفر است . و بار ها ميگفت : قدرت و حكومت خود را با ريختن خون بي گناهان استوار مساز كه اين كار موجب ضعف و سستي بنيان حكومت ميگردد و بلكه آن را از بين ميبرد و به دست كس ديگري مي سپارد.
امام علي عليه السلام با روش حكومتي خود نشان دهنده ای ، برترين نمونه زمامداري است كه با تمام قوا و وسائلي كه در اختيار داشت ، در اجراي جامعه مرفع و آباد كار ميكرد ، و او به درك بسيار روشني از واقعيت جامعه اش رسيده بود. جامعه اي كه بر اساس محروميت اجتماعي پايه گذاري شده است . او بهتر از ديگران ميدانست كه بهترين شكل تحول جامعه چيست و شرايط تا چه حد آماده اين تحول است . در اراده امام علي (ع) كه انگيزه هاي نيكي در آن زياد بود ، چيزي كه آن را بيشر از كوشش در راه اين تحول به خود مشغول كند وجود نداشت و هيچ يك از فريبندگي هاي جهان ياري پيروزي بر اين اراده و جلوگيري از اين كوشش را نداشت و توطئه هاي بدخواهان نيز مؤثر نبود ، زيرا درقلب علي (ع) چيزي دوست داشتني تر از بر پاداشتن حق و نابودي باطل ، خطور نمي كرد. درستي انديشه و ادراك علي (ع) و سپس اخلاص اش در اجراي آنچه به فكرش ميآمد و درك ميكرد ، دو عامل اصلي بودند كه او در هيچ يك از كار هاي اجتماعي و عمومي ، راه مبهمي را نشان ندهد و امام علي (ع) هرگز در برابر كارگزاران نيرومند و سركش و عاملين بدبختي خاموش نشيند و در قبال دسته بندي و حزب بازي مخالفين و كساني كه ميخواهند حكومت حق را درهم بكوبند ، عقب نشيني نمي كند و به چگونگي برداشت هاي دشمنان و دوستان از كار ها و انديشه هايش ، توجهي ندارد و اينها همه به خاطر بيان و ايجاد حقوق طبيعي انسان در يك زندگي سعادتمندانه وشرافتمندانه بود تا حق به دو گروه و با دو روش متضاد و جداگانه تقسيم نشود . يكي گروه سياه بخت و دردمند و گرسنه و ديگر گروه خوشبخت و خندان و سير از راه هاي نامشروع . علي ابن ابوطالب (ع) در پرتو عقل كامل و تيزبين خود به خوبي دريافته بود كه وجود امتيازات مادي و طبقاتي كه در سال هاي گذشته در بين مردم بوجود آمده است ، راهي است كه سير آن سر انجام زشت و ناگواري واعمال چون جمود فكري و پست نهادي و رذائل اخلاقی را ذر بر داشته و منجر به ظلم و ستم و روزگويي و خيانت در حكومت و روابط مردم با يكديگر مي گردد . و هم چنين باعث فساد و تباهي بزرگ و كار هاي زشت و ناپسند در ميان اين گروه غاصب و گمراه شده ومنجر به بيماري جسمي و روحي ، دلسردي نسبت به زندگي ، سؤظن و بدبيني به انسان و دشمني و حسادت مي گردد. كه بدون شك نتيجه نهايي اين عامل و انگيزهاي موجود در بين اين دو گروه چيزي جز از هم پاشيدگي و ويراني جامعه نخواهد بود. كه گويا اين دو طبقه در اجتماع به مثابه دو سنگ آسياب است كه در ميان آن دو تساوي حقوق انسانها قرباني شده و خرد ميگردد.
علي عليه السلام در عقل و انديشه يگانه و بي همتاست و به همين جهت او محور فكري اسلام و جامع و سر چشمه علوم است. به طوري كه در ميان صحابي رسول الله (ص) هيچ دانشي نيست مگر آنكه علي (ع) آن را پايه گذاري كرده و يا در پيدايش آن سهيم و شريك بوده است. علي (ع) به سر پرستي پسرعمويش رسول الله (ص) از زمان كودكي تا جواني پرورش يافت و سپس شاگرد اول آن حضرت (ص) شد و اخلاق و روش آن حضرت (ص) را در باره زندگي و خلق فرارگرفت و به ارث برد . و اين ميراث در قلب و عقل او به طور يكسان نفوذ يافت . در بررسي قرآن كريم با بينش و نظر حكيمانه اي كه مغز اشيا را جستجو ميكند تا حقايق آنها را به دست آورد ، دقت نمود و در زمان طولاني خلافت هاي قبل فرصت يافت كه به اين برسي عميق و كامل بپردازد و ظاهر و باطن قرآن كريم را بخوبي بداند و درك كند و زبان و قلب او به وسيله آن استوار گردد و با آن هم آميزد. علم علي (ع) نسبت به حديث چيزي نيست كه غبار شك بر آن بنشيند . وهيچ جاي تعجب هم نيست، زيرا كه علي(ع) بيشتر از هر صحابي با رسول الله (ص) در تماس بود و بر علاوه از چيزي هاي كه ديگران شنيدند ، مطالب ديگري نيز شنيد. علي (ع) هيچ حديثي را روايت نكرد ، مگر آنكه خود از رسول الله (ص) شنيده بود و او اطمينان داشت كه كلمه اي از احاديث پيامبر (ص) از قلب اش و گوش اش فوت نشده است. به علي (ع) گفتند : چه شده كه از همه اصحاب بيشتر حديث داري ؟ در جواب گفت : براي آنكه اگر من از پيامبر (ص) سوال مينمودم به من پاسخ ميداد و اگر سكوت ميكردم ، پيامبر (ص) خودش شروع ميكرد به من حديث گفتن را . علي (ع) از همه در فقه اسلامي دانا تر و بهتر تر بود و چنانكه كه از همه هم به آن بهترعمل ميكرد . و آنهاي كه در عصر او بودند ، كسي را كامل تر و صالح تر از علي (ع) در فقه و فتواي نشناختند و به خاطر دانش فراوان و فقه بي پايان ،علي (ع) مورد اعتماد دو خليفه اول و دوم بود كه در مشكلات بغرنج و پيچيده از آن حضرت (ع) مشورت و نظريه نهايي را ميخواستند و به او رجوع ميكردند و دو خليفه اول و دوم از دانش و فكر علي (ع) بهره مندي هاي زيادي بردند. علي (ع) نه تنها براي خلفا مرجع فتواي و رهمناي بود بلكه براي اكثر مردم و ديگر صحابي نيز چنين بود و بسيار نادر بود كه در مسائل شرعي و ديني ، دليل و برهانی بهتر از برهان و دليل علي (ع) وجود داشته باشد. علي (ع) به جهت صفاي قلب و وجدان و پاكي درون قادر بود علم و آگاهي خود را در قضاوت به بهترين روشي اجرا كند . و در حكم و داوري ، عدالت را بر پايه اي از عقل و وجدان استوار سازد . از جناب خليفه دوم آمده است كه به علي (ع) گفت : اي ابوالحسن ، خداوند مبارك نگرداند هر مشكلي را كه تو در آن حكم و داوري نكني و اگر علي نبود عمر هلاك ميشد. از امتيازات علي (ع) هوش تيز و سرعت درك او است . موارد و نمونه هاي بسياري است كه نشان ميدهد كه علي (ع) نيرويي در اين زمينه داشت كه در ديگران نبود و بسيار ميشد كه در بين دوستان و دشمنان بدون مقدمه به طور ارتحال ، حكمتي نغز و سخني شيوا ميگفت كه مورد توجه همگان قرار ميگرفت. علي (ع) در سرعت درك و حل مشكلات در زمان خود بي نظير بود و مردم آن دوران ، اين مشكلات را معما هاي به شمار ميآوردند كه براي حل آن راهي نبود و راز آن را كسي نميدانست . براي نمونه ميگويند : زني نزد علي (ع) آمد و شكايت كرد كه برادرش از دنيا رفت و ششصددينار از خود باقي گذاشته ، ولي در موقع تقسيم به او فقط يك دينار داده اند . علي (ع) فرمود : شايد برادرت يك زن ، دو دختر ، يك مادر ، دوازده برادر و تو را داشته است . و همين طور بود كه علي (ع) گفته بود . باز روزي علي (ع) در منبر كوفه سخن ميگفت كه مردي از او پرسيد : مردي از دنيا رفته و پدر و مادر و زن و دو دختر از خود به جا گذاشته است ، چه بايد كرد ؟ علي (ع) بلافاصله گفت : هشت يك زن به نو يك تبديل شود . اين حكم را حكم منبري ناميدند ، زيرا علي (ع) در سر منبر فتوا داد. ( اين دو حكم كه مبني بر عول و تعصيب است ميشود كه در كتب فقهي شيعه شرح آن خوانده شود ) فلسفه و حكمت به مثابه بينش عميق ، انديشه و خرد محيط ، ادراك اصيل ، نيروي استنباط و فراگيري ، قدرت اختصار و ايجاز و سپس كوشش خستگي ناپذير در اين راه از آثار امام علي (ع) است . براي اين كه علي (ع) در اين زمينه ويژگي هاي دارد كه او را به مقام شامخي در ميان فلاسفه ميرساند . وهمانند علي (ع) در استخراج نظريه از حوادث و رويداد ها و بيان آن به شكلي كه ضرب المثل هاي جاويدان گردد ، بسيار كم است. اين حكمت علوي تاثيري عميق در توجيه و بيان فرهنگ اسلامي دارد . كه سر چشمه آن به درجه اول به حضرت رسول اكرم (ص) و علي ابن ابوطالب (ع) ميرسد. علي (ع) در باره مسائل زندگي و جهان ، جامعه بشري ، اسرار توحيد ، الهيات و شناخت ماوراء الطبيعه ، نظريات فرواني ابراز داشته و ایشان بنيان گذار علم كلام و فلسفه الهيات در اسلام است. علي (ع) استادي است كه همه آنهايي كه پس از وي آمدند و صاحب نظر شدند ، به كمال و اصالت او اعتراف كردند و در واقع خود ، پيروان آراء و شرح دهندگان نظريات او بودند . كتاب بزرگ امام علي (ع) نهج البلاغه به مقداري از گوهر حكمت غني است كه امام علي علیه السلام را در صف اول و مقدم همه فلسفه و حكماي جهان قرا ميدهد. هنگامي كه پيامبر (ص) فرمودند : دانشمندان امت من همچون پيامبران بني اسرائيل هستند . منظور شان جز علي عليه السلام كسي ديگر نبود . علي ابن ابوطالب (ع) در باره حقوق انسان و هدف نهايي جامعه ، اصول و نظريات آن چنان استواري دارد كه ريشه هاي آن در اعماق زمين فرورفته و شاخه هايش سر برافراشته است. جامعه شناسي و علوم اجتماعي نوين ، پشتيبان قسمت بزرگ از نظريات و اصول علي (ع) بوده و آنرا پذيرفته است . علوم اجتماعي به هر شكل و رنگي كه باشد نتيجه آخر آن برداشتن بار ستم و استبداد از دوش توده ها و بناي جامعه بر پايه هاي بهتر است كه حقوق و شرف انسان را حفظ كند . محور آن آزادي بيان و كار در چهار چوبي است كه سومند باشد و ضرر نرساند . علي (ع) در تاريخ حقوق انسان مقامي شامخ دارد و نظريات او در اين زمينه بر پايه و معيار اسلام آن روز است كه اين نظريات بر دو محور سركوب نمودن استبداد و بر چيدن امتيازات طبقاتي كه در دوران هاي قبل به وجود آمده بود ، ميچرخد. هر كس كه علي (ع) ووضع و موقعيت او را در مسائل اجتماعي بشناسد ، به خوبي درك ميكند كه او چون شمشيري برنده بر بالاي سر خودكامگان و متجاوزان بوده و كوشش پي گير در راه برقراري عدالت اجتماعي در افكار ، بيانات ، انديشه ، حكومت و سياست اش جلوه گر است. علي (ع) با روش حكومتي خود ، نشان دهنده برترين نمونه زمامداري است كه در آن بخش از تاريخ بشر، او در راه حفظ حقوق انسان ها ميكوشيد و با تمام قوا و با همه وسائلي كه در اختيار داشت در اجراي اين هدف كار مي كرد . علي (ع) با درك بسيار روشني از واقعيت هاي جامعه آن روز رسيده بود . جامعه اي كه بر اساس محروميت اجتماعي پايه گذاري شده است. امام علي (ع) بهتر از ديگران مي دانست كه بهترين شكل جامعه چيست و شرايط تا چه حد آماده اين تحول است . در اراده علي (ع) كه انگيزه هاي نيكي در آن زياد بود ، چيزي كه آنرا بيشتر از كوشش در راه تحول به خود مشغول كند ، وجود نداشت . و هيچ يك از فريبندگي هاي جهاني در آن مؤثر نبود ، زيرا در قلب امام علي (ع) چيزي دوست داشتني ترازبرپاداشتن حق و نابودي باطل خطور نمي كرد و كوچكترين تزلزلي و ترديدي به وجود نمي آمد. اين دو يعني برپاداشتن حق و نابودي باطل عامل اصلي بودند كه علي (ع) در برابر زور گويان و عاملين بد بختي توده مردم ، خاموش نمي نشيند و در قبال دسته بندي و حزب بازي مخالفين و كساني كه ميخواهند حكومت حق را درهم بكوبند ، عقب نشيني نميكند و به چگونگي برداشت هاي دوستان و دشمنان از كار ها و انديشه هايش توجهي ندارد ، و اين ها همه به خاطر بيان و ايجاد حقوق طبيعي انسان در يك زندگي سعادتمند و شرافتمندانه بود تا خلق خدا به دو گروه و يا دو روش متضاد و جداگانه تقسيم نشوند. گروه سياه بخت و دردمند و گرسنه و گروه خوشبخت و خندان و سير . علي عليه السلام همواره ايمان قاطع به اين نكته داشت كه بايد امام و پيشوايي باشد كه به وسيله او حق ضعيف از نيرومند و داد مظلوم از ستمكار گرفته شود و خداوند به مردم پناه داده است كه به آنها ستم نشود . بنابراين ستمكاران چرا وبه چه دليل بر مردم ستم كنند ؟ علي (ع) تا آن پايه به خود اعتماد و اطمينان و به درستي عدالت و كارهايش به آن اندازه ايمان داشت كه ميگفت : مردم خوار و زبون در نزد من عزيزند تا حق شان را بستانم و مردم عزيز در پيش من خوار و زبونند تا حق را از آنان باز پس بگيرم ، به خدا سوگند باكي ندارم كه من به سوي مرگ بروم و يا مرگ به سوي من بيايد. اين وحدت و توازن در اجراء عدالت در هر روش و عمل امام علي (ع) به خوبي مشاهده ميشود. وازچنان شفافيت و طبيعي بودن برخودار است كه براي اجراي كارهايش شور و حرارت مي بخشد چرا كه حاكم از نظر علي (ع) بايست نيرنگ به كار نبرد و به فساد و تباهي الوده نگردد و ظلم و ستم نكند و به رشوه خوري نپردازد . حاكم بايد بداند و درك كند كه اموال و دارايي همگاني طعمه و رزق خاص او نيست ، بلكه از آن همه افراد توده ها است. روي همين دليل علي (ع) حكومت شام را براي معاويه نداد ، براي آنكه معاويه در نظر علي (ع) اهل نيرنگ و حيله و از صاحبان ظلم و ستم و از رشوه خوران و نيرنگ بازان تبهكاري است كه مال توده مردم را به رشوت ميدهد و از كساني است كه حق را پايمال ميكند و باطل را انتخاب كرده است . اگر بر مردم حكومت كند ، فساد و تبهكاري در روي زمين توسعه پيدا ميكند. اگر به تاريخ زندگي امام علي (ع) و دوران حكومت شان بنگريم ، خواهيم ديد كه امام علي (ع) در دوراني مي زيست كه تجاوز ستمگرانه بر فرزندان زمانش روا داشته ميشد و علي (ع) اين روش نادرست را كه يك طبقه خاص را در حقوق و مزايا بر ساير ملت رجحان ميداد ، از هم گسست و دور انداخت و زمين را از آلوده گي اين ننگي كه در گذشته به وجود آمده بود پاك ساخت و مردم را طبق مقتضاي آيين اسلام و سنت رسول الله (ص) و روش جامعه انساني ، با هم برادر و برابر اعلام كرد. و اين جا است كه تنها علت شورش سران قريش و صحابي بر ضد وي پيدا ميشود . ولي علي (ع) بر دست هاي آنان كه اموال مردم را غارت مي كردند زنجير زد و سنگيني نفوذ آنان را از دوش توده مردم برداشت و بين آنان كه به غلط مي پنداشتند كه بزرگان قوم هستند، همه مردم را تساوي و برابر اعلام كرد . و اعلام اين مساوات و فرياد بشردوستانه را به گوش آنان رسانيد كه وجودشان به لرزه درآمد ، تا آنكه بر ضد علي (ع) پيمان بسته و با همكاري يكديگر ، به طرح نقشه هاي ناجوانمردانه مشغول شدند و دوران حكومت عدالت علي (ع) را با جنگ هاي جمل و صفين و نهروان خواستند به تباهي و نابودي بكشانند . كه نمونه اين تبهاهي و ظلم و ستم بعد از شهادت آن امام بزرگوار (ع) در دوران هاي بني اميه و بني عباس به خوبي هويدا است. از شاهكارهاي امام علي (ع) درهم كوبيدن ارزش هاي ساختگي و بيجاي قبل بود.و بزرگداشت معني يك سان بودن و تحكيم پايه هاي مساوات در همه حقوق است. آنجا که خودش هم ميفرمايد : ارزش هر انسان در كار نيكي است كه انجام ميدهد . اين سخن در وجود انسان مفرد مراد نيست بلكه ارزش آن در وجود انسان اجتماعي صددرصد مصداق است و ارزش او بسته به كار نيكي است كه انجام ميدهد . اين اصل كلي در انديشه امام علي (ع) در مساوات بر چهار اصل اساسي استوار است : مساوات در قانون ، مساوات در قضاوت ، مساوات در ماليات و مساوات در وظايف . كه در اين جا صرف نامي از آن برده ميشود و به تفصيل هر يك نمي پردازيم . مساوات در قانون در انديشه علي (ع) چنين ذكر شده است : بايد وضع مردم در مورد حق در نزد تو برابر و يكسان باشد . و باز ميفرمايد : بدانيد كه مردم در نزد ما يكسان و برابر اند . به خوبي مشاهده ميشود كه مسئله مساوات همه مردم در برابر قانون صراحت دارد كه هيچ گونه احتمال تفسير و تآويلي در آنها راه ندارد و هيچ نوع ابهامي هم بر آنها عارض نميشود و مساوات در قانون هم ، در هر حال اساس برابري در حقوق است. مساوات در قضاوت و داوري در انديشه هاي علي (ع) چنين بيان ميشود : حق را درباره هر كس كه لازم است چه نزديك و چه دور ، چه خويش و بيگانه اجرا كن ، و بر شما باد عدل وداد درباره دوست و دشمن ، بر اهل قبله ستم مكن و بر اهل ذمه ظلم روا مدار. چنانچه در عهد نامه خود به مالك اشتر مينويسد : در دستگاه والي و فرماندار كساني هستند كه به او نزديكند ، يا خويشاوندند و به اين جهت مستبد و خود خواه اند و دست تعدي به طرف مردم دراز ميكنند و در دادوستد بي انصافي ميكنند ، تو بايد موجبات اين ستمگري ها را از ميان ببري ، هيچگاه زميني را به عنوان اقطاع به خويشان و نزديكان خود مده و نبايد هيچ يك از آنان به طمع افتند كه تو زمين ومرزعه را به ملكيت آنان درآوري ، و آنگاه او به املاك مجاور تعدي كند ، باز ميفرمايد : مبادا كه در حكومت تو خائن و خادم يكسان باشد. افراد بشر همه در مساوات و حقوق ، مساوي و برابر هستند و در برابرقضاوت و حكم دادگاه و داوري عادلانه فقير و غني و بزرگ و كوچك هيچگونه فرقي ندارند ، بلكه فرد نيكوكار و بدكار ، يا فعال و تنبل كه در بين جامعه وجود دارند ، بايد به مقتضاع عمل خود پاداش يا كيفر شوند ودراين زمينه هيچگونه كوتاهي نبايد به عمل آيد . عمل نيك و كار ثمربخش ميزان و مقياس ارزيابي افراد خواهد بود و هرگز مقام و قدرت و موقعيت تآثيري در وضع اجرا مساوات و قضاوت رولي ندارد. علي (ع) با اين انگيزه و روش از خود به خوبي نشان ميداد كه ريس دولت نيز در برابر داوري و قضاوت نبايد خود را بالاتر فرض كند و حق ندارد كه فرد عادي را در برابر قضاوت كوچك بشمارد . پس دستگاه داوري و قضاوت در مكتب امام علي (ع) موسسه و سازماني نيست كه در كنار موسسات و مراكز ديگر ايجاد شود كه آنها را نيرومند براي كوبيدن ستمديده گان به وجود آورد. باز در ادامه فرمانش به مالك اشتر ميفرمايد : براي قضاوت در بين مردم كسي را انتخاب كن كه به نظروعقيده تو بهترين آنها است . كسي كه كارها او را در تنگنا قرار ندهد و طرفين دعوي باعث تنگي خلق وي نشود . اگر لغزشي از او سر زد ، آن را دريابد ، نه آنكه مدتي در اشتباه باقي بماند و چون حق را شناخت ناراحت نشود ، و آن را بيان كند و هيچ گاه از درستي و بلند پايگي به پستي و طمع ورزي نگرايد . در هر كار تعمق و غور كند و به توجه و بررسي سطحي اكتفا ننمايد . در امور مشكوك و مشتبه درنگ نمايد تا حقيقت بر او روشن كردد . در مطالبه و برهان و دليل از طرفين اصرار ورزد و از مراجعه به جوانب امر هيچگاه دلتنگ و خسته نشود. ودر كشف حقيقت بسيار شكيبا باشد و به محض آنكه حق آشكار شد قاطعانه حكم كند و اختلاف را پايان دهد . از كساني باشد كه چاپلوسي و تملق گويي در او مؤثر واقع نشود و هر قدر كه افراد مغرض وي را تشويق كنند ، زير بار نرود و به آن سمت گرايش نيابد . و البته اين چنين افرادي كم ديده ميشود . امام علي (ع) در قضاوت و داوريي انگيزه هاي عدالت عمومي توجه و تجربه كافي دارد و آنچه را كه ما امروز حق همگاني و اجتماعي مي ناميم ، علي (ع) پيش از همه آن را به رسميت شناخته است. و همين امر در واقع مراعات و هواداري از انديشه عدالت بين همه مردم و انديشه مساوات در سطح عالي است كه بدون توجه به وضع و موقعيت طرفين نزاع در نظر گرفته ميشود و شخصيت و مقام انسان ، قداست و احترام حقوق وي را بالا مي برد. براي تثبيت اين قوانين و نگهداري وضع جامعه به مثابه يك واحد متعاون و به هم پيوسته ، كه از نظر حقوق و وظايف همه يكسان هستند ، علي (ع) در قضاوت خود اين اصل را بنيادگذاري نمود كه ملت هاي متمدن هم در داوري و دادكستري هاي خود به آن تكيه دارند. شبي از شب ها علي (ع) صداي را شنيد كه مردم را به ياري مي طلبيد ، علي (ع) خود را به آنجا رسانيد و ديد كه دومرد با هم دعوا دارند و چون علي (ع) را ديدند از دعوا دست كشيدند و يكی از آنها به علي (ع) گفت كه من يك لباسي به مبلغ نو درهم به اين فروخته ام و او فقط دو درهم به من داده كه نه تنها باقي پول را نيمدهد بلكه ضربه اي هم به روي زده است . علي (ع) به خريدار امر كرد كه پول باقي را بپردازد و به مرد خريدار گفت كه همين جا بنشين و به شاكي گفت كه قصاص خود را بگيرد ، اما مرد شاكي از حق خود گذشت . ولي باوجود آن هم علي (ع) آن مرد خريدار را مجازات كرد و فرمود : اين حق زمامدار است كه براي حراست و نگهداري از حقوق عمومي و اجتماعي عدالت و قضاوت را به جا كند . . اما همين علي (ع) كه در اين جا اين طور قضاوت ميكند و مرد تجاوز كار را مجازات قانوني ميكند در جاي ديگر زن زناكاري را كه به جرم خود هم اعتراف كرده است مورد بخشش قرار ميدهد و حكم مجازات را در حق او جاري نمي كند. از اين حوادث به خوبي معلوم ميشود كه قضاوت از نظر علي (ع) عدالت و رحمت ، دادرسي و توجه به منطق ووجدان است ، نه قانون خشك و بي روح كه انسان هاي زنده را هم مانند جمادات در نظر مي گيرد ، حادثه اي است كه بيهقي در السنن خود آن را نقل كرده است . در زمان خلافت خليفه دوم ، زني را به نزد وي آوردند كه نزديك بود تشنگي او را هلاك كند و او از شباني آب خواسته و شبان آب دادن را مشروط بر تمكين زن قرار داده و او هم روي اضطرار به اين عمل تن داده است ........ خليفه دوم در باره اعدام زن با مردم مشورت كرد و در نهايت حكم اعدام اش صادر شد ، علي (ع) از اعدام آن زن جلوگيري نمود و فرمود : اين زن مضطر بوده و بايد حد مقرر در حق او جاري نشود و خليفه هم به طبق نظر علي (ع) رفتار كرد . اين بينش وسيع و انساني علي (ع) همان ماده اضطرار و ناچاري در قانون جنايي جديد است ، كه در واقع به قوانين و احكام اسلامي رنگ و بوي گوارا و شكل انساني بخشيده تا از خشكي و جموديت دوري كند. از اقدامات و تشكيلات علي (ع) براي ايجاد برابري همه مردم در برابر قانون و براي جلوگيري از موارد غير قانوني و افراد مشكوك ، به وجود آوردن تشكيلات پوليس بود ، كه از يك طرف براي حفظ امنيت جامعه در كوشش باشند و از طرف ديگر به حيث ياور هاي قانوني در نظام قضاوت و دادرسي همكار و معاون قاضي باشند. كه متآسفانه اين تشكيلات در زمان زمامداري بني اميه و عباسيان و ديگران ، به مثابه آلت و وسيله انتقام براي سركوب كردن مخالفان و بي گناهان درآمد تا مقاصد شوم و پليد اين سردمداران را برآورده كند.
ماليات عبارت از كالاها و اموالي است كه از طرف فاتح و يا حاكم براي مردم تعين ميشود كه در واقع بازور و جبر اين ماليات دريافت ميگردد ، كه به عنوان حقي اخذ ميگردد كه جامعه بدون آن پايدار نمي ماند . اين ماليات بسياري از داستان ها و قضاياي تاريخ را تشكيل داده است كه به خاطر آن فتوحات انجام شده و ستم ها و ظلم هاي زيادي به سبب آن به وقوع پيوسته و انقلاب هاي هم در راه آن رخ داده است. كه با نگاه مختصري در تاريخ بشر به خوبي خواهند ديد كه تا چه حد در اين مورد ظلم ها و بي عدالتي ها صورت گرفته است . چنانچه پدران روحاني و رجال كليسا ها گاهي ماليات هاي بنام ساختمان كليسا ها و دير ها و گاهي به نام شفاعت قديسين و وساطت پارسايان بر مردم تحمل مينمودند و يا به نام هاي اوقاف ودريافت پاداش آخرت و دنيا نيز مالياتي به زور و ظلم از ملت ها بدست ميآوردند . و با نگاهي گذرا به تاريخ ماليات هاي كه فرمانروايان اسلام پرداخت آنها را به نام هاي خراج ، جزيه ، عشور ، غنيمت و غيره بر مردم تحمل ميكردند ، بر مي خوريم . چنانچه اكثري از حکام بني اميه و فرمانداران و كارمندان شان حاضر نبودند كه ماليات جزيه را از غير مسلماناني كه بعدآ اسلام را پذيرفتند ، ساقط كنند و آنرا اخذ نكنند . در حاليكه دريافت جزيه از كساني كه اسلام آورده اند ، مخالفت صريح با قوانين اسلام دارد. ولي در روش امام علي (ع) لزوم ماليات را به شكل عادلانه چنين دريافت ميكنيم : اگر مردم در حقوق ووظايف يكسان و برابر باشند ، پس در موضوع ماليات هم برابر و مساوي هستند و اين موضوع مورد توجه واليان و حكام باشد كه مساوات در ميان مردم در پرداخت ماليات بايد يك امر قطعي باشد. و ايشان در اين زمينه ميفرمايد : به امر خراج آن طور رسيدگي كن كه اهل خراج و دهقانان را به صلاح آرد ، زيرا با درست شدن و مرتب شدن امر خراج و خراجگذار كار ساير مردم نيز درست شود و اصلاح كار ديگر مردم بستگي به اصلاح كار خراج دارد . و بايد نظر و توجه تو به آباداني اراضي بيشتر از توجه تو به دريافت خراج باشد ، زيرا كه با آباد بودن زمين ميتوان خراج را مطالبه كرد و هر كس از زمين آباد نشده خراج طلب كند ، كشور را ويران و بندگان خدا را هلاك ميسازد و فرمانداري او به زودي سپري ميشود. و آنكس كه وصول ماليات را نخست مرهون آباداني و عمران زمين قرار دهد و سپس به امكان و قدرت مردم و به لزوم اجراي تخفيفي كه موجب اصلاح كار آنان باشد ، توجه داشبه باشید تا برابري در پرداخت ماليات را اصلي از اصول عادلانه قرار دهید. و اگربا مردم درمورد مالیات عادلانه رفتار نشود ، ممكن است كه موجب زيان گروهي گردد ، براي آنكه اگر قرار باشد كه مردم همه به طور يكنواخت ماليات را بپردازند ، ممكن است كه گروهي به علت كمي درآمد از عهده آن بر نيايند و اصولآ مجموع درآمد آنان كفاف مخارج و نيازمندي هاي ضروري آنان را نكند ، كه در اين صورت قانون در جامعه به شكل خشك و يكنواخت و بدون يك اثري مطلوب به اجرا قرار ميگيرد. در قانون علي (ع) دولت وظيفه دارد كه ماليات را جمع آوري كند ، ولي از نظر علي (ع) وصول ماليات فرع و آباداني و عمران جامعه و اصلاح وضع اقتصادي و مراعات حال مردم اصل است. تا ماليات به عنوان اخذ درآمد اضافي باشد نه آنكه به زورسرنيزه ، خوراك ضروري گرسنگان را از گلوي آنان بيرون بكشد . وهم چنين ماليات به عنوان بخششي باشد كه مردم توانا آن را ميپردازند ، نه انكه دولت آن را ظالمانه و غاصبانه از كسي وصول كند كه خود او به آن نيازمندتر از ديگران است. و به همين علت است كه امام علي (ع) به يكي از واليان اش ( در تاريخ اسم جناب محمد بن ابوبكر كه از طرف علي عليه السلام به حكومت مصر تعين شده بود آمده است ) ميفرمايد : اگر خراج گذاران از سنگيني ماليات ناليدند و به علت پيدايش آفات زميني و آسماني و قطع آب و يا نيآميدن باران و يا افتادن سيل در زراعت و يا كم آبي از آن شكايت كردند ، به اندازه اي كه كارشان اصلاح شود به آنان تخفيف بده و از خراج شان كم كن ، البته اين تخفيف در نظر تو سنگين نيايد ، زيرا كه آن ذخيره اي است كه به سوي تو بر ميگردد ، چه بدين وسيله شهرها آباد ميشود و اين خود موجب آراستگي والي مي گردد. و سپس امام علي (ع) دستور ميدهد كه ماليات فقط از افرادي كه توانايي پرداخت آن را دارند دريافت شود و كساني كه قدرت ندارند ماليات بدهند ، بايد مورد ارفاق قرار گيرند و به جاي آنكه مورد فشار و ظلم قرار داده شوند ، و براي اصلاح وضع آنان بايد اقداماتي به عمل آيد. از آنجا كه واليان و افرادي از بني اميه در دوران حكومت خليفه سوم به بهانه خراج بر مردم ظلم و سختگيري ميكردند و خانه و زندگي آنان را به فروش مي رسانيدند و آبادي هاي شان را ويران مينمودند و حتي به خاطر وصول ماليات ، مردم را مضروب ميساختند و شكنجه ميدادند ، علي (ع) چنين صلاح ديد كه در دوران حكومت ايشان موضوع كاملآ بر عكس دوران خليفه سوم باشد و به همين جهت به همه مآموران ماليات دستور داد : هرگز به خاطر وصول خراج و ماليات ، لباس تابستاني و زمستاني مردم را نفروشيد و خوراك و رزقي را كه ميخورند ، از آنها نگيريد و چهارپاياني را كه آنان با آنها به كار مشغولند ، از دست شان خارج نسازيد . هرگز به خاطر يك درهم به احدي از آنان تازيانه مزنيد و آنها را ايستاده و سرپا نگه نداريد وازاثاث و لوازم آنان چيزي را نفروشيد ، زيرا روش ما آن است كه با گذشت و اغماض با مردم رفتار كنيم. بدين ترتيب مردم نه فقد در برابر پرداخت ماليات مساوي هستند بلكه ماليات و خراج در قانون امام علي (ع) فقط از كساني كه توانايي آن را دارند دريافت ميشود ، نه از تنگدستان . و در صورتي اخذ ميشود كه عمران و آباداني جامعه در آن وجودداشته باشد و مردم از وضع زندگي خود و دولت شان راضي باشند. اين نظريه علي (ع) برآمده از مفاهيم كلي مكتب و بينش آن حضرت (ع) در معني دولت و معني حكومت بوده و نشان دهنده چگونگي همكاري و تعاون بين مردم كه اساس و پايه جامعه هستند و زمامدار و حاكم است كه وظيفه اي جز خدمت و كار براي توده هاي ملت ندارد. مردمي كه حق انتخاب يا عزل و يا بركناري حاكم ، حق قانوني آنان به شمار مي رود. مسئله مقامات و مديريت در قانون امام علي (ع) براي همه مردم يكسان و برابر است . علي (ع) چگونگي فكر انحصارطلبي و به خود اختصاص دادن حقوق همگاني را محكوم ساخت و دست اشراف و بزرگان و منتفذان حكومت سابقه را كه شايستگي احراز آن را نداشتند ، كوتاه نمود . تا مردم لايق و شايسته به جاي آنان انتخاب شود و اجراي كار به اهل كار تعلق بگيرد. لياقت و شايستگي و مدريت در قانون علي (ع) در درجه اول به دانش ، علم و تقواي اشخاص است . كه از بالاترين و بزرگترين وظايف كه خلافت است آغاز كرد و نظر خود را بر خلاف اكثريت صحابي دوران خود كه معتقد بودند كه اين حق مخصوص مهاجران و انصار صحابي نزديك پيامبر (ص) است ، مخالفت كرد . و ليلقت اين چوكي را براي كساني معقول ديد كه از نظر دانش ، علم و تقوا جامعه شناسي درخور علميت بلند و از نظر كارداني در مقام بينش اسلامي عالي باشد. كه در راس اين گروه خود علي (ع) و شاگردانش مانند : ابوذر غفاري ، سلمان فارسي ، عمار ياسر ، بلال حبشي ، مالك اشتر ، محمد بن ابوبكر ، و ديگران بودند ، كه بر خلاف ديگران كه لياقت و كارداني را در سطح اشراف و بزرگان قبايل و افرادي كه از سرمايه هاي بالاتري برخوردار بودند ، ميدانستند. در انديشه علي (ع) فرمانداران در برابر قانون همان وضعي را دارند كه خلفا دارند . علي (ع) فرمانداران را به خاطر تمايل شخصي و يا اراده و هوس فردي و يا به علت پرورش آنان در محيط هاي اشرافي انتخاب نمي كند و هم چنين به اين جهت آنان را نمي گزيند كه دژي از افتخارات گذشته و يا ثروت هاي فراوان و يا سابقه در اسلام داشته اند . بلكه به آن مناسبت انتخاب ميكرد كه براي خدمت به توده مردم از هر ايثار و لياقت و دانش و تقوا شان ، در راه خدمت بر توده هاي مردم ، دريغ نمي كردند. پس مدیريت و شايستگي تنها راهي است كه ميتواند كسي را به زمامداري برساند و از شرايط همين شايستگي است كه آنان نگهبانان اموال مردم باشند و هيچ گونه سابقه اي در زمينه همكاري با ستمكاران را نداشته باشند . و به همين جهت بود كه علي (ع) همه كارمندان زمان خليفه سوم را از كار بر كنار ساخت و جاي آنان افرادي را گماشت كه ميدانست مرداني دلسوز و مهربان بوده و داراي خصلت عدالت و امانت و راستي هستند بدون آنكه كوچكترين توجهي به فريب هاي دنيايي خادم ملت باشند. بدين ترتيب علي (ع) براي اشراف زاده گان و بزرگان امتيازي را قائل نشد و همه مردم در قانون وي در قبال وظايف و مقامات بزرگ يكسان و برابر اعلام شدند و با اعلام اين مساوات وسيله پيشرفت و ترقي فقط لياقت و شايستگي بود نه چيزي ديگر ، و هر كس كه نيكوكار باشد ، پاداش نيك ميبيند و اگر بد كردار باشد كيفر ناگوار به دست خواهد آورد. علي (ع) در عهدنامه خود به فرماندارانش ميفرمايد : هرگز در حكومت تو خادم و خائن يكسان نباشد ، زيرا خادم و نيكوكاري كه در ازاي خدمت خود مزد و پاداش نبيند دلسرد و بي قيد مي گردد و خائن و بد كاري كه جزاي خيانت خود را به حد كمال نيابد و تقبيح نشود ، كردار زشت خودراباجرآت بيشتري تكرار ميكند . بايد بر هر دو گروه چنان روا داشت كه خود براي خود روا ديده اند. و اكنون اين سخن امام علي (ع) را در باره كسي كه بايد مقامي به عهده اش گذاشته شود توجه كرد : آنان را نبايد از روي حسن ظن خود و اعتماد و اطمينان شخصي برگزيني ، چه بسا كساني كه با انواع مختلف تظاهر به حسن خدمت ميكنند و امر را بر والي مشتبه ميسازند ، در حاليكه نه خير خواه هستند و نه امين اند. بايد آنان را مورد آزمايش قراردهي و سابقه خدمت شان را مدنظر بگيري . خدمتي كه به واليان صالح پيش از تو انجام داده اند . سپس از ميان آنها بايد كسي را اتنخاب كني كه توده مردم به او حسن نظر داشته باشند و او اثر نيكي از خود در ميان مردم به يادگار گذاشته باشد ، كسي كه به امانت داري و درستي شناخته شده باشد. علي (ع) آشكارا فرمان ميدهد كه نبايد انتخاب مآمورين و كارمندان ، تابع ميل شخصي حاكم و فرمانده باشد و فقط مستند به حسن ظن و اعتماد و ارزيابي فردي نباشد ، براي آنكه افرادي كه به دنبال مقام و رياست هستند ، ممكن است كه به ظاهر سازي بيپردازندو مدعي امانت داري و لياقت و مديريت گردند . پس بايد فرماندار درباره آنان تحقيق و بررسي كند و خدمت گذار ترين و خدمتگارترين و راستگوترين آنان را برگزيند. ولي كسانيكه هنوز گمان ميكنند كه پيشرفت و ترقي همان اصول كهنه و پوسيده قديمي ، يعني موقعيت خانوادگي و حسب ونسب است ، سخت در اشتباه اند . با مطالبي كه بيان شد بدون شك تصوير روشن و آشكاري از حقوقي كه علي (ع) براي انسان قائل است و آن را بدون هيچ گونه ابهام و پرده پوشي و پيچيدگي بيان ميكند ، ترسيم شد . ولي براي آنكه ارزش والايي را كه نظر علي (ع) در زمينه حقوق دارد بيان شود مواردي را كه در اعلاميه حقوق جهاني بشر آمده است نقل ميشود تا مقايسه اساسي كه بين مكتب امام علي (ع) و اين اعلاميه جهاني در باره حقوق بشر و همگاني وجود دارد ، دريافت شود . البته وجود اختلاف در عبارات و جزئيات با در نظر داشتن اختلاف زمان ها ، اجتناب ناپذير است ، ولي از نظر پايه و اساس به نظر ما هيچ اصل اساسي در اعلاميه حقوق بشر كه مجمع عمومي سازمان ملل ساخته ، وجود ندارد كه نظير و همانند آن را در دستور و اصول علي (ع) نيابيم . و افزون بر اين در دستور ها و برنامه هاي علي (ع) چيزهاي خواهيم يافت كه بي شك برتر و بالاتر از موارد اعلاميه جهاني حقوق بشر است. 1 : اعلاميه حقوق جهاني بشر را هزاران انسان متفكري منسوب به اكثريت دولت هاي جهان تهيه كرده اند ، در حاليكه مواد و اصول قانون اساسي علوي را يگانه بزرگمرد واحدي بنام علي ابن ابوطالب (ع) پديد آورده است. 2 : قانون اساسي علوي علي (ع) بيشتر از ده قرن بر بنيادگذاران اعلاميه حقوق بشر پيشي دارد. 3 : پديدآوردگان اعلاميه حقوق بشر كساني هستند كه با مظاهر و غرور و خود پسندي شان ، مردم جهان را خسته نمودند و به ستوه آوردند و هزار يك منت هم بر دوش ملت ها و انسان نهادند . در حاليكه علي (ع) بر توده های جهانيان تواضع و فروتني كرد و هرگز فزوني و برتري نخواست و بزرگي نجست. 4 : دولت هاي كه بيشترين و بزرگترين سهم را در پيدايش اعلاميه حقوق بشر داشتند همان هايي هستند كه حقوق انسان ها را از ايشان سلب مي كنند و در هر گوشه و كنار جهان سربازان خود را براي نابودي اين اعلاميه و از بين بردن حقوق آن ، كسيل ميدارند . در حاليكه علي (ع) هر جا كه قدم نهاد و هر سخني كه گفت و هردم كه برق شمشيرش درخشيدن گرفت پرده هاي استبداد و ظلم و خيانت را پاره كرد و شكل ها و رنگ هاي گوناگون استثمار و خودپرستي را از بين برد و اساس ظلم و ستم را برچید . تااينكه در راه دفاع از حقوق مردم به شهادت رسيد.
تنها يك نگاه كه انسان به جهان هستي بيفكند ، تنها يك نگاه به ستارگان پراگنده در سينه كهكشان ها و به خورشيد تابان و كوه هاي سر به فلك كشيده و درياهاي خروشان ، براي او كافي خواهد بود كه اطمينان يابد جهان هستي ، ناموس و قانون ويژه اي دارد كه در هيچ صورتي تخلف از آن امكان پذير نيست. و تنها يك نگاه كه انسان به اوضاع طبيعت و جهان اطراف اش بيفكند ، كافي است كه او را مطمئن سازد كه جهاني هستي و طبيعت و اوضاع آن ، قانون و ناموس خاصي دارند كه در هيچ صورتي تخلف از آن امكان ندارد. تنها يك نگاه كنجكاوانه اي كه انسان بر اين وآن بيفكند ، كافي است كه بر او ثابت شود كه اين قوانين و نواميس جهان هستي پابرجا و استوار ، راستين و دادگر هستند و منطق قاطع آن بر پايه اين صفات و خصلت ها استوار است و فقط در اين شرايط هم هست كه ميتوان منطقي براي آفرينش و اين هستي بزرگ پيدا كرد. علي (ع) چنين نظري را به جهان هستي افكند و آشكارا صدق و ثبات و عدالت نواميس آن را ديد و دريافت و از آن چه ديده بود تكان خورد و اين تحير در خون او جريان يافت و در تار وپود وجودش رسوخ نمود و در او فكر و احساسي را بوجود آورد كه زبانش براي بيان حقايق در حركت آمد و قدم هايش در ايجاد حق و عدالت استوار شد . و به همين علت ديده ميشود كه علي (ع) در باره بيان حق و عدالت چنين ميفرمايد : بزرگترين حقي كه خداوند (ج) واجب نموده است ، حق والي و زمامدار به توده مردم و حق توده مردم بر زمامدار است. اين حقي واجبي است كه خداوند (ج) بر هر يك از زمامدار و توده در قبال يكديگر مقررداشته و آن را وجه مشترك همدمي و دوستي آنان قرار داده است . پس وضع مردم جز با خوش رفتاري زمامدارن ، نيكو نشود ووضع حكمرانان جز با پابرجايي و استقامت مردم اصلاح نگردد . و آنگاه كه مردم حق زمامدار را ادا كردند و زمامدار هم حق توده مردم را به جاي آورد ، حق در بين آنان مقام ارجمند و والا يابد و پايه هاي دينشان استوار گردد و نشانه هاي عدل و انصاف و داد پابرجا شود و سنت ها در راه صحيح خود جاري شود و در اثر آن روزگار اصلاح يابد و به بقا و پايندگي دولت اميد رود . و اگر مردم بر زمامدار غلبه يابند و يا زمامدار بر توده هاي مردم ستم روا دارد ، اختلاف كلمه به وجود آيد و نشانه هاي ستم آشكار گردد و عمل به سنت ها متروك شود و هوي وهوس انگيزه اعمال شود و احكام و قوانين بلا اجرا ماند و درد هاي افراد افزون يابد .
بار الها : به ما توفيقي مرحمت كن كه حكومت عدل اسلامي را آنچنان در دنيا بگسترانيم كه مردم جهان فوج فوج آن را از دل و جان قبول كنند و بپذيرند.
سخنان قصار علي (ع)
بنده ديگري مباش ، كه خداوند تو را آزاد آفريده است .
هيچ فقري گرسنه نمانده ، مگر در سايه آن كه ثروتمندي از حق او بهرهمند گشته است .
به خدا سوگند من پيش از آن كه به حق گواهي بدهم ، خود آن را باور دارم .
آنكه خوار و ذليل است ، در نزد من عزيز و گرامي است تا حق اش را بستانم و نيرومند در نزد من ضعيف است تا حق را از او باز گيرم .
اصلاح ميان دو نفر از نماز ، روزه و ذكاة بهتر است .
انسان بد اخلاق شايسته رهبري و زعامت نيست .
هركس كه دو روز او يكسان باشد زيانكار است .
آن كس كه بد اخلاق باشد ، خود را آزار ميدهد .
فرزندان خود را به اخلاق خود تربيت نكنيد ، زيرا آنان براي زماني ديگري غير از زمان شما خلق شده اند .
تفكر يك ساعت ، از يك سال عبادات بهتر است .
مآخذ :
امام علي .................................................... نوشته جرق جرداق نهج البلاغه .................................................نوشته محمد دشتي سيره پيشوايان ............................................نوشته مهدي پيشوايي الغدير .......................................................نوشته علامه اميني

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
الحمد الله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف النبيآي و المرسلين و خاتم النبين و امامآ متقين و حبيب القلوب العالمين ، احمد محمود ابوالقاسم محمد صلي الله عليه وآل اجمعين .
علـــم غيـب
غيب در لغت : اکثر اهل لغت تاکید کرده اند که غیب عبارت است: کل ما غیاب عنک یعنی هر چیزی که از تو پنهان شود. بنابراین امور پنهان از انسان را،‌ غیب گویند. (خلیل فراهیدی،‌ العین، ج4،‌ص454/ ابن منظور، ، لسان العرب،‌ج1،‌ص654 / جوهری، صحاح،‌ ج1،‌ص196 و فیروزآبادی،‌القاموس ‌القاموس المحیط،‌ج2،‌ص112.
معنی اصطلاحی غیب :‌ گفته اند که هر آنچه که تحت حس و درک آدمی قرار ندارد، غیب نامیده می شود. (سید محمد حسین طباطبایی،‌ تفسیر المیزان،‌ج1، ص73)
از اینرو در مقابل غیب، مفهوم شهادت به معنای شهود و آشکاری است، چنانکه پیامبر اکرم(ص) پس از پیام تاریخی خود در سرزمین غدیر،‌ فرمودند: الا فلیبلغن الشاهد الغائب بدین معنا که این پیام را شاهدان به غایبان برسانند. ( جفعر سبحانی، آگاهی سوم،‌ص 18)
غيب به معنى امورى است كه پنهان از نظر است و در نهان قرار دارد و خبر داشتن از غيب مخصوص پروردگار متعال است و جز او كسى عالم به غيب نيست و ليكن خداوند متعال به هر كس كه بخواهد اين علم را مى دهد انبياء و اوصياء آنان و همچنين امامان معصوم عليهم السلام از آن كسانى هستند كه خداوند تعالى به آنها اين موهبت را اعطا كرده است ، و آنها به اذن خداوند متعال داراى علم غيب هستند كه در صورت لزوم از نهان و آشكار با خبر ميشوند.
همان طوري كه منبع و سرچشمه تمام كمالات و قدرتها و علوم، ذات بي انتهاي خداوند متعال است. علم غيب نيز مختص به وجود ذات اقدسش مي‏باشد و كسي به غير خداوند از علم غيب نمي‏تواند آگاه باشد. زيرا اطلاع از اسرار آينده گان و گذشتگان به اطلاع فراگير به تمام حوادث ريز و درشت تاريخي در گذشته و آينده وابسته است و كسي از همه چيز با خبر است كه در هر مكان و زماني حاضر وناظر بوده باشد و آن تنها ذات پاك پروردگار جهانيان است. همچنان كه خداوند خطاب به پيامبر مي‏فرمايد:
قُلْ لاَأَقُولُ لَكُمْ عِندِيخَزَائِنُ الله وَلاَأَعْلَمُ الْغَيْبَ وَلاَأَقُولُ لَكُمْ اًِّنِّيمَلَكٌ اًِّنْ أَتَّبِعُ اًِّلاَّمَا يُوحَي اًِّلَيّ (سوره انعام، آيه 50 ) بگو: من به شما نمي‏گويم كه خزانه‏هاي خدا نزد من است و من غيب نمي‏دانم و به شما نمي‏گويم كه من فرشته‏ام، من فقط از آنچه را كه به من وحي مي‏شود پيروي مي‏كنم.
با توجه به گفتار فوق حتي پيامبر گرامي اسلام نيز از غيب خبر ندارد. مگر اينكه خداوند متعال به وي الهام كند و يا به طريقه‏اي ديگر او را از اسرار پنهاني مطلع سازد و اساساً چه مانعي دارد كه خداوند قسمتي از غيب را كه به مصلحت مي‏باشد و براي تكميل رهبري رهبران الهي لازم است در اختيار آنها بگذارد و البته اين را علم غيب با لّذات نمي‏گويند، بلكه علم غيب بالعرضي مي‏نامند و مي‏توان گفت: اينگونه علم و يادگيري آن نيز از سوي عالم به غيب و داناي به اسرار عالم است. آيات متعددي از قرآن كريم گواهي مي‏دهد كه خداوند متعال چنين علمي را نه تنها در اختيار پيامبران و پيشوايان الهي قرار داده بلكه گاهي در اختيار غير آنها نيز قرار مي‏داده است. در سوره جنّ مي‏فرمايد: عَالِمُ الْغَيْبِ فَلاَيُظْهِرُ عَلَي غَيْبِهِ أَحَداًاًِّلاَّمَنْ ارْتَضَي مِنْ رَسُولٍ. خداوند از تمام امور پنهاني آگاه است و هيچ كسي را از علم غيب خود آگاه نمي‏كند مگر رسولاني كه مورد رضايت او هستند.
اصولاً براي تكميل مقام رهبري، آن هم يك رهبري جهاني و همگاني‏كه در هر عصر زماني تا قيامت مي‏خواهد تداوم يابد، نياز به آگاهي بر بسياري از مسائل كه از نظر ساير مردم مكتوم است ، دارد. و اگر خداوند اين علم غيب را در اختيار فرستادگانش و اوليأ خود نگذارد، مقام رهبري آنها تكميل نخواهد شد. در قرآن عظيم الشآن دو دسته از آيات وجود دارد كه يك دسته ازاين آيات علم غيب را مخصوص خداوند مي‏داند اما دسته‏اي ديگر همانند آيه فوق اطلاع برعلم غيب را بر ديگران ممكن مي‏شمارد و حتي روايات فراواني نيز وجود دارد كه پيامبر گرامي اسلام (ص) و امامان معصوم(ع) از غيب مطلع بودند و در موارد متعددي از آن استفاده كرده‏اند، داستان فتح مكه و ماجراي حاطب بن ابي بلتعه، خبر از جنگ موته و شهادت جعفرطيار ، توسط پيامبر(ص) وپيشگويي‏هاي امام علي(ع) در نهج البلاغه بويژه در خطبه 13 و خبر از حوادث آينده توسط آن حضرت (ع) در مورد حجر بن قيس، خبر از شهادت كميل، خبر از جنگ نهروان، پيشگويي در مورد شهادت خودش و حتي معرفي قاتل خود، خبر دادن اميرمنان علي(ع) از شهادت امام حسين(ع) و حتي محل شهادت آن حضرت، از جمله اخباري غيبي است كه توسط اوليأ الهي بويژه پيامبر(ص) و علي(ع) انجام شده است. ( براي تفصيل به كتابهاي، مسند امام احمد حنبل، ج 1، ص 85، كنز العمال، ج 7، ص 106؛ الطبقات الكبري، ج 3، ص 33؛ الاستيعاب، ج 2، ص 470؛ الصواعق المحرقه، ص 80؛ نهج البلاغه خطبه 13؛ بحار الانوار، ج 26؛ كافي، ج اول؛ تفسير نمونه، ذيل آيات، جن آيه 26 و سوره انعام آيه 50؛ الميزان ذيل آيه 50 سوره انعام مراجعه شود )
مي‏توان گفت كه اختصاص علم غيب به خداوند متعال، علم ذاتي و استقلالي است، و غير او هيچ كس مستقلاً از علم غيب و اسرار پنهاني اطلاعي ندارد و هركس كه در اين مورد چيزي بداند، از ناحيه خداوند متعال و با عنايات و الطاف او انجام گرفته و علم غيب عرضي مي‏باشد.
در مورد علم غیب پیامبران و امامان(ع) نكاتي را بايد مد نظر قرار داد:
1. پيامبر(ص) و ائمه اطهار(ع) در مسائل عادي، فردي و امور اجتماعي، موظّف به استفاده از علم عادي بوده‏اند. از اين رو همواره در اين گونه مسائل، از طرق معمولي تحقيق و كسب آگاهي نموده و بر اساس برآيندهاي آن عمل مي‏كردند. سر اين مسأله نيز آن است كه آنان الگوي بشريت‏اند و اگر در مسير زندگي و حركت‏هاي اجتماعي، راهي غير از اين بپويند، ديگر جنبه اسوه بودن خود را از دست خواهند داد و جهانيان به بهانه آنكه آنان با علم لدني عمل مي‏كرده‏اند، از حركت‏هاي سازنده، انقلابي و اصلاحي باز خواهند ايستاد.
2. برخي بر اين عقيده‏اند كه علم غيب براي پيامبر(ص) و امامان(ع) شأني است؛ يعني، چنان نيست كه همواره هر چيزي را بالفعل بدانند؛ بلكه اگر بخواهند از طريق غيبي بدانند، به اذن خداوند متعال خواهند دانست و يا اگر خدا بخواهد، علم چيزي را در اختيار آنان قرار خواهد داد.
3. علم غيب گاهي به واقع محتوم و تغيير ناپذير تعلق مي‏گيرد. بنابراين بعضي از چيزهايي كه پيامبر(ص) و امامان(ع) از طريق غيبي مي‏دانند، همان چيزي است كه حتما واقع خواهد شد؛ مانند كسي كه از عمارت بسيار بلندي پرتاب گرديده و در بين راه مي‏داند كه به سرعت به زمين اصابت خواهد كرد. اين گونه آگاهي چيزي نيست كه با آن بتوان تغييري ايجاد نمود و سرنوشت چيزي را تغيير داد.
مفهوم غیب در قرآن
واژه غیب مجموعا 34 بار در قرآن کریم آمده است و مطابق با کاربردهای آن،‌ هر آنچه را که از قلمرو حس بشر بیرون باشد، غیب نامیده شده است. مانند آنکه خداوند پس از نقل جریان برخی اقوام پیشین که رسول خدا (ص) نزد آنها حضور نداشته است می فرماید: ذَلِكَ مِنْ أَنبَاء الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيكَ وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُون أَقْلاَمَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ . اي پيامبر! اين، از خبرهاي غيبي است كه به تو وحي مي‏كنيم، و تو در آن هنگام كه قلمهاي خود را براي قرعه كشي به آب مي‏افكندند تا كداميك كفالت و سرپرستي مريم را عهده دار شود، و نيز به هنگامي كه دانشمندان بني اسرائيل، براي كسب افتخار سرپرستي او، با هم كشمكش داشتند، حضور نداشتي. همچنین قرآن کریم مفهوم غیب را در آیاتی در مقابل مفهوم شهادت آورده و خداوند را با عنوان عالم الغيب و الشهادة معرفی کرده است. وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ بِالْحَقِّ وَيَوْمَ يَقُولُ كُن فَيَكُونُ قَوْلُهُ الْحَقُّ وَلَهُ الْمُلْكُ يَوْمَ يُنفَخُ فِي الصُّوَرِ عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ وَهُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ. او كسي است كه آسمانها و زمين را به حق آفريد و آن روز كه به آنها مي‏گويد موجود باش، موجود مي‏شود، سخن او حق است و در آن روز كه در صور دميده مي‏شود حكومت مخصوص او است، از پنهان و آشكار با خبر است و حكيم و آگاه مي‏باشد. ابوعلى سينا در كتاب اشارات مى‏گويد: اگر عارفى از غيب خبر داد و آينده، درستى آن را ثابت كرده او را تصديق كن و به او ايمان بياور زيرا چنين آگاهى‏اى يك رشته اسباب طبيعى دارد. و نيز در تنبيهات به برهان اين مطلب اشاره كرده و مى‏گويد: وقتى اشتغالات روح از طريق حواس كم شد، براى روح انسان فرصتى دست مى‏دهد كه خود را از دست قواى طبيعى خلاص كرده و به جانب قدس پرواز كند و صورت‏هايى را در آنجا ببيند و اين حالت گاهى در خواب وگاهي در حال بيمارى به انسان عادى نيز رخ مى‏دهد.
و درجاى ديگر مى‏گويد:
اگر به تو گفتند كه فلان عارف كارى انجام مى‏دهد و يا به جسمى حركت مى‏بخشد يا خود حركتى مى‏كند كه از توانايى ديگران بيرون است اين سخن را انكار مكن زيرا براى اين كار يك سلسله اسباب ، وجود دارد كه اگر تو نيز از آن راه وارد شوى به همان مقصد مى‏رسى. و باز مى‏گويد: تجربه و آزمايش به روشنى ثابت كرده است كه انسان در موقع خواب مى‏تواند با جهان خارج تماس بگيرد و اطلاعاتى كسب كند، اكنون چه مانعى دارد كه انسان در موقع بيدارى داراى چنين قدرتى باشد و تجربه وآزمايش نيز اين حقيقت را ثابت كرده است . ( اشارات ، ج 3 ص 397 و 399 و 407 و 314 )
شيخ شهاب الدين سهروردى كه در فلسفه الهى و رياضات نفسانى عالمی كم نظير بود درباره آگاهى انسان از غيب ، چنين مى‏گويد: هر وقت شواغل حواس ظاهرى كاهش يافت در اين وقت، نفس انسان از دست قواى طبيعى رهايى جسته و بر يك سلسله امور غيبى تسلط مى‏يابد سپس مى‏گويد:اگر انسان‏هاى كامل مانند پيامبران و اوليا از غيب خبر مى‏دهند، به خاطر نوشته‏هايى است كه مى‏بينند و يا امواج و يا صداهاى دل انگيز و هولناكى است كه مى‏شنوند و يا صورت‏هايى است كه مشاهده مى‏كنند و با آنان سخن مى‏گويند ، و سپس از غيب خبر مى‏دهند. (حکمت اشراق، مقاله پنجم )
صدرالمتألهين در تعاليق خود بر حكمت اشراق امكان آگاهى از غيب را به گونه‏اى مشروح مورد بحث قرار داده و مى گويد: نفس بر اثر اتصال با جهان عقل، و يا عالم مثال آگاهى‏هايى كسب مى‏كند. سپس مطلب را با براهين عقلى روشن مى‏سازد.
غيب در قرآن مجيد
در قرآن كريم دو دسته از آیات اند که برخی از اين آيات علم غیب را از پیامبر و امامان نفی وبرخی دیگر اثبات میکند: دراینجا به بررسی این آیات می پردازیم.
الف : آیاتی که علم غیب را از پیامبر وامام معصوم نفی میکند:
وَمِمَّنْ حَوْلَكُم مِّنَ الأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُواْ عَلَى النِّفَاقِ لاَ تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُم مَّرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلَى عَذَابٍ عَظِيمٍ. (سوره توبه.آیه 101) درقرآن کریم به پیغمبراکرم (ص)خطاب شده که بعضی از اهل مدینه منافق هستند ولی تو آنان را نمی شناسی ما آنان را مى‏شناسيم به زودى آنان را دو بار عذاب مى‏كنيم سپس به عذابى بزرگ بازگردانيده مى‏شوند.
َعفا اللّهُ عَنكَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُواْ وَتَعْلَمَ الْكَاذِبِينَ (سوره توبه.آیه 43) چرا پیش ازآنکه راستگویان را از دروغگویان بازشناسی به آنان اجازه دادی در جهاد شرکت كنند.معلوم میشود رسول خدا (ص) نمی دانسته است آنان دروغ میگویند.
وَلَقَدْ جَاءتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِيمَ بِالْبُشْرَى قَالُواْ سَلاَمًا قَالَ سَلاَمٌ فَمَا لَبِثَ أَن جَاء بِعِجْلٍ حَنِيذٍ . ( سوره هود.آیه69) حضرت ابراهیم برای فرشته ها که به صورت بشرآمده بودند گوساله بریان کرد ونزدآنان آورد و نمیدانست آنان فرشته هستند و گوشت نمیخورند وازاین رو وقتي دید نمی خورند ازآنان ترسید که مبادا دشمن باشند.
حضرت یعقوب (ع) میدانست یوسف زنده است ولی نمی دانست درکجاست. يَا بَنِيَّ اذْهَبُواْ فَتَحَسَّسُواْ مِن يُوسُفَ وَأَخِيهِ وَلاَ تَيْأَسُواْ مِن رَّوْحِ اللّهِ إِنَّهُ لاَ يَيْأَسُ مِن رَّوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ . ( سوره يوسف آيه 87 ) پسرانم برويد و از يوسف و برادرش تفحص كنيد، و از رحمت خدا مايوس نشويد كه از رحمت خدا جز قوم كافر مايوس نمي‏شوند.
ب : آياتي كه غيب را براي پيامبرآن خدا و امامان معصوم ثابت ميكند.
مانند اينكه حضرت عيسي (ع) فرمود: وَأُنَبِّئُكُم بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُم . و از آنچه مي‌خوريد و در خانه‌هايتان ذخيره مي‌كنيد، به شما خبر مي‌دهم. (سوره آل‌عمران، آیه 49.)
عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا . عالم الغيب او است، و هيچكس را بر اسرار غيبش آگاه نمي‏سازد، مگر رسولاني كه آنها را برگزيده است و مراقبيني از پيش رو و پشت سر براي آنها قرار مي‏دهد ( سوره جن آيات 26 و 27 )
فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَأَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَأَعْرَضَ عَن بَعْضٍ فَلَمَّا نَبَّأَهَا بِهِ قَالَتْ مَنْ أَنبَأَكَ هَذَا قَالَ نَبَّأَنِيَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ . وقتی رسول به آن زن این خبر را داد آن زن گفت: اي رسول (ص) تو را کی واقف ساخت ؟ رسول (ص) گفت : خدا علیم و خبیر مرا واقف ساخت ( سوره تحريم آيه 3 )
ذَلِكَ مِنْ أَنبَاء الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُواْ أَمْرَهُمْ وَهُمْ يَمْكُرُونَ . اين از خبرهاي غيب است كه به تو وحي مي‏فرستيم، تو هرگز نزد آنها نبودي هنگامي كه تصميم گرفتند و نقشه مي‏كشيدند (سوره يوسف آيه 102 )
قالَ الَّذی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ أَنَا آتیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ فَلَمّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبّی لِیَبْلُوَنی ءَ أَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ. کسی که دانشی از کتاب آسمانی داشت گفت: پیش از آنکه چشم برهم زنی، آن را نزد تو خواهم آورد! و هنگامی که سلیمان آن تخت را نزد خود ثابت و پابرجا دید گفت: این از فضل پروردگار من است، تا مرا آزمایش کند که آیا شکر او را بجا می‏آورم یا کفران می‏کنم؟! (سوره نمل، آیه40 )
ویَقُولُ الَّذینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ کَفی‏ بِاللّهِ شَهیدًا بَیْنی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ . آنها که کافر شدند می‏گویند: تو پیامبر نیستی! بگو:کافی است که خداوند، و کسی که علم کتاب و آگاهی بر قرآن نزد اوست، میان من و شما گواه باشند. ( سوره رعد آيه 43 )
از سوی دیگر در احادیث متعددی که در کتب اهل سنت و شیعه نقل شده چنین می خوانیم مثل :عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الْخُدْرِیِّ قَالَ سَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَی قالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ قَالَ ذَاکَ وَصِیُّ أَخِی سُلَیْمَانَ بْنِ دَاوُدَ فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قُلْ کَفی‏ بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ قَالَ ذَاکَ أَخِی عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ . ابو سعید خدری می گوید از رسول خدا (ص) معنی الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتاب را سوال کردم، فرمود: او وصی برادرم سلیمان بن داود بود، گفتم : مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتاب کیست؟ فرمود: ذلک اخی علی بن ابیطالب او برادرم علی بن ابیطالب است. با توجه به اینکه علم من الکتاب که در مورد آصف آمده علم جزئی است، و علم الکتاب که در مورد حضرت علی (ع) آمده علم کلی است، تفاوت میان مقام علمی آصف و علی (ع) روشن می گردد. (وسائل‏الشیعة ج : 27 ص 189 )
وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیانًا لِکُلّ‏ِ شَیْ‏ءٍ وَ هُدًی وَ رَحْمَةً وَ بُشْری‏ لِلْمُسْلِمینَ. و ما این کتاب را بر تو نازل کردیم که بیانگر همه چیز، و مایه هدایت و رحمت و بشارت برای مسلمانان است ( سوره نحل آيه 89 ) روشن است کسی که عالم به اسرار چنین کتابی باشد، باید اسرار غیب را بداند، و این دلیلی است آشکار بر اینکه ممکن است انسانی از اولیاء الله از اسرار غیب به فرمان خدا آگاه گردد.
در اين باره بايد گفت كه معصومین(ع)، علم غيب دارند و با اجازه پروردگار از حقايق موجود در جهان هستي باخبر مي‌شوند. اين نوع دانش، رويدادهاي گذشته، حال و آينده را دربر مي‌گيرد. در علم به اسرار غيبي، خطا و تغيير راه ندارد. در حقيقت، اين علم معصوم، آگاهي به قضاي حتمي پروردگار است؛ يعني دانستن آنچه اتفاق مي‌افتد. ولي چون انسان معصوم مي‌داند كه اين قضاي الهي بر طبق مصلحت و حكمت است، تسليم محض آن مي‌شود.
در اين باره امام صادق عليه‌السّلام چنين مي‌فرمايد: اِنَّ لِلّهِ علْما لا يَعْلَمُهُ الّا هو و عِلْما اَعْلمه ملائكتَه و رُسله فما اَعْلَمه مَلائكته و انبيائه و رُسلَه فنحن نَعْلَم. خداوند، علمي دارد كه جز خودش نمي‌داند و علمي دارد كه فرشتگان و پيامبران را از آن آگاه ساخته است. پس ما به آنچه خداوند، ملائكه و فرستادگانش را از آن باخبر كرده است، آگاهيم. (علامه مجلسي، بحارالانوار، ج26،ص 160 )
شیعه امامیه (دوازده امامی ) معتقد است امامت منصب الهی جهت جانشینی رسول خدا صلی الله علیه و آله در امر هدایت بشر (غیر از وحی ) است لذا امام نیز باید تمام خصوصیات پیامبر صلی الله علیه و آله مانند عصمت، علم لدنی کمالات و فضائل و دوری از صفات ناپسند، را دارا باشد. زیرا امام مبین و تطبیق دهنده و حافظ شریعت است لذا باید از گناه و سهو و فراموشکاری معصوم باشد و نیز عالم به شریعت و آنچه را که امت در جهت کمال به آن نیاز دارند دارا باشد، چرا که امام باید از تمام جهات سرآمد انسانهای روی زمین باشد. (شیعه شناسی و پاسخ به شبهات، ج 1، ص 541)
و از جهت علمی همانگونه که در کتب روائی آمده امام وارث علم پیغمبر صلی الله علیه و آله است.
أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَی عَنْ شُعَیْبٍ الْحَدَّادِ عَنْ ضُرَیْسٍ الْکُنَاسِیِّ قَالَ کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع وَ عِنْدَهُ أَبُو بَصِیرٍ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ دَاوُدَ وَرِثَ عِلْمَ الْأَنْبِیَاءِ وَ إِنَّ سُلَیْمَانَ وَرِثَ دَاوُدَ وَ إِنَّ مُحَمَّداً ص وَرِثَ سُلَیْمَانَ وَ إِنَّا وَرِثْنَا مُحَمَّداً ص وَ إِنَّ عِنْدَنَا صُحُفَ إِبْرَاهِیمَ وَ أَلْوَاحَ مُوسَی فَقَالَ أَبُو بَصِیرٍ إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْعِلْمُ فَقَالَ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ لَیْسَ هَذَا هُوَ الْعِلْمَ إِنَّمَاالْعِلْمُ مَا یَحْدُثُ بِاللَّیْلِ وَ النَّهَارِ یَوْماً بِیَوْمٍ وَ سَاعَةً بِسَاعَةٍ . ابو بصیر از امام صادق علیه السلام نقل کرده است که حضرت فرمود: حضرت داود علم پیغمبران را به ارث برد و سلیمان از داود آن علوم را به ارث برد، و حضرت محمد صلی الله علیه و آله از حضرت سلیمان علیه السلام ارث برد و ما ائمه اهلبیت از محمد صلی الله علیه و آله به ارث می بریم و مصحف ابراهیم علیه السلام و الواح موسی علیه السلام نزد ماست. ابوبصیر گفت: علم کامل همین است؟ فرمود: ای ابا محمد علم کامل این نیست علم کامل آن است که در هر شبانه روز و ساعت به ساعت برای ما پدید می آید. (اصول کافی، ج 1، ص 327)
سه آیه در قرآن مجید است که اگر کنار هم ملاحظه گردد مسئله علم غیب پیغمبر صلی الله علیه و آله و امامان علیهم السلام روشن می گردد.
1- قالَ الَّذی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ أَنَا آتیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ فَلَمّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبّی لِیَبْلُوَنی ءَ أَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ وَ مَنْ شَکَرَ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ رَبّی غَنِیٌّ کَریمٌ‏ . امّا کسی که دانشی از کتاب آسمانی داشت گفت: پیش از آنکه چشم برهم زنی، آن را نزد تو خواهم آورد ، و هنگامی که سلیمان آن تخت را نزد خود ثابت و پابرجا دید گفت: این از فضل پروردگار من است، تا مرا آزمایش کند که آیا شکر او را بجا می‏آورم یا کفران می‏کنم؟! و هر کس شکر کند، به نفع خود شکر می‏کند؛ و هر کس کفران نماید بزیان خویش نموده است، که پروردگار من، غنیّ و کریم است . (سوره نمل، آیه 40.)
2- وَ یَقُولُ الَّذینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ کَفی‏ بِاللّهِ شَهیدًا بَیْنی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ. آنها که کافر شدند می‏گویند: تو پیامبر نیستی! بگو: کافی است که خداوند، و کسی که علم کتاب (و آگاهی بر قرآن) نزد اوست، میان من و شما گواه باشند. (سوره رعد، آیه 43)
3 : وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیانًا لِکُلّ‏ِ شَیْ‏ءٍ وَ هُدًی وَ رَحْمَةً وَ بُشْری‏ لِلْمُسْلِمینَ . و ما این کتاب را بر تو نازل کردیم که بیانگر همه چیز، و مایه هدایت و رحمت و بشارت برای مسلمانان است (نسوره حل، آیه 89) روشن است کسی که عالم به اسرار چنین کتابی باشد، باید اسرار غیب را بداند، و این دلیلی است آشکار بر اینکه ممکن است انسانی از اولیاء الله از اسرار غیب به فرمان خدا آگاه گردد. (تفسیر نمونه، ج 25، ص 153-152)
نکته دیگری که نباید از آن غفلت کرد این است که پیامبر و امام (ع) از آنجا که مظهر جمیع صفات جمال کمال الهی اند دارای علم غیب اند. ولی این نوع علم را در اعمال و رفتار شخصی خود بکار نمی گیرند. و هیچگاه مخالف قضا و قدر الهی کاری انجام نمی دهند. بطور قطع می دانسته اند فلان روز بوسیله فلان شخص مثلا با شمشیر مانند علی (ع) و یا با زهر مانند امام مجتبی (ع) و بعضی دیگر از ائمه شیعه به شهادت می رسند. (شیعه شناسی، ج1، ص 551 )
دیگر اینکه پیغمبر(ص) و امام (ع) از علوم غیبی که به اذن خدا می دانند در ترویج دین خدا استفاده می کنند نه در امور روزمره و کارهای شخصی ، بلكه در این امور مانند دیگران عمل می کنند. مثلا شخصی که جزء نیروهای مسلح کشور است اسلحه ای که تحویل اوست برای حفظ امنیت کشور باید بکار بگیرد نه آنکه اگر با خانمش در منزل نزاعی پیش آمد او را به رگبار ببندد.
حضرت یعقوب (ع) می توانست بفهمد فرزند اش زنده است ولی مانند افراد عادی در فراق فرزندش صبر کرد. زيرا آنرا امتحان الهي و رضايت پروردگار در حق اش ميدانست. (سوره یوسف، آیه 84 )
امام صادق فرموده است: اذا اراد الامام ان یعلم شیئا اعلمه الله بذلک هنگامی که امام اراده کند چیزی را بداند خدا به او تعلیم می دهد. (تفسیر نمونه، ج 25، ص 150)
با در نظر داشت آنچه مطالعه شد ، معين ميگردد كه علم غيب پيامبران الهي و امامان معصوم (ع) ذاتي و استقلالي نيست و آنچه را كه ميخواهند بدانند از طريق الهام و روحيا و يا اسرار كشف به اذن خالق يگانه (ج) اخذ ميدارند. و در زندگي خصوصي شان از اين خواص هيچگاه بهره نگرفته اند و آنجا كه بعضي ها ميگويند كه اگر امامان علم غيب دارند پس چرا جريانات بد و ناگوار را از سر راه شان قبل از وقوع حادثه دفع نميكنند ؟
در جواب اين سوال بايد گفت كه چون پيامبران و امامان تابع مطلق خالق يگانه هستند ، بنآ همه امورات زندگي شان را از طرف الله (ج) دانسته و به آن تابع بوده اند و آن جريانات را از طرف خالق عالم (ج) ميدانند ، بنآ اگر در كربلا ميروند و ميدانند كه كشته ميشوند ، ميدانند كه خدا (ج) چنين خواسته است. بنآبرين اين امر را يك وظيفه از طرف الله (ج) دانسته و به آن مطيع و فرمانبردار هستند و در عزم و ادراده شان كوچكترين سستي و ضعيفي به بار نمي آيد. واين خواص شان هيچ ارتباطي با شرك ندارد كه بعضي ها به پيروان اهل بيت (ع) اين اتهامات را ميبندند كه آنها با اين بيان و عقيده ، خودشان را به شرك و كفر ميتلا ميدارند . و درضمن در هيچ يك از گفتار هاي پيروان اهلبيت (ع) اين نوع افكار نبوده است كه علم غيب پيامبران و اوليا و اوصيا را با علم غيب خالق يگانه (ج) مساوي و هم نوع دانسته باشند و هردو را به يك سطح قبول بدارند.
حديث جالب : در جريان مطالعه جلد نهم كتاب شريف الغدير ( نوشته علامه اميني ) به حديثي برخورد كردم كه در موضوع علم غيب خيلي جالب بوده وخالي از مفاد نخواهد بود كه اگربراي محقق و پژوهشگر در اين جا درج شود. حديث از اين قرار است :
در زمانيكه جناب خليفه سوم در آخرين روز هاي زندگيش در محاصره شورشيان بود . مغيرة بن شعبه نزد شان آمد و گفت : اي اميرالمومنين ! اين جماعت عليه تو اجتماع كرده اند ، بنابراين اگر مايلي به مكه برو ، و يا اگر ميخواهي از ديوار خانه ات دري برايت ميگشاييم تا از آن جا به شام بروي ، كه معاويه و طرفدارانت از شاميان در آنجا هستند ، و هرگاه هيچ يك از اينها را نمي پسندي ، تو و ما بيرون مي آييم و اختلاف مان را بين اين جماعت به قرآن عرضه ميداريم . جناب خليفه سوم گفت : در مورد پيشنهاد رفتن به مكه ، من از پيامبر خدا (ص) شنيدم كه ميفرمود : در مكه يكي از قريش كافر و مدفون ميشود كه نيمي از عذاب اين امت اعم از انس و جن نصيبش خواهد شد. بنابراين به خواست خدا (ج) نميخواهم من آن شخص باشم .
اگر به اين حديث توجه و دقت نمايم ، ديده ميشود كه جناب خليفه سوم از علم غيب رسول الله (ص) در اين موضوع سخن گفته اند. زيرا در اين جملات سخن از آينده است كه رسول الله (ص) ازآنچه در آينده وغيب واقع ميشود احوال گفته است. ( دقت شود )
جناب احمد حنبل عبارت اخير را بدينگونه آورده است : يكي از قريش در مكه كافر و دفن ميشود كه نيمي از عذاب مردم دنيا نصيب او خواهد شد. بنابراين من هرگز نمي خواهم آن شخص باشم.
خطيب بغدادي هم آن را بدين صورت روايت كرده است : در مكه يك تن از قريش كافر و دفن ميشود كه نيمي از عذاب امت نصيبش خواهد شد. بنابراين من هرگز آن شخص نخواهم بود.
حلبي چنين روايت كرده است : عبدالله بن زبير وقتي به عثمان رضي الله عنه ، كه در محاصره بود ، گفت : من اسب هاي اصيل دارم كه برايت فراهم ساخته ام ، اگر مايلي به مكه برو ، زيرا مكه حرم و منطقه امن است و...... عثمان در جواب گفت : از پيامبر خدا (ص) شنيدم كه ميفرمود : مردي از قريش در حرم يا در مكه كافر ميشود كه نيمي از عذاب مردم دنيا نصيبش خواهد شد. بنابراين من آن شخص نخواهم بود .
اين احاديث را در كتب ذيل ميتوان جستجو كرد. مسند احمد حنبل ج 1 ص 57 ، الامامة والسياسة ص 35 ، تاريخ بغداد ج 14 ص 272 ، تاريخ ابن كثير ج 7 ص 210 مجمع الزوائد ج 7 ص 230 ، الصواعق المحرقه ص 66 ، تاريخ الخلفآ سيوطي ص 109 تاريخ الخميس ج 2 ص 263 . جناب احمد حنبل اين خبر را از چند طريق نقل كرده است كه رجال و سند آن همه ثقه و اشخاص آن مورد اعتماد اند.
بنآ اگر به اين حديث توجه نمايم و دقت تام شود ، به خوبي علم غيب رسول الله (ص) را در بين جملات و گفتار هاي جناب خليفه سوم دريافت مينمايم ، كه دلالت مطلق به خبري از آينده را ميدهد ، كه عبارت از همان علم غيب پيامبر (ص) بوده است .
نتيجه : علم غیب ذاتی دانشی که از درون موجود سرچشمه گرفته اکتسابی نباشد و برای آن حد و مرزی نباشد. چنین علم غیبی تنها از آن خداست و هیچ مخلوقی در این نوع علم همتای او نیست. زیرا غیر از خدا آنچه در عالم آفرینش وجود دارد فقیر بالذات بوده دانش و توانایی را از خدای توانا می‌گیرد. در این قسمت بین علم به محسوس و غیرمحسوس تفاوتی نیست. انسان با اراده و قدرت خدا دیده باز می‌کند و اشیا را می‌بیند و یا امواج صوتی را می‌شنود.
هر گاه اراده الهی بنابر مصلحت بر این تعلق بگیرد که انسان والا‌یی را در موارد خاصی از پس پرده غیبت آگاه سازد این امر ممکن و شدنی است و برای آن کوچکترین مانعی نیست. افرادی عادی دریچه‌های گوناگونی به جهان غیب دارند تا چه رسد به انسان‌های والا‌یی مانند انبیا و امامان و اولیا.
الهي چنان كن كه پايان كار
تو خوشنود باشي و ما رستگار
پروردگارا ! چنان كن كه ترا با صفات جلال و جمالت بشناسيم و چنان كن كه با آگاهي به سوي تو حركت كنيم .
بار الها ! به ما توفيق ده كه مخلصانه ترا پرستش كنيم و عاشقانه به تو توكل نمايم .
خداوندا ! در اين مقطع از زمان كه اسلام عزيز ما را مشكلات روز افزون احاطه كرده است و دشمنان براي خاموش كردن نور دين مبين تلاش و كوشش دارند ، تنها اميد ما تويي و تكيه گاه ما براي حل مشكلات ذات پاك توست.
خالقــــا ! اين ما نبوديم كه راه را تا بدينجا پيموديم ، بلكه تآييدات آشكار و نهان تو بود كه در همه جا ما را در رسيدن به اين مرحله توان بخشيد . در باقيمانده راه ما را نيز از اين موهبت بزرگ محروم مفرما و لطف خاصت را از ما دريغ مدار و به ما توفيق مرحمت كن كه بتوانيم در راه دين تو كوشا باشيم .
مآخذ :
تفسير نمونه .......................... حضرت ايت الله مكارم شيرازي
اصول عقايد ........................ جناب محسن قرائتي
غيب در قرآن ........................سايد انترنتي حوزه علميه قم
تهيه و ترتيب :
احمد راتب نجم
ماه جون سال 2010 آلمان
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
حمد و ستايش خداي را كه مالك حقيقي اوست و درود بر پيامبر و خاندان پاك او باد كه رهبران امت هستند و قرآن كتاب ماست كه سخن به حق مي گويد.
سوره مباهله و اثبات حقانيت رسول اكرم (ص)
بعد از فتح مكه معظمه در سال هشتم حجرت و درخشش قدرت اسلام تحت رهبري خاتم النبيآ (ص) در جزيزة العرب ، پيروان اديان ديگر و رهبران رجال سياسي و مذهبي توجه خاصي به اسلام و مسلمانان و كانون اين قدرت عظيم يعني مدينة الرسول پيدا كردند . اين امر زمينه مناسبي را براي پيشرفت و گسترش شعاع اسلام تا اقصي نقاط حجاز و حتي خارج از آن را فراهم آورد و پيامبر اكرم (ص) توانست از اين فرصت به خوبي استفاده كند و با ارسال نامه ها و نماينده گان به رؤساي بلاد و زمامداران كشور ها ، انها را به پذيرش اسلام و يا به رسميت شناختن دولت اسلامي و التزام به مقررات آن فراخواند.
از آنجا كه يك تعداد از اين مخاطبان علاقمند بودند تا به مدينه مقعر دولت اسلامي بيآيند و با شخص پيامبر (ص) آشنا شوند و از نزديك وضعيت و سازمان دهي مسلمانان را تماشا كنند و با آن حضرت (ص) ملاقات كنند ، اين بود كه در سال نهم هجري به تدريج نمايندگان طـوايف و قبـايل عرب به حضور رسول الله (ص) ميرسيدند و با آن حضرت (ص) ملاقات ها و گفتگوها و بحث ها مي كردند ، كه اين سال را مورخان ، عام الوفود نام نهاده اند.
نامه رسول الله (ص) به مسيحيان نجران باعث شد تا گروهي از بزرگان و اشراف نجران را به مدينه منوره بكشاند ، كه اين هيات بلند پايه چون در مذاكرات شفاهي با آن حضرت (ص) به تفاهم نرسيدند و از سر لجاجت پاسخ هاي آن حضرت (ص) را به سوال هاي اعتقادي خويش قناعت بخش نشمردند ، همين موضوع باعث شد تا پيشنهاد ديگري از سوي رسول اكرم (ص) صورت بگيرد مبني براين كه چون هر دو طرف خود را بر حق و ديگري را باطل ميشمارد ، بيايند عزيزان خود را جمع كرده و دست به دعا بردارند و خداي خويش را بخوانند ، و هر يك بر ديگري در پيشگاه پروردگار عزيزو بر حق باشد، دعايش قبول و آن كه باطل است پيشيمان و رسوا شود ، و نيز آشكار شود چه كسي در ادعاي خود صادق و راستگو است.
اين عمـل كه در لسان عـربي به مباهله گفته ميشود راهي جديدي بود كه به نص آيه 61 آل عمران ، پيامبر (ص) از سوي خداوند (ج) بدان مامور شد و براي پايان بخشيدن به مجادلات هيات نصاري نجران با آن حضرت (ص) و اقناع عوام و خواص از مسلمانان و مسيحيان ازهر منطق و استدلالي بهتر و رساتر بود.
فَمَنْ حَآجَّكَ فِيهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءنَا وَأَبْنَاءكُمْ وَنِسَاءنَا وَنِسَاءكُمْ وَأَنفُسَنَا وأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَةَ اللّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ .
هر گاه بعد از علم و دانشي كه (در باره مسيح ) به تو رسيده ، باز هم كساني با تو به محاجه و ستيزبرخيزد به آنها بگو : بيآيد ما فرزندان خود را دعوت كنيم ، شما هم فرزندان خود را ، ما زنان خويش را دعوت نمايم و شما هم زنان خود را ، ما نفوس (نفس در اين جا به معني خون شريك خيلي نزديك و عزيزان مقرب از نظر روحي ، ديني ، ايماني به آن حضرت ميباشد ) خود را دعوت كنيم ، شما هم نفوس خود ، آنگه مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.
به گواهي منابع تاريخي زمانيكه مسيحيان نجران پس از قبولي اين پيشنهاد ، جون به ميعادگاه وارد شدند و نشانه هاي حقانيت رسول اكرم (ص) و اهل بيت اش را در دعوت خويش مشاهده كردند ، از اقدام بدين كار منصرف شدند و با امضاي صلحنامه كه رسول گرامي (ص) شروط آنرا مشخص كرده بود ، موافقت كردند. در اين جا بايد تذكر داد كه رسول گرامي اسلام (ص) در اين دعوت ابنآء خويش ، نواسه هاي شان حسين (ع) و حسن (ع) و نساءنا خويش ، حضرت بي بي فاطمه زهرا (ع) دختر گرانقدر شان و انفسناء خويش ، جناب علي ابن ابوطالب (ع) را آورده بودند. فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ
ای پیامبر ما ! هر یک از نصاری و مسیحیان پس از این همه بحث و مباحث مربوط به عیسی بن مریم و استدلال های متقن و متین پیرامون شوؤن مختلف او ، اگر همچنان به لجاجت خود ادامه دادند ، راه دیگری در ادامه دعوت آنان به سوی حق انتخاب کن و با آنها مباهله کن.
فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَكمُ‏ْ وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَكُمْ وَ أَنفُسَنَا وَ أَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتهَِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلىَ الْكَاذِبِين
در این قسمت از آیه افرادی که باید در مراسم مباهله شرکت کنند مشخص می شود. كه خاتم انبيآ (ص) حسنين عليه السلام و حضرت بي بي فاطمه زهرا (ع) و حضرت علي (ع) را به حيث اهل بيت خود تعين كرده و با خود در اين مباهله بردند ، چون اين امر به فرمان خداوند (ج) صورت گرفت ، بنآ مقام و اهميت اين اهل بيت هم در پيشگاه خدا و رسولش خيلي بارزش تعين شده است.
ثُمَّ نَبْتهَِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلىَ الْكَاذِبِين پس از اینکه افراد خاصی از طرفین جهت مراسم مباهله حاضر شدند ، مباهله به این
2
شکل انجام می شود که هرکس دروغ بگوید و در ادعای خود کاذب باشد ، عذاب الهی گریبانگیر او می شود تا بدین وسیله حقیقت برای مردم روشن شود.
اين واقعه با همه خصوصيت و لوازم و آثارش ، نظر محققان اسلام و حتي مستشرقين را به خود جلب كرده است كه در اين زمينه مطالب و دانش هاي باارزشي در كتب معتبر وجود دارد كه در تحليل و تحقيق پيرامون اين مسئله پرداخته شده است .
علماي كه موضوع مباهله را در كتب شان ذكر كرده اند و آنرا فضيلتي براي علي (ع) و اهل بيت رسول الله (ص) ميدانند :
العلامة أبو بكر أحمد بن الحسين البيهقي في «السنن الكبرى» صفحه 63
العلامة القاضي عياض المغربي في «الشفاء» جلد 2 ، صفحه 41
العلامة أحمد بن عبد الحليم بن تيمية في «منهاج السنة» جلد 4 ، صفحه 34
العلامة السيد أحمد بن اسماعيل البرزنجى في «مقاصد الطالب» صفحه 11
الحافظ أحمد بن حنبل في «المسند» جلد 1 ، صفحه 185
العلامة شهاب الدين أحمد بن حجر الهيتمى في «الصواعق المحرقة» صفحه 72
العلامة الخطيب التبريزي في «مشكاة المصابيح» جلد 3 ، صفحه 254
العلامة الشيخ عبد الغنى النابلسى الدمشقي في «ذخائر المواريث» جلد 1 ، صفحه 226
العلامة البدخشي في «مفتاح النجا» صفحه 12
العلامة القندوزى في «ينابيع المودة» صفحه 244 و 281 (از دو طريق نقل كرده است)‏
العلامة الشيخ عبد النبي بن أحمد القدوسي الحنفي في «سنن الهدى» صفحه 563
العلامة النقشبندى في «مناقب العشرة» صفحه 189
الحافظ السيوطي في «تاريخ الخلفاء» صفحه 65
الحافظ السيوطي في «الدّر المنثور». جلد 4 ، صفحه 38
العلامة الشيخ حسن النجار في «اتحاف ذوى النجابة» صفحه 154
العلامة المولوى السيد أبو محمد الحسيني البصري في «انتهاء الافهام» صفحه 197
العلامة السيد صديق محمد حسنخان ملك بهوپال في «فتح البيان» جلد 2 ، صفحه 55
العلامة الشيخ عبيد اللّه الحنفي الأمر تسرى في «أرجح المطالب» صفحه 37
العلامة السيد أحمد بن سودة الادريسى في «رفع اللبس و الشبهات» صفحه 40
العلامة السيد محمد بن يوسف الحسيني التونسى الشهير بالكافي في كتابه «السيف اليماني المسلول» صفحه 9
العلامة خواجه خواند مير في «علم الكتاب» صفحه 263
الحافظ أبو عبد اللّه مسلم بن حجاج النيسابوري في «صحيحه». جلد 7 ، صفحه 120
الحاكم النيشابوري في «المستدرك». جلد 3 ، صفحه 150
العلامة البغوي في «مصابيح السنة». جلد 2 ، صفحه 204
العلامة مبارك بن الأثير في «جامع الأصول». جلد9 ، صفحه 470
الحافظ الذهبي في «تلخيص المستدرك». جلد 3 ، صفحه 150
العلامة عزّ الدين بن الأثير في «اسد الغابة». جلد 4 ، صفحه 25
العلامة محب الدين الطبري في «الرياض النضرة». صفحه 188
الحافظ العسقلاني في «الاصابة». جلد 2 ، صفحه 503
العلامة المير محمّد صالح الكشفي الترمذی في «المناقب المرتضوية». صفحه 44
العلامة الشوكاني في «فتح القدير». جلد 1 ، صفحه 316
العلامة السيد صديق محمّد حسن خان في «حسن الأسوة». صفحه 32
ريشه مباهله و كار برد آن : واژه مباهله مشتق از ماده بهل است و معناي لعنة را ميدهد كه اجتهاد در لعن است و كسي كه اصرار در التماس و دعا و يا نفرين را داشته باشد ، او مبتهل است.
معناي مباهله در عرف عرب و نزد پيروان اديان آسماني معناي شناخته شده دارد و دعوت پيامبر اسلام (ص) از مسيحيان به مباهله ، دعوت به كاري بديع و گشودن بابي جديد براي اثبات حق و ابطال باطل بود. از اين رو ميبينيم كه مسيحيان نجران خيلي طبيعي با آن حضرت (ص) برخورد كردند و حتي وقتي پيامبر (ص) دست به دعا بلند كرد ، اسقف بزرگ مسيحيان گفت : او مانند انبيآ به مباهله نشست. از اين جا استفاده ميشود كه مسيحيان توسل جستن به مباهله را از مختصات رسول اكرم (ص) ندانسته بلكه او را دنباله روي انبياي الهي دانستند.
تفصيل واقعه تاريخي مباهله : معرفي روز بيست چهارم ذي الحجه از سال دهم حجرت به عنوان روز مباهله ، بيشتر به واقع نزديك است و البته تعين دقيق روز مباهله تآثيري در مباحث در اين مورد را ندارد و از جهت بزرگ داشت اين روز و درك فضيلت آن حايز اهميت ميباشد. زمينه ساز واقعه مباهله ، نامه هاي رسول اكرم (ص) به مسيحيان و رؤساي دول و مخصوصآ در اين زمينه به مسيحيان نجران
3
بود . پيام اصلي اين نامه اعلام رسالت رسول الله (ص) و دعوت از رؤسا ، اسقف ها مسيحي و اسقف هاي نجران و مردم ميسحي آن منطقه به آئين اسلام بود . هيات عزامي مسيحيان نجران كه در سال دهم هجرت به حضور رسول اكرم (ص) در مدينه حضور پيدا كردند و صلحنامه را امضا كردند ، مخاطب مستقيم اسقف هاي نجران بودند و اين لفظ از آنرو بر آنها اطلاق ميشد كه سمت پيشواي ديني بودن مردم را به عهده داشتند و اسم خاص براي شخص و يا اشخاصي به شمار نمي آمد.
نجران نقطه واقع ميان حجاز و يمن بود ، كه سابقه مسيحيت در نجران بنا بر آنچه در تاريخ و منابع آمده است ، به مردي صالح به نام فيميون باز ميگردد. او از عباد زهاد و از موحدان در دين مسيحيت بود و دين مسيحيت را تبليغ ميكرد و توسط او و پيروانش مسيحيت در نجران استقرار يافت و به مرور زمان ريشه دار شد و حيات اين مسيحيت تا ظهور رسول اكرم (ص) تداوم داشت.
سفر هيات نجران به مدينه : مردم مسيحي نجران و اسقف هاي آنها در پي دريافت نامه رسول اكرم (ص) مجلس مشورت تشكيل داده و در اين مجلس مباحثات و مناظرات بسياري ميان بزرگان و دانشمندان مسيحي نجران در خصوص نحوه برخورد با دعوت رسول خدا (ص) مطرح شد و در نهايت تصميم بر اين گرفته شد تا گروه هفتاد نفري به مدينه روان شود . اين هيات قبل از ورد به مدينه خودشان را خيلي آراسته كردند تا عظمت و شوكت مسيحيت را به رخ مسلمانان بكشند و بر آنها فخر كنند.
در روايت آمده است كه رسول گرامي اسلام (ص) آنها را تا سه روز به حال خودشان گذاشت تا در مدينه گشت و گذار كنند ، تا رفتار و برخورد آن حضرت (ص) را با مردم مورد بررسي و تحقيق قرار دهند ، تا با نشانه هاي كه در كتب خودشان در مورد رسول الله (ص) آمده است تطبيق نمايند.
بعد از چند روزي كه گذشت ، قبل از همه پيامبر (ص) آنها را به پذيرش اسلام دعوت كردند و در بين سخنان و بحث هاي خود بارها با استفاده از كتاب هاي خودشان ، شواهد و ادله هاي محكم در اثبات حقانيت دين اسلام و خودشان ذكر كردند ، اما با اين حال لجاجت و سر سختي هيآت نصاري نجران باعث شد كه پيامبر (ص) به دستور خداوند (ج) راهي ديگري را براي اثبات حقانيت خود انتخاب كنند.
پيامبر خدا (ص) آنان را به مباهله كردند و فرمودند كه خداوند (ج) به من خبر داد كه پس از مباهله حق از باطل جدا خواهد شد. و سرانجام قرار مباهله گذاشته شد. چنان كه ظاهر آيه مباهله نشان ميدهد و بيشتر منابع هم تصريح دارند ، دعوت به مباهله از سوي پيامبر (ص)صورت گرفت، و دربرابر اين پيشنهاد ، آنان با خودشان به مشورت نشستند و نظرشان به آن شد كه اگر محمد با فرزندان و خاندان خود آمد از مباهله با او بپرهيزند ، ولي اگر با اصحاب و ياران خود آمد با او مباهله كنند .
در برخي از منابع آمده است كه چون هيات نجران با هم مشورت كردند ، گفتند : شما ميدانيد كه او پيامبر مرسل است و هيچ قومي با پيامبر خودش ملاعبه نكردند مگر اين كه نابود شدند ، پس توجه كنيد كه با چه كساني به مباهله شما ميآيد ؟... آيا با اصحاب ويارانش ميآيد ، كه اگر چنين كرد بدانيد با كه تجمل و شوكت ميآيد و يا اين كه با عزيزان اش كه برگزيدگان دين و گروهي بر حق اند با خشوع ميآيد . پس اگر با جمعيت بسيار يا اهل دنيا يا صاحبان تجمل آمد بدانيد كه همچون پادشاهان براي مباهات و فخرفروشي آمده است وآنگاه شما بر او پيروز خواهيد شد ، و اگر با معدود نفراتي از اهل بيت برگزيده اش با خشوع آمد ، بدانيد كه طريقه پيامبران و خواص آنان است ، پس در اين صورت از اقدام بر مباهله بترسيد ، با او صلح كنيد و به بلاد خويش باز گرديد.
روز موعود : روز گرم و آرام و پر از طروات بود ، آفتاب مدينه بالا آمده بود و همه چشم انتظار بودند و مسلماناني كه از قرار اين روز با خبر بودند همه جمع شده بودند و مسيحيان نجران همه چشم دوخته بودند كه پيامبر (ص) كي و با كي ها و چگونه خواهد آمد ؟ .. به يك بار ديدند كه رسول الله (ص) مانند هميشه ساده و با صفا و معنويت از خانه بيرون آمد و پيرامون او تنها مرد و زن جواني كه نور از چهره هاي شان ميباريد به همراه دو پسر خورد سال كه چهره هاي شان جذاب و گيرا و قدم هاي شان استوار و دل هاي شان در برابر پروردگار خـاشع و بي اعـتنا به دنيـا و اهـل دنيا ، به ميقـات خويش ميروند. سپس پيامبر (ص) با وصي خويش علي ابن ابوطالب (ع) و دخترشان بي بي فاطمه زهرا (س) و دو فرزندش حسن و حسين (ع) فرمود : كه چون من دعا كردم ، شما ها آمين بگويد .
باري پيامبر خدا (ص) از مدينه بيرون آمد كه عباي سياه رنگ بر دوش داشت و اطرافش را اهل بيت اش كه چهار نفر بودند گرفته بود تا به نزديكي دو درخت رسيدند و در آنجا فرمود كه ميان آن دو درخت را جاروب و پاك كنند وعباي خود را بين آن دو درخت پهن كرد و همراهان خود (اهل بيت ) را در زير آن جا داد و خودش در پيش ايستاد و دوش چپ خود را در زير عبا داخل كرد و دست راست خود را براي دعا به آسمان بلند كرد و مردم از دور نظر ميكردند كه چه خواهد كرد . هيات نجران كه اين حالات پيامبر (ص) را ديدند و چون به معيادگاه وارد شدند و نشانه هاي حقانيت آن حضرت (ص) را در اين مباهله تماشا كردند از اقدام خويش منصرف شدند و موافقت كردند كه شروط صلح و توافق نامه اي را كه پيامبر (ص) مفاد آنرا عنوان كرده بودند، و علي ابن ابوطالب (ع) در تنظيم و شروط اين صلحنامه از جانب پيامبر (ص) اختيار كامل داشت و كاتب اين صلح نامه هم ايشان بودند ، بپذيرند. و بدين ترتيب در برابر حقانيت و عظمت آن سرور گرامي (ص) تسليم شدند و سر انجام آفتاب حقيقت ظاهر شد و هيچ كس از عام و خاص ، مسلمان و غير مسلمان در آن صحنه نبودند ، جز اين كه رسول خدا (ص) ، علي (ع) ، فاطمه (س) و حسن و حسين (ع) را در زير عياي خويش جمع كرد و آنگاه فرمود: خداوندا اينان اهل بيت من هستند.
4
سپس در حق آنان آيه مباركه تطهير را تلاوت كردند و فرمودند : إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا . خداوند فقط ميخواهد كه پليدي و كناه را از شما اهل بيت دور كند . كاملآ شما راپاك سازد. ( سوره احزاب آيه 33 ) اين آيه مباركه قبلآ هم در خانه بي بي سلمه خانم پيامبر (ص) در باره اين اهل بيت عزيز رسول الله (ص) نازل شده بود ، كه البته پيامبر خدا اين آيه را پس از نزول آن در مراتب متعدد و موقعيت هاي مختلف بر مصداق واقعي آن تطبيق ميداد تا براي همه در شناخت اهل بيت پيغمبر (ص) جاي هيچ گونه بحث و ترديدي باقي نماند و شاهد اين نظر آن است كه بعد از نزول اين آيه مباركه تطهير، تا مدت هاي متوالي كه بعضي ها اين مدت را تا شش ماه و بعضي ها تا 9 ماه نوشته اند ، آن حضرت (ص) به هنگام رفتن به مسجد براي اداي نماز با ياران شان ، بر در خانه علي (ع) و فاطمه زهرا (س) مياستاد و ندا ميداد كه : اصلاة الصلاة يا اهل بيت ..... إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا.
1 : مستدرك الصحيحين ج 3 ص 158 با شرط مسلم
2 : سنن ترمذي ج 5 ص 699 ، مسند احمد ج 3 ص 285
3 : اسد الغالبه ج 5 ص 22 و 521 ، جامع البيان ج 22 ص 5
4 : التفسير الحديث ج 8 ص 262 ، الدرالمنثور ج 5 ص 199
5 : ينابيع الموده ص 108 و 260 و 193 ، مجمع الزوائد ج 9 ص 121 و 168
6 : البرهان ج 3 ص 324 ، بحار الانوار ج 35 ص 223
7 : مناقب خوارزمي ٌ 13 ، كشف اليقين في فضائل اميرالمومنين ص 405
8 : شواهد التنزيل ج 2 ص 28 و 51 و 52 ، كفاية الطالب
9 : الصراط المستقيم ج 1 ص 188
همانطور كه با اين شيوه و رفتار رسول الله (ص) مشخص ميشود كه منظور خداي بزرگ و يگانه (ج) دراين آيه تطهير عبارت از علي (ع) ، فاطمه (س) و حسن و حسين سلام الله عليها ميباشد ، در كتب روايي و حديثي هم بايد جستجو نمود كه آيا علماي و دانشمندان اسلامي هم در بحث هاي كلامي شان ، نزول اين آيه تطهير را در باره اهل بيت رسول اكرم (ص) يعني علي (ع) ، فاطمه زهرا (س) و حسن و حسين (ع) دانسته اند يا خير؟
با كمي تدبر در كتب علماي نامور اسلام اين بررسي تحقق مي يابد . از جمله :
1 : صحيح مسلم ج 7 ص 130 2 : تفسير ابن كثير ج 3 ص 485
3 : ترمذي در سنن اش ج 12 ص 85 و ج 13 ص 248 و 249 4 : سيوطي درالمنثور ج 5 ص 198 و 199
5 : فتح القدير ج 4 ص 271 – 279 ، 6 : مسترك صحيحين ج 2 ص 416
7 : تفسير طبري ج 22 8 : جوامع الجامع ص 1372
9 : مجمع البيان ج 9 ص 138 و ج 8 ص 356 – 357 10 : ينايع الموده ص 107 – 108 و
11 : الصواعق المحرقه ص 138 ، 141 – 143 12 : تفسير كشف الحقايق ج 2 ص 885
13 : تاريخ كبير بخاري ج 1 قسم 2 ص 69-70 و 110 197 14 : انساب الاشراف ج 2 ص 104
15 : تاريخ بغداد ج 10 ص 278 . ج 9 ص 26 – 27 16 : مناقب خوارزمي ص 23 و 224
17 : البداية و النهايه ج 5 ص 321 و ج 8 ص 35 18 : مسند احمد ج 4 ص 170
19 : مسند احمد ج 3 ص 259 و 285 و 292 و 298 و 304 20 : المعجم الصغير ج 1 ص 65 و 135
21 : السنن الكبري بيهقي ، باب اهل بيت نبي كيانند ج 2 ص 149
22 : گنجي شافعي در كفاية الطالب در باب 100 23 : فخررازي در تفسير الغيب
24 : ابن حجر عسقلاني ج 3 ص 7207 الاصابه 5
25 : احقلق الحق ( محلقات ) ج 9 ص 1 – 69 و ج 3 ص 31 – 53 و ج 14 ص 105 – 500 و ج 18 ص 359 – 383 ذ
در كتب ذكر شده ، نوشته اند كه : زماني كه آيه تطهير نازل شد ، رسول اكرم (ص) بارها علي ، فاطمه و حسن و حسين (ع) را فراميخواند و مي فرمودند كه : بارالها اين ها اهل بيت من هستند ، كه خاتم النبيآ (ص) با اين كار شان ميخواستند كه اهل بيت را به مردم بشناسانند تا ديگر جاي شبهه باقي نماند. ( همان جريان حديث كسا و داستان هاي آن)
شايد در اين جـا سوالي طـرح شود كه چـون اين آيه تطهيـر در بين سوره احـزاب ، مخصوصآ در آنجاي كه در مورد زنان پيامبر (ص) است ، جاي داده شده است ، پس مربوط به زنان رسول الله (ص) ميباشد .
براي رد اين شبهه ما ميتوانيم از چند طريق اين نظرو شبهه را باطل دانسته و دلايل محكم و علمي وارد نمايم .
1 : اگر آيه تطهير براي زنان پيامبر(ص) آمده باشد ، بايد در اين آيه به جاي عنكم و يطهركم ، كلمات عنكن و يطهركن كه براي مونث استعمال ميشود گفت ميشد . چرا كه كلمات عنكم و يطهركم در ادبيات عرب و قرآني براي مذكر استعمال شده و ميشود.
2 : در سوره احزاب سياق آيات مختلف است ، بعضي آنها آيات مكي و بعضي ديگر آيات مدني است. و در هيچ مورد و در هيچ جا ديده نشده است كه مفسري گفته باشد كه اين قسمت از آيه همراه با آيات ديگر نازل شده باشد ، بلكه آيه تطهير به صورت مستقل نازل شده است كه بعدآ توسط پيامبر (ص) در كنار آيات ديگر در سوره احزاب قرار داده شده است.
3 : اگر قبول نمايم كه آيه تطيهر براي زنان پيامبر (ص) نازل شده است ، بايد از دو حالت خارج نباشد :
الف : يا خداوند (ج) نعوذ بالله قواعد عربي را بلد نبوده كه صيغه مذكر را براي مونث استعمال كرده است . (دقت شود )
ب : يا خداوند (ج) نعوذ بالله در اين قسمت كه رسيده است فراموش كرده كه صيغه مونث را بياورد . ( دقت شود )
از همه مهمتر اين كه علامه شوكاني كه از علماي بزرگ اسلام است در اين مورد ميگويد :
و يجاب عن هذا بآنه ورد بالدليل الصحيح آنها نزلت في علي و فاطمه و الحسنين. دليل و مدرك صحيح وجود دارد كه اين آيه در شان علي و فاطمه و حسنين نازل شده است. ( ارشاد الفحول الي تحقيق الحق في علم الاصول ص 83 البحث الثامن من المقصد الثالث )
و سمهودي يكي ديگر از علماي برجسته عالم اسلام مينويسد : و هولاء هم اهل كساء فهم المراد من الآيتين ( آيه المباهله و آيه تطهير ) . اينان ( علي و فاطمه و حسنين ) اهل كسا هستند كه از دو آيه مباهله و تطهير استفاده ميشود و خداوند (ج) آنان را مورد عنايت خويش قرار داده است. ( جواهر العقدين ص 204 الباب الاول )
4 : قبل و بعد آيه تطهير براي زنان پيامبر است كه ميفرمايد : يَا نِسَاء النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِّنَ النِّسَاء إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلَا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلًا مَّعْرُوفًا . (سوره احزاب آيه 32 ) كه دراين آيات ضمايرمونث است. لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِّنَ النِّسَاء إِنِ اتَّقَيْتُنَّ شما مانند هيچ يك از ديگر زنان نيستيد . كه مخاطب زنان پيامبر (ص) است و جمله مونث ميباشد. در حاليكه بعد از دو و سه آيه يك مراتبه ضمير مذكرجمع ميشود و ميفرمايد إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا ( سوره احزاب آيه 33 )
وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَى وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِينَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا. (سوره احزاب آيه 33 )
كه در اين آيات وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَى وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِينَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ در خانه‏هايتان قرار گيريد و مانند روزگار جاهليت زينتهاى خود را آشكار مكنيد و نماز برپا داريد و زكات بدهيد و خدا و فرستاده‏اش را فرمان بريد. جملات به ضمير مونث آمده است.
در آيه تطهير إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا. خدا فقط مى‏خواهد آلودگى را از شما اهل بيت [پيامبر] بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند. ضماير بكار رفته همه اش مذكرجمع آمده است.
كه بعدآ دوباره موضوع آيات تعغير كرده و مطالبي را به اين شكل بيان ميكند : وَاذْكُرْنَ مَا يُتْلَى فِي بُيُوتِكُنَّ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ وَالْحِكْمَةِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ لَطِيفًا خَبِيرًا . و آنچه را در خانه‏هاي شما از آيات خداوند و حكمت دانش خوانده مي‏شود ياد كنيد، خداوند لطيف و خبير است . قرآن كريم هيچ كاري با گزاف گوي ندارد . اولآ در اين جا كلمه اهل بيت را آورده است ، در حاليكه قبلآ همه اش نسآ النبي آمده است.يعني در آيه تطهير به جاي اين كه نسآ النبي گفته شود كلمه اهل بيت آمده است .
6
ثانيآ ضمير مونث نساء النبي تبديل به ضمير مذكر اهل بيت شده است . اين ها گزاف و لغو نيست ، بلكه ميخواهد مطلب ديگري را بيان كند . در آيات قبل آمده است وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ در خانه هاي تان بمانيد و مانند زمان جاهليت تظاهر به زينت نكنيد. كه دراين آيه همه اش از خوف ، تكليف و تهديد و رجاء و امر است. در حاليكه در آيه تطهير طرز صحبت تعغير كرده و همه اش مدح و ثنا و صفت را بيان ميكند و مسئله تنزيه را از گناه و معصيت ثابت ميسازد ، كه مفاد اين آيه تطهير غير از مفاد آيات قبل و بعد آن ميباشد. در اين جا مخاطب اهل بيت است در حاليكه در آن جا حرف از زنان پيامبر (ص) ميباشد و در آيه بعدي حرف از حكمت و دانش است. دراين جا (آيه تطهير ) ضمير مذكر است ، در حاليكه در آن جا ضمير مونث ذكر شده است. ولي همين آيه تطهير كه مفادش با آيات قبلي و بعدي تفاوت دارد در بين آيات كنجانيده شده است. مثل كسي كه در بين صحبتش مطلب ديگري را ميخواهد بيان كند و بعد رشته سخن را ادامه ميدهد.
اين نوع ترتيب ها در آيات قران مجيد به كثرت ديده ميشود كه در اول بحث ذكر مطلب ، چيزي ديگري بوده و دفعتآ طرز سخن تعغير يافته و از موضوع كه هيچ شباهت با آيه هاي قبلي و يا بعدي ندارد بحث در ميان آمده است . مانند : آيه اول و سوم سوره مائده كه قبل آن ، همه اش مسايل فرعي و عادي است. اما بعدآ روي سخن بطرف ديگر باز ميشود : يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَوْفُواْ بِالْعُقُودِ أُحِلَّتْ لَكُم بَهِيمَةُ الأَنْعَامِ إِلاَّ مَا يُتْلَى عَلَيْكُمْ غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ وَأَنتُمْ حُرُمٌ إِنَّ اللّهَ يَحْكُمُ مَا يُرِيدُ. كه در اول آيه مسايل مربوط به عهد و وفا و پيمان را بررسي ميكند و بعدآ دفعتآ طرز سخن تعغير كرده و از خوردن گوشت و حرام و حلال صحبت ميكند.
و يا درآيه بعدي اين سوره حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَالْدَّمُ وَلَحْمُ الْخِنْزِيرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ بِهِ وَالْمُنْخَنِقَةُ وَالْمَوْقُوذَةُ وَالْمُتَرَدِّيَةُ وَالنَّطِيحَةُ وَمَا أَكَلَ السَّبُعُ إِلاَّ مَا ذَكَّيْتُمْ وَمَا ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَأَن تَسْتَقْسِمُواْ بِالأَزْلاَمِ ذَلِكُمْ فِسْقٌ الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن دِينِكُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ كه اول از خوراك خوك و گوشت و مردار و نجس سخن به ميان است اما دفعتآ طرز سخن عوض شده و از الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ كه با مطالب قبلي و بعدي آن هيچ ارتباطي ندارد. سخن گفته است.
علامه طباطبايي در جلد 16 صفحه 310 و 316 در تفسيرالميزان راجع به آيه تطهير اين چنين ميفرمايد :
اگر در آيه تطهير اهل بیت پیامبر (ص) همسران پیامبر اكرم (ص) منظور باشند به دلیل این‌ كه آیات قبل و بعد این آیه درباره زنان حضرت رسول اكرم (ص) نازل شده‌، سخن باطلی است‌. زیرا : اولاً ضمیرهایی كه در آیات قبل و بعد آمده به صورت ضمیر جمع مؤنث‌ بیان شده‌، در حالی كه ضمایر این قسمت از آیه تطهير‌، همه به صورت جمع مذكر آورده شده است‌. در آغاز این آیه خداوند متعال همسران پیامبر اكرم (ص) ‌را مخاطب ساخته است‌، لذا تمام شش ضمیری كه در این بخش از آیه آمده‌، به صورت جمع مؤنث ذكر شده است‌; سپس در بخش دوم آیه (آیه تطهیر) دو ضمیر جمع به كار رفته كه هر دو به صورت جمع مذكر آورده شده است‌. این خود نشان می‌دهد كه لحن این آیه تغییر كرده و هدف دیگری را دنبال می‌كند.
ثانیاً: روایات بسیاری كه در كتب معتبر اهل تسنن و تشیع نقل شده است ، حاكی ازآن است كه‌، مخاطب در این آیه اختصاصاً پیامبر اكرم‌ (ص) و علی و فاطمه و حسن و حسین‌: هستند ، نه همسران پیامبراكرم (ص
) .
مهمترين بخش هاي تاريخي مباهله : واقعه تاريخي مباهله از جنبه هاي مختلف قابل توجه و بررسي است .
1 : ظهور حقانيت اسلام در برابر مسيحيت : در واقعه مباهله حوادثي به ثبت رسيد كه به خوبي آشكار ميسازد كه مسيحيان علائم پيامبر خاتم (ص) را كه در كتب اسماني موجود و در نزد خود خوانده بودند ، بر پيامبر (ص) منطبق ديدند و او را در ادعاي نبوت بر حق دانستند. الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءهُمُ الَّذِينَ خَسِرُواْ أَنفُسَهُمْ فَهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ . كسانى كه كتاب [آسمانى] به آنان داده‏ايم همان گونه كه پسران خود را مى‏شناسد او(پيامبر) را مى‏شناسد كسانى كه به خود زيان زده‏اند ايمان نمى‏آورند ( سوره انعام آيه 20 )
2 : اثبات فضيلت عظيم براي علي ابن ابوطالب (ع) و فاطمه زهرا (س) و حسنين (ع) كه تنها همراهان رسول خدا (ص) در اين ماجرا بودند و انتخاب آنان توسط پيامبر (ص) از ميان فرزندان و زنان و فاميل و اصحاب خود بهترين دليل بر علويت و منزلت آنها نزد خدا (ج) و رسول الله (ص) است.
3 : دلالت كلمه انفسنا در آيه مباهله ، شاهد بر وجود مقدم و منزلت براي علي ابن ابوطالب(ع) نزد رسول الله (ص) است كه هيچ كسي به آن نرسيده است . طبعآ همه كمالات ( به جز نبوت ) كه براي رسول الله (ص) ثابت است به اذن خدا (ج) براي علي (ع) نيز ثابت گرديده است ، مگر اصل نبوت .
4 : از جهت ديگري ميتوان اهميت مباهله را معين ساخت. و آن امضاي صلحنامه ميان رسول اكرم (ص) و مسيحيان نجران است كه امضاي پيمان سياسي عدم تعرض بر مسيحيان در سراسر سرزمين هاي اسلامي است و رعايت آن براي جانيشنان آن حضرت (ص) نيز لازم بود ، و اين به آن معني بود كه پيامبر (ص) مسيحيان نجران را در التزام به دين خود آزاد گذاشت و بدين وسيله حضور آنان را در ميان مسلمانان تا زماني كه رفتار مسالمت جويانه داشته باشند ، به رسميت شناخته است.
7
مباحث كلامي پيرامون مباهله : پيامبر اكرام (ص) براي اثبات حقانيت خود عده اي از اهل كتاب را به مباهله دعوت كرد و گفت بيآيد تا خود و زنان و فرزندان مان براي دعا و مباهله برخيزيم . البته اين مسلم بود كه حركت مباهله به نابودي يكي از دو طرف منتهي ميشد ، ولي آن حضرت آمادگي خود را اعلان كرد و در نتيجه آن گروه از اهل كتاب با مشاهده قاطعيت و استواري پيامبر (ص) و اين كه ايشان عزيزترين كسان خويش را بي پروا به مباهله آورده است ، عقب نشيني كردند و تن به قبولي شرايط پيامبر (ص) دادند.
از آنجا كه ملاك ارزش انسان در ميزان حق و ترازوي عدل ، ايمان ، معرفت و تقوا است و بر اساس آيات و روايات ايمان و معرفت اهل بيت رسول الله (ص) از همه آفريده هاي صاحب عقل و دارندگان زمينه تكليف بيشتر و استوارتر و گسترده است و ايمان شان در بلندترين نقطه اوج و دانش شان نسبت به گذشته و آينده و در مورد حقايق امور و ظاهر و باطن هستي فراگيرو پرهيزكاري و تقواي شان در عالي ترين مرحله قرار دارد ، به همين نسبت از همه موجودات و آفريده ها برتروبهتر اند. روي همين خواص شان است كه طرفداران طريقه اهل بيت (ع) قبول امامت و ولايت شان را تا آخر روز قيامت لازم ميدانند.
بي ترديد انسان در هر شرايطي كه باشد و در هر كجا كه زندگي كند ، براي دست يافتن به معرفت واقعي نيازمند اهل بيت (ع) كه امامان به حق و منصوبان از جانب خدا(ج) و رسول الله (ص) ميباشند و با قدم نهادن در صراط مستقيمي كه آنها براي انسان ها انتخاب كرده اند ميتوان به قله هاي ايمان و اخلاص رسيد. ( امامت در حديث و قرآن : رجوع شود به سوره مائده آيه 67 و آيه3 وآيه 55-56 ، سوره نسا آيه 59 ، سوره فاطر آيه 32 ، سوره بقره آيه 124 ، سوره شوري آيه 23 ، كتاب مستدرك حاكم ج 2 ص 343 ، كنز العمال ج 11 ص 611 ، ابن كثير در تفسيرش ج 2 ص 14 ، دارالمنشور ج 6 ص 7 و..... )
انساني تا ابد از گمراهي مصؤن است و از كوشش و جهادش بهره خواهد برد و عمرش ضايع نخواهد شد و در پيشگاه خدا (ج) عملش مقبول و لغزشش مغفور و سعي اش مشكور است كه به قرآن مجيد و اهل بيت رسول الله (ص) تمسك جويد . اين معني را در حديث ثقلين كه از گرانبارترين حديث رسول اكرم (ص) در باره اهل بيت (ع) است ميتوان مشاهده كرد.
انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله وعترتی ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا بعدی: کتاب الله فیه‏الهدی والنور حبل ممدود من السماء الی الارض وعترتی اهل بیتی وان اللطیف الخبیر قد اخبرنی‏انهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض وانظروا کیف تخلفونی فیهما
من در میان شما دو امانت نفیس و گرانبها می‌گذارم یکی کتاب خدا قرآن و دیگری عترت و اهل بیت خودم. مادام که شما به این دو دست بيآندازيد، هرگز گمراه نخواهید شد و این دو یادگار من هیچ گاه از هم جدا نمی‌شوند تا در كنار حوض بر من وارد شوند.
منابع معتبري كه حديث ثقلين را در كتب شان آورده اند و در صحت آن تصديق دارند :
  • صحیح ترمذی، ج ۵، ص ۶۶۳-۶۶۲، ۳۲۸ به نقل از بیش از ۳۰ نفر از اصحاب
  • مستدرک حاکم، فصل «فضیلت اصحاب»، ج ۳، ص ۱۰۹، ۱۱۰، ۱۴۸، ۵۳۳، حاکم نوشته که این حدیث صحیح می‌باشد بر اساس نظر شیخین (بخاری و مسلم)
  • سنن ابن ماجه، ج ۲، ص ۴۳۲
  • مسند احمد بن حنبل، ج ۳، ص ۱۴، ۱۷، ۲۶، ۵۹، ج ۴، ص ۳۶۶، ۳۷۲-۳۷۰
  • فضایل صحابه، احمد بن حنبل، ج ۲، ص ۵۸۵، حدیث ۹۹۰
  • خصایص نسایی، ص ۲۱، ۳۰
  • صواعق المحرقه، ابن حجر هیثمی، فصل ۱۱، بخش ۱، ص ۲۳۰
  • کبیر طبرانی، ج ۳، ص ۶۳-۶۲، ۱۳۷
  • کنزالعمال، متقی هندی، فصل اعتصام به حبل ا…ه ج ۱، ص ۴۴
  • تفسیر ابن کثیر، ج ۴، ص ۱۱۳، زیر تفسیر آیه ۴۲:۲۳
  • طبقات الکبری، ابن سعد، ج ۲، ص ۱۹۴، چاپ لبنان
  • الجمیع الصغیر، سیوطی، ج ۱، ص ۳۵۳ و نیز در جلد ۲
  • مجمع الزوائد، هیثمی، ج ۹، ص ۱۶۳
  • فاتح الکبیر، بنهانی، ج ۱، ص ۴۵۱.
  • جامع الاصول، ابن اثیر، ج ۱، ص ۱۸۷
  • تاریخ ابن عساکر، ج ۵، ص ۴۳۶
  • درالمنثور، حافظ سیوطی، ج ۲، ص ۶۰
  • ینابیع المودة، قندوزی حنفی، ص ۳۸، ۱۸۳
همچنین حضرت بي بي ام سلمه از پیامبراسلام (ص) حدیثی با همين مضمون( حدیث ثقلین ) نقل می‌کند که وی گفت: علی با قرآن است و قرآن با علی است، آنها از هم جدا نمی‌شوند تا اینکه در حوض بر من وارد شوند.
1 : مستدرك حاكم ج 3 ص 124 8 2 : صواعق المحرقه ، ابن حجر فصل9 بخش 2 ص 191 – 194 3 : تاريخ الخلفا ، جلال الدين سيوطي ص 173
حقيقت وجودي اهل بيت (ع) با تكيه بر آيه مباهله ، كه شخص علي (ع) تعبير به نفس پيامبر (ص) شده است به خوبي مشخص ميشود . در آيه مباهله علي (ع) نفس پاك رسول الله (ص) شمرده شده است و اين كاشف از آن است كه علي (ع) به آخرين حد فضيلت رسيده و بعد از پيامبر (ص) در عصمت از گناهان و خطاها و اشتباهات و در همه كمالات ديگر در زير يك چتربا رسول الله (ص) قرار دارد و خداوند (ج) او و فرزندان اش و همسرش را براي پيامبر (ص) به منزله حجت و برهاني براي دين وشريعيت اسلام قرار داده است.
شيخ مفيد در اثبات فضيلت علي (ع) به سراغ آيه مباهله رفته و ميگويد : اين آيه ميفهماند كه علي (ع) به منزله جان رسول خدا (ص) است و ميدانيم كه رسول الله (ص) در ميان همه انسان ها برتر است ، پس علي (ع) برتر از همه انسان ها به جز رسول الله (ص) است . و در اين آيه ابنائنا بر حسن و حسين (ع) صدق ميكند و منظور از نساءنا بر فاطمه زهرا (س) و مقصود از انفسناء علي (ع) است ، و منظور از نفس چيزي همانند خون و هوا كه قوام پيكره مادي انسان بدان ميباشد ، نيست و هم از انفسناء خود رسول اكرم (ص) نميتوان مراد باشد. زيرا درست نيست كه انسان به سوي خود نفس خود را فراخواند ، بلكه مراد كسي است كه در عزت و كرامت و محبت و رياست و بزرگي و جلالت در نزد خداوند سبحان جايگاهي در كنار رسول الله (ص) داشته باشد . ( اما رسول نيست ) و همين آيه مباهله دلالت بر مقام و فضيلت علي (ع) در نزد خالق جهان است . وصي رسول خدا (ص) است و بسياري از فضايل كه خدا براي پيامبر (ص) ارزاني فرموده است بر علي (ع) نيز عطا كرده است به جز اين كه علي (ع) پيامبر و رسول نيست و جزء امت محمد (ص) و وصي پيامبر (ص) و جانشين او و بنده خاص خدا(ج) است. بنآ آيه مباهله فضيلت بزرگي براي علي ابن ابوطالب (ع) شمرده ميشود.
در اين جا چند حديثي را كه از اقدام رسول اكرم (ص) در دعوت از اهل بيت براي نشان دادن حقانيت اسلام در منابع تفسيري و روايي آمده است ذكر مينمايم .
1 :العياشي در تفسيرش ح 1 ص 177 مينويسد : هنگامي كه آيه مياهله نازل شد ، پيامبر (ص) دست علي ، فاطمه و دو پسر فاطمه را گرفت و براي مباهله آمد كه در اين هنگام مردي ار مسيحيان گفت : با اين ها مباهله نكنيد كه به مشقت و عذاب گرفتار ميشويد.
2 : شيخ طوسي در الامالي ص 307 مينويسد : سعد بن ابي وقاص ميگويد : هنگامي كه اين آيه نازل شد ، پيامبر (ص) علي ، فاطمه حسن و حسين را فراخواند و گفت : خداوندا اين ها اهل بيت من هستند.
3 : السيوطي در الدار المنشور في تفسير الماثور ج 2 ص 231 مينويسد : جابر گويد : آيه مباهله در باره اهل بيت كه علي ، فاطمه ، حسن و حسين مراد از آن است ، نازل شده است.
4 : طبري در جامع البيان ج 3 ص 300 مينويسد : از زيد بن علي نقل است كه آيه مباهله در باره اهل بيت پيامبر (ص) يعني علي ، فاطمه ، حسن و حسين سلام الله عليها نازل شده است.
5 : طبري در جامع البيان نقل ميكند كه سدي نقل كرده است كه هنگامي كه آيه مباهله نازل شد پيامبر دست حسن و حسين و فاطمه را گرفت و به علي فرمود كه به دنبال آنها بيايد و بدين وسيله براي مباهله آماده شد ، ولي مسيحيان حاضر نشدند و گفتند : ما ميترسيم كه اين همان پيامبر خدا باشد و دعايش مانند دعاي ديگر پيامبران باشد كه بدين جهت ما به عذاب الهي دچار نشويم .
6 : در اسباب النزول آمده است كه جابر بن عبدالله انصاري نقل ميكند كه هياتي ار اهل نجران پيش پيامبر (ص) آمدند و با آن حضرت (ص) به گفت وگو پرداختند . پيامبر (ص) آنها را به مباهله دعوت كرد ، كه فردا آنروز پيامبر (ص) با علي ، فاطمه و حسن و حسين آمد و آنها را به مباهله خواند ، ولي آنها از انجام مباهله امتناع ورزيدند . پيامبر (ص) پس از آن فرمود: قسم به خدايي كه مرا به حق معبوث نمود ، اگر آنها مباهله ميكردند بروي آنان يك وادي آتش ميباريد.
بنآ اقدام رسول الله (ص) به مباهله با مسيحيان نجران به همراهي علي (ع) ، فاطمه (س) و حسن و حسين سلام الله عليها كه با اطمينان و آرامش و بدون اضطراب و واهمه وارد شدند ، نشانه از كمال يقين آنها به مرام شان ميباشد.
يكي از اصول و اموري كه رسولان الهي همواره مردم را به آن دعوت كرده اند ، بيداري عقل و دل شان از خواب غفلت است كه در بحبوحه شك و ترديد ها حقيقت را تشخيص دهند و از پيمودن راه درست منحرف نگردند. اين امر به خصوص
9
در زمان بعثت رسول اكرم (ص) در ميان مردم از اهميت بيشتري برخوردار بود ، چرا كه جامعه اسلامي در مراحل اوليه شكل گيري قرار داشت و دشمني ها هم براي ضربه زدن به اركان و مباني آن بيشتر احساس ميشد و واقعه مباهله هم در زماني به وقوع پيوست كه نبي اكرم (ص) در مدينه به تبليغ دين مبين اسلام و عرضه آيات الهي ميپرداخت تا اصول و مباني ديني با تلاش هاي مستمر شان بنآ شود ،تا كامل تراز اديان پيشين ، سعادت هاي دنيوي و اخروي انسان ها تضمين گردد ، به شرط آن كه مردم با بهره گيري از قوه تشخيص عقل و دل شان حقيقت و درستي را تشخيص داده و دستور هاي الهي آن حضرت (ص) را اجرا كنند و نزاع ديرين عقل و دل باعث قرباني شدن حقيقت به پاي اهداف ناپايدار زندگي دنيا نگردد. كه اين امر به درايت ايمان قاطع و صيقل خورده اي رسول اكرم (ص) به مانند بسياري امور ديگر كه دشمنان دين را مورد شك و ترديد قرار ميداد ، محقق گشت و حقانيت دين الهي و رسول اكرم (ص) بيش از بيش بر مردم آشكار گشت.
مباهله يكي از معجزات رسول اكرم (ص) است. كه هر فرد با ايمان با پيروي از شيوه آن حضرت (ص) ميتواند براي اثبات حقيقتي از حقايق اسلام ، با مخالفان خود به مباهله بپردازد و از خداوند توانا استدعا كند كه او را در اين راه پايدار ، استوار و با استقامت داشته تا مخالفان اش را به حقيقتي از حقايق اسلام عزيز و دين مبين آشنا سازد.
اين معجزه مباهله براي اثبات صدق دعوي در قلمرو عقايد و دين باقي و پايدار است و هم اكنون نيز اين دعوت باقي است ولازم است به سمع مخالفان اسلام برسد . هر فرد با ايمان با تآسي از پيشواي اسلام حضرت رسول اكرم (ص) ميتواند در راه اثبات حقيقتي از حقايق دين مبين اسلام با مخالفان به گفتگو و بحث هاي آزاد و خالي از تعصب پرداخته و موقعيت و موقف قوانين و احكام اسلام را بيان كند ، تا مخالفان از نزديك با مشاهده اي حقانيت اسلام كه دين الهي است با اين دين آشنا و مآنوس شوند.
پروردگارا : قلب ما را از نور علم و ايمان سرشار كن تا در برابر عظمتت همواره خاضع باشيم ، به وعده هايت مومن و به دستوراتت گردن نهيم و جز تو را نپرستيم و به غير تو تكيه نكنيم
خداوندا : ما ترا سپاس ميگويم ، تو را يگانه ميدانيم ، بزرگ ميشماريم ، بزرگ از آنچه به وصف ايد . تو نيز ما را ببخش و گام هاي ما را در راهت استوارتر گردان و بر دشمناني كه از داخل و خارج ما را احاطه كرده اند ، پيروز نما.
بارالها : نيت ما را در همه اعمال آنچنان خالص گردان كه به احدي جز تو نينديشيم و براي غيراز تو گام برنداريم ، بلكه هر چه غير تو و هر كس جز تو راميخوانيم به سبب رضايت تو و ارتباط اش با تو باشد.
آمين يا رب العالمين
الهي چنان كن كه پايان كار
تو خوشنود باشي و ما رستگار
مآخذ :
تفسير نمونه .............................................. آيت الله مكارم شيرازي
بحار الانوار ..............................................علامه طباطابي
الغدير .................................................... علامه اميني
فراز هايي از تاريخ پيامبر اسلام ........................آيت الله جعفر سبحاني
تهيه و ترتيب :
احمد راتب نجم
اپريل سال 2010 المان